مسأله تجسّم عمل و تمثّل اعمال، افكار، اوصاف و اخلاق، يكى از موضوعات مهم و تأمّل برانگيز «معاد» است. براى تبيين بهتر و تحليل روشنتر اين مطلب، طرح مقدمهاى لازم و ضرورى است و آن مسأله «تطابق عوالم وجود» است. عوالم هستى، با نظام و ترتيب خاصى از ذات حق - كه در مظاهر اسما متجلى است - سرچشمه گرفته و عوالم وجود از آثار و جلوههاى اسماى الهى است.
اولين عالم، «عالم تجرّد و جبروت» است كه عالم بالاتر و نزديكتر به مبدأ متعال است و از عدمها و نيستىها و آنچه از آثار و تبعات ضعف وجود مىباشد، پاكتر است. به همين جهت، «عالم جبروت» ناميده مىشود؛ يعنى، عالمى كه خود آن و موجودات آن، همه از فقدانها و كمبودها - كه در عوالم پايينتر وجود دارد - پاك بوده و اين نقيصهها با قرب به مبدأ متعال و تابش شديد و كامل نور وجود و برخوردارى از اشراقات ربانى، جبران گشته و جاى آنها را كمالات گرفته است.
عالم بعدى، «عالم مثال، برزخ يا ملكوت» است كه مترتّب بر عالم تجرّد و متأخر و نشأت گرفته از آن است. اين عالم، جلوههاى آخرين عالم از عوالم تجرد بوده كه در آن، حقايق مجرد اين عالم در مرتبه نازلهاى و در حدود، اندازهها و قالبها متجلّى است. «عالم برزخ» هم به جاى خود، داراى عوالم بوده و برخى برتر از بعضى و بعضى مترتب بر برخى ديگر و نشأت گرفته از آن است.
عالم آخر، «عالم جسم و يا نظام مادى» است كه «عالم ناسوت» و در اصطلاح قرآن «شهادت» نيز ناميده مىشود. اين عالم، متأخر از عالم برزخ و نشأت گرفته و مترتب بر آن است. عالم مادى، دورترين عالم از مبدأ متعال بوده و وجود ضعيفترى دارد. در واقع، حقايق عالم ماده، ظهورات و تابشهاى نازله و محدود حقايق مثالى است كه در ماده جلوه مىكند.
بر اساس اين نوع ترتيب، صورتهاى بالاتر و كاملتر آنچه در عالم ماده وجود دارد، در عالم مثال نيز وجود دارد؛ اما به صورت مثالى كه با عالم مثال ساخته و متناسب با احكام، قوانين و آثار آن عالم باشد.
همين طور آنچه در عالم مثال موجود است، صورت بالاتر و كاملتر آن در عالم تجرّد وجود دارد؛ ولى به صورت تجرّدى كه با عالم تجرّد و معيارهاى آن متناسب باشد همچنين آنچه در عالم تجرد موجود است، صورت بالاتر و كاملتر آن در «عالم اسماى حُسناى الهى» وجود دارد؛ اما به صورت اسمى كه با عالم اسما و احكام و سنن مختص به آن عالم متناسب باشد.
هر حقيقتى كه در عالم ماده وجود دارد، در عالم مثال، عالم تجرّد و عالم اسما به نحو كاملتر و متناسب با آن نظامها نيز وجود دارد. پس موجود مادى با همان خصوصيات مادى كه در اينجا موجود است، در عالم مثال با تمام كم و كيف و مادى نيست و موجود برزخى با همان خصوصيات برزخى كه در عالم برزخ موجود است، در عالم تجرد با همان خصوصيت نمىباشد و موجود مجرد با همان خصوصيات تجردى كه در عالم تجرد موجود است، در عالم اسما با همان آثار و قوانين نيست؛ به عنوان مثال آب به عنوان يك حقيقت در عالم مثال موجود است؛ ولى نه با همان كم و كيفيت عالم مادى؛ بلكه آب مثالى با خصوصيات متناسب با آن عالم. همچنين آب در عالم تجرّد موجود است؛ ولى نه آب برزخى با آثار و احكام برزخى؛ بلكه آبى متناسب با قوانين و سنن عالم تجرد. حتى روابط و سنتى هم كه ميان آب و موجودات ديگر برقرار است در عوالم ديگر هم هست؛ اما روابطى متناسب با آن عوالم. رابطه آب و آتش يا آب و خاك، در عالم «مثال»، «تجرد» و «اسما» وجود دارد؛ ولى نوع آن، متناسب با احكام آن نظامها است.
