جوابش آنست كه اوّلاً:
ما در امور مادّي مشاهده ميكنيم كه در يك لحظه ممكن است افعال مختلفي از مبدأ واحد سرزند، بدون اندك تغيير و تفاوتي در زمان آنها.
مثلاً خورشيد كه بر فراز آسمان حركت ميكند، يك حركت دارد، يك نور دارد، ولي در همان آني كه نور واحد خود را به زمين ميفرستد هزاران خانه و لانه و آشيانه و كوچه و محلّه و قريه و شهر و بيابان و كوه و دريا را روشن ميكند.
اين روشنيها كه در هر يك از اين خانهها و لانهها آمده است، هر يك با ديگري مختلف است و به حدود و مشخّصاتي جداگانه متعيّن و محدود است. نوري كه در اين خانه آمده غير از نوري است كه در خانة ديگر است، اين يك سهميّة خاصّي است از شعاع خورشيد و آن يك سهميّة ديگري است.
ولي در عين حال خورشيد يكي است و شعاعي كه از آن به زمين ميرسد يكي است.
تمثيل قبض روح ملك الموت و اعوان او نفوس را به كارخانة برق
داستان موج الكتريك و امواج نور اين مسأله را بخوبي واضح و آشكار ميسازد.
يك فرستنده در گوشهاي از جهان با ضربة الكتريكي، نور و صوت را در جهان منتشر ميكند. تمام افراد روي زمين در هر نقطة از آن در دريا در هوا در صحرا يا بر فراز كوهها باشند، بوسيلة دستگاه خاصّي كه بنام گيرنده با خود دارند ميتوانند آن صدا را بشنوند و آن صورت را كه در اثر ضربة الكتريك در هوا بصورت موج است در آن گيرنده متمركز نموده و مشاهده نمايند.
سخنگو يكي است، فعل او واحد است، يك خطبه ميخواند يك قرائت قرآن مجيد مينمايد؛ ولي ميليونها از نفوس بشر از آن استفاده ميكنند.
يعني آن يك فعل با وجود حفظ وحدت و يگانگي خود ممكن است در صدها ميليون مَجري طلوع و ظهور نموده، همه را متمتّع و بهرمند سازد.
كارخانة برق و توليد قوّة الكتروموتوري، يك نيروي واحد توسّط يك رشته كابل به شهر ميدهد و اين نيرو منشعب ميگردد به دستگاههاي مُبدِّل كه آنرا ترانسفورماتور ميگويند، و اين دستگاهها آن نيروي قويّ را تبديل ميكند به نيروي ضعيفتر، و نيز دستگاههاي مبدّل ديگري كه در مسير شهر قرار داده شده اين نيروهاي ضعيفتر شده را تبديل ميكند به نيروي ضعيفي كه قابل استفادة خانهها و دستگاههاي حرارتي و مكانيكي است؛ و بدينوسيله با اين قبيل دستگاهها نيروي شگرف و عظيم كارخانه را كه 63000 ولت است ميتوان به 220 ولت يا 110 ولت يا در دستگاههاي كوچك و چراغ خواب به 6 يا 4 يا 2 ولت تبديل كرد.
آيا ميتوان گفت: چگونه ميتواند يك رشته سيم متّصل به كارخانه اين همه منزلها و كارخانهها را روشن كند و در يك لحظه تمام دستگاههاي موجودة در آنها را بحركت در آورد ؟
چگونه ممكن است به يك اشاره و اتّصال كليدِ جريان برق، تمام اين امور صورت گيرد ؟
كسي نميتواند بگويد: چرا ؟ چون فعل، فعل واحد است و بوسيلة اين دستگاههاي مبدّل قويّ و ضعيف تبديل شده و لباس كثرت به خود پوشيده و در قالبهاي بسياري ظهور نموده است.
