ظاهراسئوال اينست كه چرا مابااناالحق گفتن فاصله داريم يعني چراچون عارف فرياداناالحق سرنمي دهيم تاازراه فناي درخدااورابشناسيم ؟درجواب بايدگفت مانه خودراشناخته ايم ونه خدارا.اگرماواقعابيابيم يابفهميم كه مانسبت به خداوندمانندپرتوي ازخورشيدنسبت به خورشيدهستيم كه وجودمان وحياتمان وابسته به اوست وتااومددكندمازنده ايم والاعدم مي شويم آنگاه اگراين مسئله باعمق وجودحس شدخودرافاني درحس مي دانيم وچون فاني شديم ديگرازخودچيزي نداريم وهمه چيزرااومي بينيم وآنگاه فريادمي زنيم كه غيرحق هيچ نيست ومن تنهارشحه اي رشحات وپرتوي ازپرتوهاي وجوداويم.
يكي از گامهاي نخستين در راه اصلاح نفس وتهذيب اخلاق و پرورش ملكات والاي انساني، خودشناسي است. انسان از طريق خودشناسي به كرامت نفس و عظمت خلقت بزرگ الهي و اهميت روح آدمي كه پرتوي از انوار الهي است، (1)پي ميبرد واز همين راه خالق خويش را شناخته و مسير عبوديتش را طي مينمايد.
امام علي (ع) فرمود: "من عرف نفسه فقد عرف ربه؛ كسي كه خود را بشناسد، تحقيقا پروردگارش را ميشناسد".(2)
تفسير هايي كه براي اين حديث شريف شده است، منظور از خودشناسي را روشن ميسازد:
1 - اين حديث شريف اشاره به برهان نظم است؛ يعني هر كس شگفتيهاي ساختمان روح و جسم خود را بداند و به اسرار و نظامات پيچيده و حيرتانگيز اين اعجوبه خلقت پي برد، راهي به خدا به روي او گشوده ميشود، زيرا نظم عجيب و آفرينش شگفتانگيز نميتواند از غير مبدأ عالم و قادر سرچشمه گرفته باشد.
بنابر اين شناختن خويش سبب معرفه اللَّه است. اگر در تمام جهان، موجودي جز يك انسان نباشد، و در تمام وجود اين انسان چيزي جز يك چشم يا يك گوش نباشد ،همان براي شناخت ذات پاك خداوند و علم و قدرت او كافي است، چر كه ساختمان اينها به قدري ظريف و پيچيده و دقيق و حساب شده است كه هيچ عقلي باور نميكند مصنوع تصادف يا طبيعت كور وكر باشد، بلكه در هر مرحله از مطالعه آن، به نشانه جديد و تازهاي از علم و قدرت آن صانع حكيم برخورد ميكنيم، از ميان صدها ويژگي و ريزه كاري عضو بينايي يعني چشم، كافي است به چند موضوع توجه كنيم تا بدانيم، چه غوغايي در آن بر پا است:
الف) عدسي متغير؛
معمولا چشم را به دوربين فيلم برداري تشبيه ميكنند، در حاليكه پيشرفتهترين دوربينهاي عكاسي دنيا در مقابل چشم انسان بازيچهاي بيش نيست، چرا كه همه آنها داراي عدسي ثابتي هستند كه براي عكس برداري از صحنههاي مختلف، بايد به وسيله فيلم بردار دائما تنظيم و كنترل شون، ولي عدسي چشم كه درست پشت مردمك قرار گرفته، دائما به طور خودكار تغيير شكل ميدهد. گاه قطر آن بسيار كم"1/5 ميلي متر" و گاه چندان زياد ميشود كه به "8 ميلي متر" بالغ ميگردد و به آن اجازه ميدهد كه از صحنههاي بسيار دور و بسيار نزديك عكس برداري كند.
ب) طبقات هفتگانه چشم؛
چشم عمدتا از هفت پرده يا هفت طبقه تشكيل شده است كه به نام "صلبيه" (سفيدي چشم)، "عنبيه، "مشيميه"، "جليديه"، "زلاليه"، زجاجيه" و "شبكيه" ناميده ميشود كه هر كدام ساختمان مخصوص به خود و وظيفه ويژهاي بر عهده دارد كه شرح آن به درازا ميكشد. همين قدر كاف است كه بدانيم كمترين دگرگوني در آنها مايه اختلال بينايي ميگردد. البته در پشت شبكيه، اعصاب بينايي است كه از آن جا منظره هايي كه روي شبكيه افتاده به مغز مخابره ميشود.