بر اساس تطابق عوالم هستى در بازگشت انسان به سوى خداوند، اوصاف، اعمال و عقايد او در عوالم بعدى متمثّل بوده و تجسّم دارد، حال چه اين صفت، عمل يا عقيده خوب باشد، چه بد.
با توجه به حقيقت تطابق عوالم وجود، هر چه انسان دارد از عالم و عوالم بالا است؛ يعنى، آدمى هر چه از اصل وجود و خصوصيات وجودى، آثار اخلاقى و روشها دارد، صورت نازلهاى است از عوالم بالاتر.
اگر صفت خوبى در ما محقق باشد و ما به آن متصل و متصف باشيم، اين صفت به عنوان يك خصوصيت از خصوصيات وجودىِ ما و به عنوان يك واقعيت در روح و براى روح ما - بر اساس قاعده كلى تطابق عوالم هستى - داراى صورتى در بالا است؛ يعنى، در برزخ، در عالم تجرد و در عالم اسما.
البته صفت ما در اينجا، صفتى اينجايى است و در عوالم ديگر صورتى بالاتر كه متناسب با قوانين، احكام، آثار و معيار آنها است. پس صورت بالاتر هم عين صفت اينجا است، چون باطن آن است و هم عين اينجا نيست، چون با صورتى بالاتر و متناسب با قوانين آن عوالم مىباشد. به عنوان مثال اگر كسى صفت سخاوت دارد، اين صفت صورت بالاترى در «برزخ»، صورت برترى در «عالم تجرد» و صورت والاتر و والاترى در «عالم اسما» دارد.
همه صورتها در هر عالمى «سخاوت» است؛ ولى سخاوتى كه متناسب با هر نظام است. يا اگر صفت زشت و بدى در كسى باشد، اين صفت در برزخ و عوالم پس از آن نيز وجود دارد ولى با صورت هايى كه متناسب با احكام، آثار و معيارهاى آن نظامها است.
بايد توجّه كرد كه صورتهاى اين صفت، عمل، اخلاق و عقيده خوب يا بد، با ما هست و ما از آنها جدا نيستيم؛ يعنى، صورتهاى برزخى، تجردى و اسمايى اوصاف، اعمال، اخلاق و عقايد در اينجا نيز با ما هست؛ ولى از ما محجوب بوده و در پشت پرده است.
به عبارتى، در اين دنيا، صورت دنيوى آنها براى ما مكشوف است و پس از كنار رفتن پردهها و حجابها، من خود را به صورتهاى برزخى آنها ديده و خواهم يافت. هنگامى كه روح به برزخ مىرود، يك پرده كنار رفته و من در باطن اول اعمال، اوصاف، عقايد و اخلاق خود قرار مىگيرم و در واقع تازه در عالم باطنى كه داشتم، واقع مىشوم.
به عنوان مثال من سخاوت را در اينجا از پشت حجاب مىيابم. ولى وقتى از دنيا رفته و از خواب غفلت بيدار گشتم و يك پرده و حجاب كنار زده شد، آن صفت را بىحجاب مىبينم. يا فردى كه صفت بد خلقى دارد، اين صفت را در اينجا از پشت پرده مىبيند. در اين دنيا بدخلقى بر او مسلّط است و هر چه مىخواهد بد خلق نباشد، نمىشود. همه وجود او تحتالشعاع اين صفت زشت قرار مىگيرد؛ طورى كه تمام وجودش تحت سيطره بد خلقى و عصبيّت واقع مىشود و گويا او هيچ اختيارى از خود ندارد. اين نگاه دورى به واقعيت اين صفت است؛ ولى صورتهاى بالاترى در عوالم ديگر دارد كه هماكنون با ما هست، ولى در پشت حجاب و پرده است. وقتى پرده كنار رفت، صورت بد خلقى به صورت انواع درندهها بر ما عيان مىشود؛ مثلا مشاهده مىكند سگ يا مار و يا عقربى مسلّط است.
هر چه انسان به عالم بالاتر منتقل مىشود و پردهها كنار مىرود، صورتهاى بالاتر و كاملتر اين اعمال، عقايد، اوصاف و اخلاق براى او متمثّل و ظاهر مىشود و آنها را مشاهده كرده، خود را با آنها مىيابد.