ملك أعظم پروردگار كه وظيفة قبض ارواح را دارد و نامش عزرائيل است، او حكم معدن نيرو را دارد. آن حكم خورشيد با تشعشع است كه يكي است و بر فراز آسمان است. او اسم المُميت و القابض خداست؛ همچنانكه حضرت اسرافيل كه به بدنها جان ميدهد و به موجودات افاضة روح ميكند اسم المُحيي خداست، و حضرت جبرائيل كه افاضة علوم ميكند اسم العَليم و البَصير و الخَبير خداست، و حضرت ميكائيل كه متصدّي رسانيدن ارزاق است اسم الرّزّاق و الرّازِق خداست.
و سپس بوسيلة فرشتگان كوچكتر، آن اسم كلّي به وَحَداتي منشعب ميگردد و سپس بوسيلة فرشتگان كوچكتري، آن اسم كوچك و جزئي نيز به وحداتي منقسم ميشود تا برسد به يك يك از ملائكة جزئيّه كه براي امر خاصّي از إحياء و إماته و تعليم و رسانيدن روزي وظيفة خاصّي را به عهده دارند.
امروزه بوسيلة اختراع اين دستگاههاي عجيب و فرستادن نور و صوت و غيرها به نقاط دوردست، فهميدن كيفيّت عمل ملائكه براي أفهام ساده و بسيط، بسيار آسان است.
و اگر آن زماني بود كه بوسيلة سنگ چخماق يا خصوص كبريت بايد چراغ روشن كرد و بنابراين بايد چراغها را يكي پس از ديگري شعله افروخت، تصوّر اين معاني شايد مشكلتر بنظر ميرسيد.
امروزه ميگويند: درصددند كه دستگاههائي اختراع كنند تا نور خورشيد را در هنگام شب از آن نصف كرة زمين بدين نصف تاريك هدايت كنند و مردم را در شب ظلماني از چراغ برق بينياز ساخته و شب تاريك را مبدّل به روز روشن نمايند.
بدين طريق كه در نقاط مختلفة زمين استاسيونهائي بنا كنند و بوسيلة يكي از آنها نور خورشيد را كه در مجاورت آنست بگيرند و سپس اين استاسيونها هر يكي به ديگري كه نزديك اوست تحويل داده تا بالاخره به نقاط دور دست هدايت كنند. و در اين صورت هريك از استاسيونها كه در هر يك از نقاط زمين با فاصلههاي معيّن نصب شده است علاوه بر آنكه تا شعاع متّصل به شعاع استاسيونهاي ديگر، اطراف خود را روشن ميكند، نوري را كه از خورشيد بلاواسطه يا بواسطة استاسيونهاي قبلي گرفته است به استاسيونهاي بعدي منتقل مينمايد.
و در نتيجه نيمكرة تاريك در شبهاي ظلماني، نوراني ميگردد.
در مورد بحث نيز ملك الموت در حكم آن استاسيون قويّ و ملائكة قبض روح در حكم استاسيونهاي وسط راه هستند.
اين جواب بسيار ساده و روشن و براي عموم قابل ادراك است.
و امّا جواب ديگر آنستكه: عمل ملك الموت يك فعل مادّي نيست، او يك موجود مجرّد و معنوي است؛ و معني و تجرّد اصلاً با مادّه و آثار و أحكام مادّه مشابهت ندارد.
قبض روح ، از باطن انسان است نه از ظاهر. و آنچه را كه ملك الموت قبض ميكند روح آدمي است. و عزرائيل كه خودش يك موجود ملكوتي است، با قوّة ملكوتي و معنوي روح را ميربايد نه با نيروي مادّي.
از باب مثال عرض ميشود: من كه السّاعه با شما سخن ميگويم و همة شما سخنان مراميشنويد و ادراك ميكنيد، آيا بين ادراك و تعقّل شما و ادراك و تعقّل رفيقتان تزاحمي است؟ آيا تضادّي است؟
آيا ميتوان گفت كه: چگونه معناي واحدي براي هزار نفر در آنِ واحد قابل ادراك است ؟
آري اگر من بخواهم در اينجا بنشينم و تمام افراد شما هم در همين مكان خاصّ كه من نشستهام بنشينيد امكان پذير نيست، چون مكان مادّي است و ظرفيّت يك موجود مادّي را دارد به اندازة گشايش خود.
