اخبار
سياست متعاليه از منظر حكمت متعاليه(جلد سوم)

اين مجموعه با هدف تبيين ظرفيت‌هاي فلسفۀ متعاليه براي ورود به حوزۀ حيات اجتماعي و سياسي و معرفي توانمندي فلسفۀ سياسي اسلامي طراحي شده و در سطوح و شيوه‌هاي متنوع علمي در حال انجام است. گفتارهاي اين مجموعه بخشي از مقالاتي است كه در همايش «سياست متعاليه از منظر حكمت متعاليه» در زمينه‌هايي همچون فرد و جامعه، انسان، امامت، سياست و شريعت و مباحث تطبيقي ارائه شده است.

الف) فرد و جامعه

فاضل ارجمند، شريف لك زايي دبير علمي همايش در ديباچه اين كتاب اين ديدگاه را طرح مي كند كه نگاه صدرالمتألهين به بحث فرد و جامعه، اگر چه در چارچوب مباحث امروزين نمي‌گنجد و فارغ از اصالت فرد و جامعه، به نظر مي‌رسد ديدگاه روشني در مورد تعامل اين دو به جاي گذاشته است. وي اگر چه انسان را مختار مي‌شمرد و بر اين نظر است كه او خود مي‌بايست راه را برگزيند و به سير و سلوك بپردازد، اما آشكارا يادآوري مي‌كند كه انسان به تنهايي نمي‌تواند در راه تكامل سير كند و خود را جلو ببرد.

در ادامه نگارنده بحث نيازمندي به قانون و احكام شريعت از منظر ملاصدرا را مطرح مي‌سازد و بيان مي‌كند كه با اين كار، ميان انواع مختلف انساني در جامعه آرامش و آسايش برقرار مي‌شود؛ زيرا در شرايط فقدان قانون، هر كسي براي تحصيل اميال و خواسته‌هاي خود بر ديگري تعدي و تجاوز مي‌كند.

از نگاه نويسنده، حكمت عملي در اين راستا اهميت مي‌يابد؛ زيرا به شناخت، تنظيم و ساماندهي حيات اجتماعي آدميان مي‌پردازد و هدف آن از نگاه صدرا مباشرت و اقدام به عمل خير براي تسلط و پيروزي ساحت استعلايي و عقلاني نفس بر بدن و انقياد و تسليم شدن بدن به روح است؛ از اين رو مي‌توان گفت حكمت عملي، توانايي و اقتدار عملي در تعديل و كنترل قواي غريزي و طبيعي است.

در پايان اين بخش، نگارنده اين گونه نتيجه مي‌گيرد كه هدف اساسي حكمت عملي، حضور اجتماعي انسان را مي‌طلبد. انسان در جامعه مي‌تواند استعدادها و ظرفيت‌هاي نهفتۀ دروني خود را آشكار كند. انحراف‌شناسي و آسيب زدايي، شرط اساسي براي كمال يابي است كه جز با حضور در جامعه ميسور نيست.

ب) انسان

نخستين مقاله با عنوان «انسان‌شناسي در فلسفۀ سياسي متعاليه» نوشتۀ مسعود پورفرد به مقايسۀ انسان‌شناسي در فلسفۀ سياسي متعاليه و غيرمتعاليه مي‌پردازد.

نويسنده در اين مقاله، انديشۀ فلاسفۀ سياسي متعاليه و غيرمتعاليه را بر اساس سه محور، كاوش كرده است كه عبارت است از:

1.       تسري فطرت و سرشت انسان به حوزۀ سياست؛

2.       تفسير برابري و نابرابري انسان در حوزۀ سياست؛

3.       تبيين انسان مدني بالطبع و نقش عقل در سياست؛

بر اين مبنا، وي نشان داده است كه فلسفۀ سياسي متعاليه و حاميان آن، برخلاف فلاسفۀ سياسي قديم، با توجه به مباني فرجام‌خواهانه به انسان متوسط و زميني در سياست نيز پرداخته‌اند. از اين لحاظ، سهم فلسفۀ سياسي متعاليه و حاميانش از ديگر فلسفه‌هاي اسلامي بيشتر است. در اين راستا، اين فرضيه به اثبات رسيده كه فلسفۀ سياسي متعاليه از لحاظ اصول و مباني خود در مورد انسان و براي تأمين نيازهاي مادي و كمال‌خواهي او داراي ظرفيت و كاربرد علمي در حوزۀ سياست است.