با بيانى كه گذشت، دو حقيقت روشن مىشود:
يكم. اعمال ما با صورتهاى اصلى و درونى خود، در باطن ما موجوداند و همين كه روح ما - كه باطن ما است - از بدن مادى قطع علاقه كرد و به عالم برزخ وارد شد و با همه آنچه دارد، در برابر نظام جديد و احكام و قوانين نو قرار گرفت؛ هر يك از اعمال ما به مقتضاى آن نظام و احكام و قوانين آن، به صورت خاصى در آمده و به شكل مخصوصى با روابطى كه دارد، متمثّل مىگردد و تجسّم پيدا مىكند؛ يعنى، صورت برزخى هر عملى، به تناسب آن است و رابطه آن با روح انسان و با خصوصيات ديگر روح نيز به تناسب همان عمل مىباشد.
صورت برزخى هر عمل خوب، صورت متناسب با آن و طبعاً يك صورت خوب است و صورت برزخى رابطه آن با انسان و با خصوصيات ديگر نيز صورت مناسبى است.
بر عكس، صورت برزخى در عمل بد، صورت مناسب با آن و طبعاً صورت بدى است و صورت برزخى رابطه آن با انسان و خصوصيات ديگر او نيز صورت نامناسبى است. به عنوان مثال كسى كه علاوه بر بد خلقى، پستى هم دارد؛ صورت برزخىاش سگ خواهد بود و كسى كه بد خلقىاش توأم با نوعى زرنگى باشد، به صورت مار متمثّل خواهد شد و يا كسى كه بد خلقىاش با شرافت همراه است، اين عمل زشت به صورت شير مجسّم خواهد گشت.
شهوات نفسانى هم شاخهها و ابعاد متفاوتى دارد. عادتها نيز داراى شعبات مختلفى است. هر يك از اين اعمال، اوصاف، اخلاق و عقايد - چه خوب و چه بد - با شكل و صورت متناسب خود در عالم برزخ تجسّم خواهد يافت. اين مسأله در عوالم بالاتر از برزخ نيز وجود دارد؛ يعنى، در عالم تجرد و عالم اسما، هر عملى، صفتى ، خلقى و عقيدهاى متناسب با خود و متناسب با احكام و قوانين آن نظامها تجسّم خواهد يافت و به تعدّد عملها، عقيدهها، صفتها و خلقها، صورتهاى گوناگونى با كنار رفتن حجابها و پردهها براى ما عيان خواهد شد.
دوم. آنجا كه من و شما با يك صفت، خُلق، عمل و عادت خوب روبهرو مىشويم، در حقيقت به سوى يك واقعيت - كه در باطن وجود دارد - دست مىزنيم؛ يعنى، آنجا كه من شروع كردم كه سخاوتمند باشم و اين خصيصه را پيشه سازم، از همان لحظه آغازين به واقعيتى دست زدهام كه صورتهاى بالاتر و والاترى تا بهشت دارد.
در مقابل، از همان جا كه به صفت بدى روى آوردم، به ريسمانى دست زدم كه در عالم باطن صورت و چهره بدى دارد و اين صفت مرا تا آنجا مىكشاند كه ريشه اين ريسمان در آنجا قرار دارد، (جهنم). به بيان ديگر، انسان به هر عملى، خلقى، عادتى و صفتى كه رو مىآورد، به ريسمانى چنگ مىزند كه در نهايت، او را به سوى بهشت مىكشد و يا به سوى جهنم مىبرد؛ چرا كه هر چه بد است، ريشهاش در جهنم قرار دارد و هر چه خوب است، ريشهاش در بهشت است.
حضرت رسول اكرم (ص) فرمود: «هنگامى كه اول روز ماه شعبان شد، خداوند عزوجل دستور مىدهد [و اراده مىكند كه] درهاى بهشت باز شود و امر مىكند [و فرمان مىدهد] شجره طوبى را، پس طلوع مىكند شاخه هايش بر اين دنيا؛ سپس ندا مىكند منادى پروردگار ما عزوجل [كه]: اى بندگان خدا! اينها شاخههاى درخت طوبى است، دست به اينها زنيد [و به يكى از آنها چنگ زده و خود را بسپاريد] تا شما را به بهشت ببرند.