امّا قوّة مفكّره و متخيّله و حافظه مادّي نيست، و القاء معناي واحد براي افرادي متعدّد مانعي ندارد. اگر فرض شود كه بوسيلة همين بلندگو سخنان مرا در دنيا منتشر كنند باز هم تمام افراد بشر ادراك ميكنند و ابداً تصادم و تضادّي در بين ادراك و تفاهم آنها بوجود نخواهد آمد.
بنابراين، عمل حضرت حقّ عزّوجلّ و ملك الموت و سائر فرشتگان چون عمل مادّي نيست بلكه عمل واحدي است كه از آئينهها و دريچههاي مختلف كه هر يك معاكس ديگري هستند ظهور و بروز نموده، ابداً تنافي و تضادّي در آن تصوّر نميشود.
حكيم سبزواري در كيفيّت حصول تكثّر بنا برطريقة إشراقيّين ميفرمايد:
وَ هَكَذا سَوانِحُ الاْنوارِ تَضاعَفَتْ لِمَبْلَغٍ مِكْثارِ
عَلَيْهِ قِسْ بِوَسَطٍ وَ غَيْرِهْ شُهودَ كُلٍّ وَ شُروقَ نورِهْ
إذْ لاحِجابَ في الْمُفارِقاتِ وَ إنَّما اخْتَصَّ الْمُقارِناتِ
فَكانَ في كُلٍّ جَميعُ الصُّوَرْ كُلٌّ مِنَ الْكُلِّ كَمَجْلَي ا لاْ خَرْ [138]
«و به همين طريق و كيفيّت، انوار سانحه مانند نور وجود ملكالموت كه از حضرت نورالانوار ميگيرد و در او متجلّي ميشود، در مراتب نازله بطور تضاعف تكثّر پيدا ميكند.
و دليلش اينست كه در موجودات مجرّده، حجاب مادّه و آثار مادّه مانند زمان و مكان نيست و آنها از هم محجوب نيستند؛ و حجاب اختصاص به موجودات مادّيّه و آثار آن دارد.
بنابراين در هر يك از موجودات مجرّده تمام صورتهاي موجودات مجرّدة ديگر منعكس است و هر كدام از آنها نسبت به ديگري حكم آئينه و مرآت را دارد.»
كيفيّت طلوع نور واجب الوجود در ملك الموت و اعوان او
در كتاب «من لايحضره الفقيه» از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه:
قِيلَ لِمَلَكِ الْمَوْتِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: كَيْفَ تَقْبِضُ الاْرْوَاحَ وَ بَعْضُهَا فِي الْمَغْرِبِ وَ بَعْضُهَا فِي الْمَشْرِقِ، فِي سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ ؟
فَقَالَ: أَدْعُوهَا فَتُجِيبُنِي.
قَالَ: فَقَالَ مَلَكُ الْمَوْتِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: إنَّ الدُّنْيَا بَيْنَ يَدَيَّ كَالْقَصْعَةِ بَيْنَ يَدَيْ أَحَدِكُمْ يَتَنَاوَلُ مِنْهَا مَا شَآءَ. وَ الدُّنْيَا عِنْدِي كَالدِّرْهَمِ فِي كَفِّ أَحَدِكُمْ يُقَلِّبُهُ كَيْفَ يَشَآءُ.[139]
«از ملك الموت عليه السّلام سؤال شد: چگونه قبض ارواح آدميان را در يك ساعت ميكني در حاليكه بعضي در مغرب عالم و بعضي دگر در مشرق عالم هستند.
ملك الموت در پاسخ گفت: من فقط آنها را ميخوانم و آنها جواب مرا ميدهند.