و) حساسيت در برابر نور؛
تنظيم نور براي فيلم برداري و عكاسي يكياز مشكلترين كارهاي است، و بسيار ميشود كه گروهي از متخصصان مأمور اين كار ميشوند، در حالي كه چشم با تغيير دادن حساسيت خود در برابر نورهاي كم و زياد قادر است از صحنههاي مختلف در نور بسيار قوي و نور بسيار ضعيف عكس برداري دقيق و جالب كند.(3) براي مطالعه بقيه شگفيهاي چشم و بقيه اعضاي بدن به نشاني كه در پاورقي آمده مراجعه فرماييد.
2 - ممكن است حديث اشاره به برهان "وجوب و امكان" داشته باشد، چرا كه اگر انسان دقت در وجود خويش كند، ميبيند وجودي است از هر نظر وابسته و غير مستقل ، علم و قدرت و توانايي و هوشياري و سلامت بالاخره تمام هستي او وجودي است غير مستقل و نيازمند كه بدون اتكا به يك وجود مستقل و بي نياز، يك لحظه امكان ادامه بقاي او نيست. هر كس خود را به اين ويژگي بشناسد، خدا را خواهد شناخت، چرا كه وجود وابسته بدون وجود مستقل غير ممكن است. قرآن ميفرمايد: "اي مردم! شما (همگي) نيازمندان به خدا هستيد. تنها خدا است كه بي نياز و شايسته هر گونه حمد و ستايش است".(4)
3 - حديث ميتواند اشاره به برهان "علل و معلول" داشته باشد. براي اين كه انسان هرگاه در وجود خويش كمي دقت كند، ميفهمد رو ح و جسم او معلول علت ديگير است كه او را در آن زمان و مكان خاص به وجود آورده است. هنگامي كه به سراغ علت وجود خويش مثلا پدر و مادر ميرود، باز آنها را معلول علت ديگر ميبيند، همين طور تا بالاخره عقل حكم ميكند كه همه اين علتها نيازمند بايد به علتي برسند كه واجب الوجود است و نيازمند علت ديگري نيست، و او خداي سبحان است.
4 - حديث ميتواند اشاره به برهان "فطرت" باشد، يعني هر گاه انسان به زواياي قلب و اعماق روح خود پي ببرد، نور الهي و توحيد كه درون فطرت او است، بر او آشكار ميشودو از معرفه النفس به معرفه اللَّه ميرسد، بي آن كه نيازي به دليل و استدلال باشد.
5 - حديث ميتواند ناظر به "صفات خدا" باشد، به اين معنا كه هر كس خويشتن را با صفات ويژه ممكنات و مخلوقات كه در او است بشناسد، به صفات پروردگار پي خواهد برد و از محدوديت خويش پي به نامحدود بودن حق تعالي ميبرد، چرا كه اگر او هم محدود باشد ،مخلوق است، و از فناي خويش پي به بقار او ميبرد، چه اگر او فاني ميشد، مخلوق بود نه خالق، و از نياز خويش پي به بي نيازي او و از ضعف خويش پي به قدرت او ميبرد. (5)
اين همان مطلبي است كه اميرالمؤمنين (ع) در نخستين خطبه نهج البلاغه به آن اشاره كرده است: "نهايت ايمان خالصانه به خداوند آن است كه وي را از صفات ممكنات پيراسته بدانند".(6)
6 - حديث ممكن است اشاره به فقر وجودي انسان باشد كه طبعا وابسته به وجود غني مطلق دارد. وجودي كه از هر جهت فقير و محتاج است، طبعا فرياد ميزند كه من به غني علي الاطلاق وابستهام.
نتيجه: مقصصود از خودشناسي عبارت است از تفكر و مطالعه در خلقت و صفات و كارهاي جسم و جان و روح و روان خويشتن مانند تدبر در نظم حاكم بر بدن، نيازمند بودن، مخلوق و معلول بودن، كمال خواهي كه تفكر در هر يك از موارد راهي است براي خداشناسي، افزون بر اين وقتي انسان خود را شناخت، ميفهمد كه سعادت و شقاوتش در چيست و با انتخاب راه سعادت خوشبختي خود را فراهم مينمايد.
بهتر است كتاب "انسان كامل" شهيد مطهري را مطالعه فرماييد.
پي نوشتها:
1 - حجر (15) آيه 29.
2 - غرر الحكم ،ج 5، ص 194، ماده عرف.
3 - ناصر مكارم شيرازي، پيم قرآن، ج 2، ص 437.
4 - فاطر ( ) آيه 15.
5 - ناصر مكارم شيرازي، اخلاق در قرآن، ج 1، ص 328 - 330.
6 - نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 1، ص 14.