[ همچنين منادى ندا مىكند كه]: و اين است شاخههاى درخت زقوم، بترسيد از آنها [و بر حذر باشيد كه به يكى از آنها چنگ زنيد]تا شما را به جهنم نبرند». سپس رسول خدا (ص) فرمود: «هر كس نماز مستحبى براى خدا در اين روز بخواند، به شاخهاى [از شاخههاى درخت طوبى ]دست زده است. هر كه در اين روز صدقه دهد، به شاخه [ديگرى]دست زده است. هر كه از ظلمى كه به او رفته در گذرد، به شاخه [ديگرى] دست زده است.
هر كه ميان زن و شوهر، پدر و فرزند، دوست و دوست، همسايه و همسايه، اجنبى و اجنبى را اصلاح دهد [و اختلاف و منازعه را برطرف كند] به شاخه [ديگرى ]دست زده است. و... [ در مجموع] هر كه در اين روز بابى از ابواب [عمل] خير را انجام دهد، [به]شاخهاى [از شاخههاى طوبى]دست زده است». سپس رسول خدا (ص) فرمود: «قسم به كسى كه مرا به حق به نبوّت مبعوث كرده است! حقيقت آن است كه هر كه در اين روز به درى از [درهاى]شر و سركشى روى آورد، پس به شاخهاى از شاخههاى زقوم دست زده است، پس مؤدى [و سرانجام] او رو به آتش خواهد بود». سپس فرمود:
«قسم به خدايى كه مرا به حق به پيامبرى مبعوث كرده است: كسى كه در نماز واجب خود كوتاهى كند و آن را ضايع سازد، به شاخهاى [از شاخههاى درخت زقوم]دست زده است. هر كه در اين روز فقيرى ضعيف به او مراجعه كند و از بدى حال و وضعش به او گله [و شكوه كند]و او توانايى داشته باشد كه بدون تحّمل ضرر، حال و وضع او را تغيير دهد و كسى هم نيست كه به نيابت از او و به جاى او اين كار را انجام دهد [و وضعيت فقير را تغيير دهد] پس اين شخص اين كار را ترك كند [و بر اثر اين ترك، آن فقير] ضايع گردد و به هلاكت افتد و او دست [فقير] را نگيرد و [به كمكش اقدام نكند] به شاخه [ديگرى] از درخت زقوم دست زده است و... [پس از شمارش تعدادى از اعمال بد كه انجام هر يك از آنها دست زدن به شاخهاى از شاخههاى درخت زقوم است] رسول اكرم (ص) نگاهى پر و [عميق] به افق آسمان كرد و خنديد و مسرور شد.
سپس نگاهى به سوى زمين كرد و قيافهاش ترش و ناراحت شد. بعد از آن، رو به اصحاب كرد و فرمود: «قسم به كسى كه محمد را به حق به نبوت مبعوث كرد! هر آينه، درخت طوبى را در [ باطن ]ديدم كه شاخه هايش رفيع بود و [ديدم كه اين درخت]كسانى را كه به آن دست زدهاند [چگونه] به سوى بهشت [مىكشاند]و مىبرد و [در باطن] ديدم در ميان آنها كسى به شاخهاى و كسى به دو شاخه يا شاخه هايى بر حسب طاعتشان دست زدهاند و حقيقت آن است كه زيد بن حارثه را ديدم كه به همه شاخههاى درخت طوبى دست زده و آن درخت [با تمام شاخههايش] او را به سوى بالاترين بالا مىكشاند و به اين جهت خنديدم و خوشحال شدم. سپس نگاهى به زمين كردم پس قسم به خدايى كه مرا به نبوت مبعوث كرد [در باطن] ديدم درخت زقوم را كه شاخه هايش را فرو انداخته است... كسانى را كه با شاخههايش دست زدهاند به سوى جهنم فرو مىبرد و در باطن ديدم از آنها كسى به شاخهاى دست زده و از ايشان كسى به دو شاخه يا شاخه هايى بر حسب [اعمال، افكار، افعال، اوصاف و عقايد] زشتشان دست زده است و حقيقت آن است كه برخى از منافقان را ديدم كه به همه شاخههاى درخت زقوم دست زدهاند و درخت زقوم آنها را به پايينترين مدارج پايين خود فرو مىبرد (جهنم) و به اين جهت ترش رو و ناراحت گشتم«الى ان قال: و ان اللَّه عزوجل اذا كان اوّل يوم من شعبان امر بابواب الجنّة فتفتح، و يامر شجرة طوبى فتطّلع اغصانها على هذه