سپس حضرت صادق فرمود: پس از اين پاسخ ملك الموت عليه السّلام گفت: بدرستيكه تمام اين جهان در مقابل من مانند يك كاسهاي است كه در نزد يكي از شما باشد، و هر چه از آن كاسه بخواهد غذا تناول كند، تناول ميكند. و تمام اين دنيا در نزد من مانند يك درهمي است كه در دست يكي از شماست و آنرا هر قسم كه بخواهد ميگرداند و پشت و روي آنرا مينگرد.»
همچنين در كتاب «من لايحضره الفقيه» روايت كرده است كه از حضرت صادق عليه السّلام دربارة اين آيات سؤال شد: از قول خدا عزّوجلّ: اللَهُ يَتَوَفَّي الاْنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا و از قول خدا عزّوجلّ: قُلْ يَتَوَفَّـ'كُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ و از قول خدا عزّوجلّ: الَّذِينَ تَتَوَفَّـ'هُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ، و الَّذِينَ تَتَوَفَّـ'هُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي´ أَنفُسِهِمْ و از قول خدا عزّوجلّ: تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا و از قول خدا عزّوجلّ: وَ لَوْ تَرَي'´ إِذْ يَتَوَفَّي الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلَائِكَةُ.[140] و به تحقيق كه در يك ساعت در جميع آفاق عالم آنقدر از مردمان ميميرند كه عدد آنها را غير از خداوند عزّوجلّ كسي نميتواند به شمارش درآورد، اين چگونه متصوّر است ؟
حضرت صادق عليه السّلام در پاسخ فرمودند: خداوند تبارك و تعالي براي ملك الموت ياران و مددكاراني گماشته است كه آنها ارواح را قبض ميكنند. مانند صاحب الشُّرطَة (يعني رئيس پليس) كه براي او ياران و كمك كاراني از افراد انسان قرار داده شده است، و آن رئيس پليس آن اعوان و ياران خود را در پيشآمدها براي انجام اموري كه بعهده دارند ميفرستد. بنابراين تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَئِكَةُ، وَ يَتَوَفَّاهُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ مِنَ الْمَلَئِكَةِ مَعَ مَا يَقْبِضُ هُوَ، وَ يَتَوَفَّاهَا اللَهُ عَزَّوَجَلَّ مِنْ مَلَكِ الْمَوْتِ.
«فرشتگان رحمت و غضب، قبض روح مؤمنين و ظالمين را ميكنند يعني روح آنها را به نزد خود ميگيرند و جذب ميكنند، و ملك الموت روح آنها را بواسطة آن فرشتگان ميگيرد و به نزد خود جذب ميكند با روح آن افرادي را كه خودش بلاواسطه ميگرفته و به خود جذب مينموده است، و خداوند عزّوجلّ آن ارواح را بواسطة ملك الموت ميگيرد و جذب مينمايد.» [141]
از اين روايت استفاده ميشود كه روح بعضي را ملك الموت بدون واسطة فرشتگان جزئيّه ميگيرد و خودش بنفسه متصدّي و مباشر قبض روح آنان ميگردد.
روايتي را شيخ صدوق عليه الرّحمة در كتاب «توحيد» نقل ميكند از أحمد بن الحسن القَطّان از أحمد بن يحيي از بِكر بن عبدالله ابن حبيب از أحمد بن يعقوب بن مطر از محمّد بن حسن بن عبدالعزيز الاحدب الجند در نيشابور كه او گفت: من در كتاب پدر خودم كه بخطّ خود نوشته بود يافتم كه او ميگويد: روايت كرد براي من طلحة بن يزيد از عبيدالله بن عبيد از أبي معمّر السّعداني كه:
مردي بخدمت أميرالمؤمنين عليّ بن أبيطالب عليه السّلام آمد و عرض كرد: يا أميرالمؤمنين! من در كتاب خداي كه بر پيغمبرش فرستاده است شكّ نمودهام.
أميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود: ثَكَلَتْكَ أُمُّكَ، وَ كَيْفَ شَكَكْتَ فِي كِتَابِ اللَهِ الْمُنْزَلِ ؟
مادرت بر تو بگريد و در سوك و عزاي تو اشكبار باشد، چگونه در كتاب فرستاده از ناحية خدا شكّ نمودي ؟
گفت: من در كتاب خدا چنين يافتم كه بعضي از آيات آن تكذيب بعض از آيات ديگر آنرا ميكند، پس چگونه من در آن شكّ نكنم ؟
حضرت فرمودند: كتاب خداوند عزّوجلّ آياتش بهم پيوسته و مربوط است و آياتش تصديق يكديگر را ميكند، و ابداً بعضي از آيات آن تكذيب آية ديگري را نمينمايد. ولي سهميّة تو از روزيهاي معنوي و عقلاني به آن پايه نرسيده است كه بتواني از عقلت و فهمت استفاده كني. بياور شكوك خود را از كتاب خدا و بيان كن.
آن مرد شروع كرد به بيان كردن و حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام يكايك را جواب گفتند. و اين روايت بسيار مفصّل و طولاني است و در كتاب «توحيد» صدوق طبع حيدري، از ص 254 تا ص 269 بيان شده است. ولي ما موضع حاجت خود را راجع به ادّعاي تناقض و تنافي در آيات قبض روح، از آن انتخاب و در اينجا بيان ميكنيم:
حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام فرمودند: و آنچه بيان كردي از آيات قبض روح مانند قوله: قُلْ يَتَوَفَّـ'كُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَي' رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ و قوله: اللَهُ يَتَوَفَّي الاْنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا و قوله: تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَ هُمْ لاَ يُفَرِّطُونَ و قوله: الَّذِينَ تَتَوَفَّـ'هُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي´ أَنفُسِهِمْ و قوله: تَتَوَفَّـ'هُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلَـ'مٌ عَلَيْكُم، پس بدان كه خداوند تبارك و تعالي تدبير امور خود را به هر كيفيّتي كه بخواهد ميكند، و از مخلوقات خود هر كدام را كه بخواهد به هر كاري كه بخواهد ميگمارد.
امّا ملك الموت، خداوند او را بر قبض روح بندگان خاصّ خود كه اراده كرده است گماشته تا بالمباشره ارواح آنان را قبض كند.
و دستهاي از فرشتگان خاصّ خود را براي قبض روح افرادي از بندگان خود كه اراده فرموده است قرار داده است.
فرشتگاني را كه خداوند عزّوجلّ نام آنان را برده، آنان را مأمور افراد معيّن و مشخّصي از مخلوقات خود فرموده است.
خداوند تبارك و تعالي تدبير امور را به هر كيفيّتي كه اراده كند و مشيّتش تعلّق گيرد مينمايد.
صاحبان علم و بصيرت نميتوانند هر علمي را براي عموم مردم بيان كنند
و سپس فرمود:
وَ لَيْسَ كُلُّ الْعِلْمِ يَسْتَطِيعُ صَاحِبُ الْعِلْمِ أَنْ يُفَسِّرَهُ لِكُلِّ النَّاسِ؛ لاِنَّ مِنْهُمُ الْقَوِيَّ وَ الضَّعِيفَ. وَ لاِنَّ مِنْهُ مَا يُطَاقُ حَمْلُهُ وَ مِنْهُ مَا لاَ يُطَاقُ حَمْلُهُ إلاَّ مَنْ يُسَهِّلُ اللَهُ لَهُ حَمْلَهُ وَ أَعَانَهُ عَلَيْهِ مِنْ خَآصَّةِ أَوْلِيَآئِهِ.