سيدكاظم سيدباقري در مقالۀ «انسان‌شناسي در فلسفۀ سياسي متعاليه» معرفت نفس را از مباحث جدي آثار صدرالمتألهين مي‌داند. معرفت نفس، گام آغازين براي رسيدن به شناختي دقيق از اجتماع و در نهايت خداوند است. از آنجا كه حكمت متعاليه منظومه‌اي دقيق و سنجيده است، نوع نگرش صدر المتألهين به انسان و ويژگي‌هاي آن، متأثر از زيرساخت‌هاي فلسفي وي است. نويسنده تلاش كرده است در اين مقاله ضمن تبيين مفاهيم، به اين دغدغۀ اصلي پاسخ دهد كه بر اساس مباني نظري انسان‌شناسي حكمت متعاليه همانند اصالت وجود، تشكيكي بودن آن و پويايي هموارۀ هستي و شناخت، انسان، مدني بالطبع، جويندۀ كمال، خردورز، آزاد و مختار، نيازمند قانون و در كشاكش قدرت و فضيلت است. بر اين اساس، انسان هر قدر كه عالم‌تر گردد و از شناخت بيشتري برخوردار شود، سعۀ وجودي بيشتري خواهد يافت و زمينۀ تشبّه به وجود مطلق در او فراهم مي‌شود و متخلق به اخلاق الله مي‌گردد. او با دانايي و معرفت در مي‌يابد كه سياست مطلوب، آن است كه انسان بر اساس عقل و اختيار، بر وسوسۀ قدرت طلبي فائق آيد و براي كسب فضيلت در جامعه، بر اساس قانون الهي بكوشد.

عزيز علي‌زادۀ سالطه در مقالۀ «انسان‌شناسي صدرا و تأثير آن بر اثبات مسئلۀ ولايت» صدرالمتألهين را فيلسوفي مي‌داند كه به اصول و مباني تشيع اعتقاد راسخ دارد. عقيده به وجود ولي و امام به منزلۀ حجت خدا در روي زمين، از جمله مباني شيعي صدراست. وي به سان ديگر حكماي اسلامي سعادت جامعۀ انساني و به سامان رسيدن امور دين و دنياي آنها را در گرو حاكميت قوانين الهي مي‌داند كه به دست نبي و كامل‌ترين نوع انسان در جامعه تحقق مي‌يابد. از نظر صدرا امامت و ولايت براي هميشه جاري است و سياست تابع شريعت الهي است.

صدرالمتألهين براي اثبات حجت جاويد خدا و به تبع آن تبيين حق حاكميت وي به قاعدۀ «امكان اشرف» تمسك مي‌جويد و با نگرش خاص فلسفي خود و با عنايت به رويكرد قرآن و روايات به انسان، براي تتميم و تحكيم اين موضوع استفاده مي‌كند و به اين نتيجه مي‌رسد كه نوع امام و ولي نوعي، اشرف از ساير انواع بوده، غايت خلقت است و نسبت ولي به ساير ابناي بشر مانند نسبت انسان به ديگر انواع حيواني است. همان طور كه انسان، اشرف موجودات زميني و غايت خلقت است و اگر او از زمين برداشته شود ديگر موجودات باقي نخواهند ماند، اگر حجت خدا در زمين نباشد، ساير انسان‌ها مجال حيات نخواهند يافت. به تبع آن، اگر امام در جامعه حاكم نباشد ـ هر چند كه فيض وجود او به ديگران مي‌رسد ـ امور جامعه سامان نمي‌يابد. نويسنده در اين مقاله بر آن است تا ميزان تأثير انسان‌شناسي صدرالمتألهين در اثبات مسئلۀ ولايت و به تبع آن حق حاكميت ولي را به تصوير بكشد.

مقالۀ «كرامت انسان در حكمت متعاليه» كه به قلم علي ‌اله‌بداشتي نوشته شده، بر اين مطلب تأكيد كرده است كه سياست متعالي بر حكمت متعالي استوار است و حكمتي متعالي است كه بر مبناي حكمت خالدۀ خداي سرمدي پايه‌ريزي شده باشد. پس همان گونه كه انسان در حكمت قرآني صاحب كرامت است، در حكمتي هم كه بر اين بناي قويم قائم شده است، صاحب كرامت خواهد بود، اما اثبات اين سخن نيازمند مقدمات و شواهد و دلايل متقن است.

اين مقاله به بررسي مباني و اصول اين حكمت مي‌پردازد و لوازم مبتني بر آن اصول را بررسي مي‌كند. نويسنده به مباني براهين حكمت صدرايي اشاره مي‌كند: كرامت، امري حقيقي و وجودي است نه يك امر اعتباري؛ وجود امري تشكيكي است، پس كرامت نيز امري ذومراتب و تشكيكي است؛ انسان ذاتاً داراي كرامت است و كرامت لازمۀ فطرت انساني است و اين امر در نظام تكوين، ثابت و استوار و غيرقابل تبديل است؛ تحصيل مراتب كرامت با صفات كمالي وجودي مانند علم و معرفت، ايمان و تقوا، جهاد و شهادت ميسر مي‌گردد؛ كرامت ذاتي انسان از فرزندان آدم گسستني نيست، اما اگر آدمي در جهت كمالات انساني و فضايل اخلاقي گام برندارد، از مراتب اكتسابي كرامت محروم مي‌ماند؛ حفظ كرامت انسان مبناي همۀ قوانين حقوقي و تكاليف اجتماعي انسان‌هاست، بنابراين هر قانون و تكليف اجتماعي كه كرامت انسان را زير پا گذارد لازم الاجرا نيست، بلكه مخالفت با آن، خود موجب فضيلت و حفظ كرامت است.