الدنيا، ثم ينادى منادى ربنا عزوجلّ، يا عباداللَّه هذه اغصان شجرة طوبى فتعلّقوا بها تؤديكم الى الجنان و هذه اغصان شجرة الزّقّوم فايّاكم و ايّاها لا تؤدّيكم الى الجحيم، ثم قال: فوالّذى بعثنى بالحقّ نبيّا انّ من تعامل بابا من الخير فى هذا اليوم فقد تعلّق بغصن من اغصان شجرة طوبى فهو مؤيد الى الجنان، ثمّ قال رسول اللَّه(ص): فمن تطوّع لله بصلاة فى هذا اليوم فقد تعلّق منه بغصن و من تصدّق فى هذا اليوم فقد تعلّق منه بغصن. و من عفا عن مظلمة فقد تعلّق منه بغصن و من يصلح بين المرء و زوجه و الوالد و ولده و القريب و قريبه و الجار و جاره و الاجنبى و اجنبيه فقد تعلّق منه بغضن... و كذلك من فعل شيئا من سائر ابواب الخير فى هذا اليوم فقد تعلق منه بغصن. ثم قال رسول اللَّه(ص): و الذى بعثنى بالحق نبيا و انّ من تغاطى بابا من الشّر و العصيان فى هذا اليوم فقد تعلّق من اغصان الزّقّوم فهو مؤدّيه الى النار ثمّ قال رسول اللَّه(ص): و الّذى بعثنى بالحقّ نبيا فمن قصر فى صلاته المفروضة و ضيعها فقد تعلّق بغصن منه، و من جائه فى هذا اليوم فقير ضعيف يشكوا اليه سوء حاله و هو يقدر على تغيير حاله من غير ضرر يلحقه و ليس هناك من ينوب عنه و يقوم مقامه فتركه بضيع و يعطب و لم يأخذ بيده فقد تعلق بغصن منه،... ثمّ رفع رسول اللَّه(ص) طرفه الى السّماء مليا و جعل يضحك و يستبشر ثم خفض طرفه الى الارض فجعل».ر.ك: تجسم عمل و شفاعت، صص 41 - 58 و معاد يا بازگشت به سوى خدا، ج 2، صص 30 - 82.
در كتابي آمده كه فردي در كنار خانه خود فردي را ميبيند كه (بنا بر نوشته كتاب)آن را نوك ميزدند وتكيه بدن آن را پراكنده ميكردند وبعد دوباره مرد سالم ميشده ودر همان اتفاق مي افتاده اگر اين طور است پس مگر در قر آن نميخوانيم كه افراد بعد از مردن در برزخ ميروند اين در حالي است كه مرد نمرده بوده وزنده بوده؟
در جواب اين پرسش بايد گفت قيامت ظرف ظهور وبروز اين است كه انسان چه وضعيتي دارد نه ظرف ايجاد وضعيت او به عبارتي ديگر هر انساني باتوجه به اعتقاد واخلاق وعمل كرد خود هم اكنون يا در بهشت است است ويادر جهنم منتها به خاطر اشتغالات روح او به بدن وامور دنيايي اين امر را احساس نمي كند اما عده اي از كساني كه بر اثر تهذيب وعمل كردن به دين الهي چشم برزخي آنها باز است ميتوانند با نگاه كردن به هر شخصي چهره باطني اورا ديده ومتوجه شوند كه اين شخص بهشتي است واز نعمتهاي بهشت برخوردار ويا جهنمي است ومبتلا به عذابهاي آن. بنابراين در ماجراي مذكور احتمال دارد پرده براي شخص كنار رفته باشد و نحوه عذاب آن شخص را در قيامت مي ديده است. براي آشنائي هرچه بيشتر از مباحث مربوط به برزخ وقيامت مي توانيد به منابع زير رجوع نمائيد
1-معاد در قرآن تاليف آيةالله جوادي آملي
2-معاد(باز گشت بسوي خدا)تاليف استاد محمد شجاعي
3-انسان ، آغاز وانجام تاليف علامه طباطبائي مترجم محمد جواد لاريجاني
آيا درست است كه در قيامت هيچ كس فاميل خود را نمي شناسد حتي پدر ومادر وبچه ها از يكديگر فرار مي كنند؟