وَ إنَّمَا يَكْفِيكَ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّ اللَهَ هُوَ الْمُحْيِي الْمُمِيتُ، وَ أَنَّهُ يَتَوَفَّي الاْنْفُسَ عَلَي يَدَيْ مَنْ يَشَآءُ مِنْ خَلْقِهِ مِنْ مَلَ´ئِكَتِهِ وَ غَيْرِهِمْ.
قَالَ: فَرَّجْتَ عَنِّي، فَرَّجَ اللَهُ عَنْكَ يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ، وَ نَفَعَ اللَهُ الْمُسْلِمِينَ بِكَ [142].
ميفرمايد: «و شخص دانشمند و صاحب علم را چنين قدرتي نيست كه بتواند هر علمي را براي تمام افراد مردم شرح و تفسير كند؛ چون در ميان مردم از نقطة نظر ادراك و تعقّل بعضي مستعدّ و قويّ هستند و برخي دگر ضعيف و ناقابل، و همچنين اقسام علوم همه در يك پايه نيستند بلكه بعضي از علوم قابل تحمّلاند و برخي دگر قابل تحمّل نيستند و از عهده و طاقت عامّة مردم خارج است، مگر افراد اندكي كه از اولياء و خواصّ خدا بوده و خداوند براي آنان ادراك آن علوم را آسان نموده و براي تفهّم و تعقّل و تحمّل آن علوم آنان را نيرو بخشيده و ياري فرموده است.
و براي تو اي مرد همين قدر كافي است كه بداني: ذات مقدّس حضرت پروردگار زنده كننده و ميراننده است، و اوست كه قبض ارواح ميكند بر دست هر كدام از بندگان و مخلوقات خود كه بخواهد، خواه آنها از طائفة فرشتگان باشند يا از غير فرشتگان.
آن مرد گفت: سختي و شدّت را از من برداشتي، خداوند سختي و شدّت را از تو بردارد اي أميرمؤمنان! و مسلمين را بدست تو نفع رساند.»
[114]
ـ «نهج البلاغة» خطبة 21؛ و از طبع مصر با تعليقة عبده، ج 1، ص58
[115] ـ شرح «نهج البلاغة» محمّد عبده، طبع مصر، ص 58
[116] ـ «نهج البلاغة» خطبة 202؛ و از طبع مصر با تعليقة محمّد عبده، ج 1، ص 418 و 419
[117] ـ آية 23، از سورة 33: الاحزاب
[118] ـ «الصّواعق» ص 80
[120] ـ صدر آيه 42، از سورة 39: الزّمر
[121] ـ آية 61، از سورة 6: الانعام
[122] ـ آية 32، از سورة 16: النّحل
[123] ـ آية 28، از سورة 16: النّحل
[129] ـ ذيل آية 16، از سورة 13: الرّعد
[130] ـ صدر آية 120، از سورة 5: المآئدة
[131] ـ ذيل آية 54، از سورة 4: النّسآء
[132] ـ آية 20، از سورة 38: ص´
[133] ـ قسمتي از آية 50، از سورة 33: الاحزاب
[134] ـ «احتجاج» طبرسي، طبع مطبعة نعمان ـ نجف، ج 1، ص 364
[135] ـ صدر آية 75، از سورة 22: الحجّ
[136] ـ صدر آية 30، از سورة 76: الاءنسان؛ و صدر آية 29، از سورة 81: التّكوير
[137] ـ «احتجاج» ج 1، ص 367
[138] ـ «شرح منظومة سبزواري» طبع ناصري، ص 190 و 191
[139] «من لايحضره الفقيه» باب غسل الميّت، طبع نجف، جلد 1، ص80
[140] ـ صدر آية 50، از سورة 8: الانفال
[141] ـ «من لايحضره الفقيه» باب غسل الميّت، طبع نجف، جلد 1، ص 82
[142] ـ «توحيد» صدوق، كتاب التّوحيد، باب الرّدّ علي الثّنويّة و الزّنادقة، طبع حيدري (سنة 1387 ) ص 268.