 پ) امامت

«زعامت متعاليه» عنوان مقاله‌اي از محمدامين صادقي ارزگاني است. زعامت سياسي از منظر حكمت متعاليه چيست و چه ويژگي‌هايي دارد؟ آيا بين زعامت سياسي و ديني رابطه‌اي وجود دارد؟ در صورت پاسخ مثبت، اين رابطه در حكمت متعاليه چگونه تحليل شده است؟ از منظر حكمت متعاليه، رهبر و زعيم سياسي بايد داراي چه ويژگي‌ها و صفاتي باشد؟ مصاديق زعامت متعاليه چيست؟ در حكمت متعاليه، چه راهكاري براي زعامت سياسي و ادارۀ جامعه در عصر غيبت پيشنهاد شده است؟ اينها پرسش‌هايي است كه نويسنده با جستجو در آثار اصحاب حكمت متعاليه، به خصوص صدرالمتألهين، به تحليل و تبيين آنها پرداخته است.

در مقالۀ «امام‌شناسي از منظر حكمت متعاليه» به قلم معصومه سالاري راد و جواد صالحي، بر اين مطلب تصريح شده است كه در مكتب تشيع، امامت يكي از اصول اعتقادي در رديف نبوت است. متفكران زيادي در طول تاريخ تشيع در قالب مكاتب فلسفي و كلامي ‌به اثبات و تبيين اين اصل پرداخته‌اند. آنها ويژگي‌هاي دارندۀ اين مقام را به طور مفصل تفسير كرده‌اند. در همين راستا، حكمت متعاليه نيز به تبيين و تحليل شئون و جايگاه امامت پرداخته است. پيروان اين مكتب، مباحث مهمي دربارۀ اين محور ارائه كرده‌اند. از جمله مي‌توان به اثبات اصل امامت به منزلۀ يكي از مباني اعتقادي، عينيت مقام امامت، وجود امام و ضرورت عقلي آن، نص بر امامت، شيوۀ تعيين و انتصاب وي، بيان مبناي فلسفي اوصاف امام و پيوند اين اوصاف با امام و عدم امكان قطع رشته امامت از روي زمين اشاره كرد.

نويسندگان در اين مقاله تلاش كرده‌اند در راستاي نظام فلسفي حكمت متعاليه و با تكيه بر آيات و احاديث، موارد يادشده را تبيين كرده و شيوۀ اثبات امامت از ديدگاه فلاسفه (به خصوص حكمت متعاليه و مشاء)، متكلمان اشعري، معتزلي و شيعۀ اثني عشري را با هم مقايسه كنند. پرسش‌هاي اصلي اين مقاله عبارت است از: امامت در حكمت متعاليه از چه جايگاهي برخوردار است؟ از لحاظ روش‌شناختي، تفاوت مبناي صدرالمتألهين و ابن‌سينا با مبناي متكلمان چيست؟ امامت در نظام سياسي شيعه چه جايگاهي دارد؟ نويسندگان اين مدعا را مطرح مي‌كنند كه شيوۀ اثبات امامت از ديدگاه صدرالمتألهين، روشي منحصر به فرد و خاص حكمت متعاليه است. اين روش كاملاً فلسفي است و بر اساس آن، امام صرفاً حاكم سياسي نيست، بلكه وظيفۀ رهبري ديني و قانونگذاري در جامعه را هم بر عهده دارد.

در مقالۀ «بنيان‌هاي نظري آرمانشهر مهدوي در نگاه صدرالمتألهين» نوشتۀ محمد سلمان، مطرح شده است كه براي فهم چيستي آرمانشهر مهدوي در آراي صدرالمتألهين بايد بنيان‌هاي نظري آن بررسي شود. بنيان‌هاي نظري شامل معرفت‌شناسي، هستي‌شناسي، و انسان‌شناسي است و ايشان بر مبناي آنها به تبيين و تحليل دوران حضور ولي‌الله‌الاعظم(عج) مي‌پردازد. به نظر نويسنده، اصطلاح آرمانشهر از اصطلاحات جديد در ادبيات مهدوي پژوهي است، اما با توجه به اظهارنظرهاي صدرا در آثار فلسفي، كلامي، تفسيري و روايي خود به خصوص تبيين وي از امامت و ولايت و نسبت آنها با نبوت نبي خاتم و دوران خاتميت و نسبت شريعت با سياست، شايد بتوان تصوير مورد نظر صدرالمتألهين از دوران حضور ولي‌الله‌الاعظم(عج) را بازيابي كرد و نگرش صدرالمتألهين در موضوع مهدويت و آرمانشهر مهدوي را توضيح داد. نويسنده در مقاله، طي بحث‌هايي مانند تبيين پايه‌هاي معرفتي مهدويت‌شناسي، هستي‌شناسي و انسان‌شناسي به تبيين آرمانشهر مهدوي در انديشۀ صدرايي پرداخته است.

ت) سياست و شريعت

<span style="font-size: 10pt; line-height: 150%; font-family: 'Tahoma','sans-seri

منبع: Dipna
 
امتیاز دهی
 
 

خانه | بازگشت | حريم خصوصي كاربران |
Guest (PortalGuest)

خبرگزاري ديپنا
مجری سایت : شرکت سیگما