قرآن كريم در اين باره ميفرمايد: "فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلاَ َّ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئذٍ وَ لاَيَتَسَآءَلُونَ ;(مؤمنون،101) پس آن گاه كه نفخة صور قيامت دميد، ديگر نسبت و خويشي در ميانشان نماند و كسي از كسي ديگر حالي نپرسد." آن چه در اين گونه آيات نفي شده، اين است كه نسب و خويشاوندي، در آن جهان اثري ندارد، در حالي كه همه انسانها از جمله خويشاوندان حضور دارند; اما مهم نشمردن اصل و نسب، به اين علت است كه نسبها در آن روز، كاري از آنها ساخته نيست; زيرا در دنيا كه نسبها محفوظ و معتبرند ميباشد، به علت نيازهاي دنيايي و زندگي اجتماعي دنيا است كه ما را ناگزير ميسازد تا خانواده واجتماعي تأسيس كنيم و عاطفههاي طرفيني، كمك به يك ديگر و... را كه ماية ادامة زندگي دنيايي است، معتبر بشماريم; آن كه فرزند خانواده است، وظايفي را انجام ميدهد و آن كه پدر و مادر است، به وظايفي ديگر ملتزم ميشود. ولي روز قيامت، ظرف پاداش عمل است، ديگر نه فعلي و نه التزام به كاري وجود دارد و در آن جا، همة سببها كه يكي از آنها نسبها است، از كار ميافتد و اثري ندارد; فرار انسان از افراد نام برده، ميتواند علتهاي گوناگوني داشته باشد; از جمله: شدت هول و وحشت محشر كه تمام پيوندها و علايق انسان را قطع ميكنند و هر كس را در پي كار خويش روانه ميسازد و ديگر حسابرسي حقوقي كه از آنها بر ذمّة انسان مانده باشد(ر.ك: تفسير نمونه، ج 26، ص 158. )، و اين تفسير گوياي اين نكته است كه اولاً پيوند خويشاوندي ـ به خودي خود ـ به كار نميآيد و ثانياً: انسان ملزم به رعايت حقوق خويشاوندان نزديك خود است و نزديك بودن آنها سبب تضييع حقوق آنها نميشود; چيزي كه بسياري از اهميت آن غفلت ميكنند.
در اينباره، تفسيرهاي ديگري نيز مطرح شده كه آيه را در محيط دنيا تفسير ميكند.( براي آگاهي بيشتر ر.ك: تفسير كنزالدقائق، ميرزا محمد مشهدي، ج 11، ص 205 و 206، موسسة النشر الاسلامي. ) قرآن كريم در اين باره ميفرمايد: "يَوْمَ لاَيَنفَعُ مَالٌ وَ لاَبَنُونَ ; # إِلآمَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ ;(شعرأ،88و89) روزي كه نه مال سودي ميبخشد و نه فرزندان، تنها نجات از آنِ كسي است كه داراي قلب سليم باشد."
پيامبر اكرم ميفرمايد: "پيوند هر حسب و نسبي، روز قيامت بريده ميشود، جز حسب و نسب من."(مجمع البيان، طبرسي; ، ج 4، ص 178، منشورات دار المكتبة الحياة.) تنها چيزي كه در قيامت باقي خواهد بود، رابطة اعتقادي، ديني و عملهاي نيك و بد ميباشد.(ر.ك: الميزان، علامه طباطبايي;، ج 15، ص 98 ـ 99، دفتر انتشارات اسلامي / تفسير نمونه، آيت الله مكارم شيرازي و ديگران، ج 14، ص 330 ـ 331، دار الكتب الاسلامية.)
واماآيه 21 سوره مباركه طور مي فرمايد: «و الذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان الحقنابهم ذريتهم و ما التناهم من عملهم من شي كل امري بما كسب رهين» و آنها كه ايمان آوردند و فرزندانشان به پيروي از آنها ايمان اختيار كردند فر زندانشان را (در بهشت) به آنها ملحق مي كنيم و از عمل آنها چيزي نمي كاهيم، و هر كس در گرو اعمال خويش است. اين يك لطف بزرگ است كه انسان ، فرزندان با ايمان و موردعلاقه اش را در بهشت در كنار خود ببيند و از انس با آنها لذت ببرد بي آنكه از اعمال اوچيزي كاسته شود. از تعبيرات اين آيه بر مي آيد كه منظور، فرزنداني است كه در مسير پدران گام بر مي دارند ، در ايمان از آنها پيروي مي كنند و از نظر مكتبي به آنها ملحق مي شوند . اين گونه افراد اگر از نظر عمل كوتاهي و تقصيراتي داشته باشند خداوند به احترام پدران صالح، آنها را مي بخشد و ترفيع مقام مي دهد و به درجه آنان مي رساند و اين موهبتي است بزرگ براي پدران و فرزندان.
ولي جمعي از مفسران «ذريه» را به معناي وسيعي تفسير كرده اند كه اطفال خردسال را نيز شامل مي شود. اما اين تفسير با ظاهر آيه سازگار نيست، زيرا تبعيت در ايمان دليل بر رسيدن به مرحله بلوغ يا نزديك به آن است. مگر اين كه گفته شود اطفال خردسال در قيامت به مرحله بلوغ مي رسند و آزمايش مي شوند و هرگاه از اين آزمايش پيروز درآيند به پدرانشان ملحق مي شوند. در هر صورت هيچ مانعي ندارد فرزندان خردسال نيز به احترام پدران به بهشت روند و در كنار آنها قرار گيرند ولي تعبير به پيروي از پدران در ايمان نشان مي دهد منظور بزرگسالان است.
در حديثي از پيامبر گرامي اسلام(ص) آمده است: «وقتي كه انسان وارد بهشت مي شود، سراغ پدر و مادر و همسر و فرزندانش را مي گيرد، به او مي گويند: آنها به درجه و مقام و عمل تو نرسيده اند. عرض مي كند: پروردگارا! من هم براي خودم و هم براي آنها عمل كردم، در اين جا دستور داده مي شود كه آنها را به او ملحق كنيد (تفسير نمونه، ج 22، ص 430، ذيل آيه 21 سوره طور).
قابل توجه است كه چون ارتقاي اين فرزندان به پدران ممكن است اين توهم را به وجود آورد كه از اعمال پدران بر مي دارند و بر فرزندان مي دهند، در آيه فوق مي فرمايد: «و ما التناهم من عملهم من شيء؛ ما چيزي از اعمال آنها نمي كاهيم» و تعجبي ندارد كه از اعمال و پاداش پدران چيزي كاسته نشود، چرا كه اين اعمال همه جا با انسان است و اگر خداوند لطف و تفضلي درباره فرزندان متقين و مؤمنين مي كند و آنها را در بهشت به پرهيزگاران ملحق مي سازد اين به معناي آن نيست كه از پاداش اعمال آنها چيزي كاسته شود.
البته مطالبي كه بيان شد در مورد بهشت و احوال بهشتيان است كه دعا كردن و خواستن چنين چيزي نه تنها بي اشكال است بلكه برنامه خداوند در مورد اهل ايمان و پدران و فرزندان با ايمان چنين است، پس اين دعا، دعايي مطلوب و پسنديده است. اما چنين دعايي در مورد جهنم، دعايي بي مورد و نابجا است چون بهشت محل انس و الفت و پيوند و اتصال و رسيدن به خواسته هاي معقول و مشروع است و هر چه انسان در ذهن تصور كند و خواستار آن باشد و آرزوي رسيدن به آن را داشته باشد اگر خواسته اي شدني و معقول و روا باشد، آن را در بهشت مي يابد با درجه و مرتبه اي بالاتر و فوق تصور او، ولي جهنم محل گسستن و درمان و نااميدي و كينه و دشمني و بروز صفات زشت و اخلاق نكوهيده است. جهنم محل اقامت كساني است كه در دنيا در زشتي درون و نيت بد و جرم و گناه وجنايت همسر و هم جهت و همكار بوده اندو به خاطر اعمال بد و فاسدشان در دنيا از هم بريده و گسسته بوده اند و تنها نقطه پيوند آنها بدي و زشتي و انحراف و دوري از حق و حقيقت بوده است و اين گسست و جدايي و ناسازگاري در جهنم ظهور و نمود بيشتري دارد چون ذات و درون زشت مجرمان در جهنم كاملا آشكار مي گردد و مشت همه بدكاران در آنجا رو مي شود و رسوا مي گردند و با آشكار شدن اعمال زشت و نيت هاي پليد و جرم و فساد مجرمان در جهنم نفرت آنها از يكديگر بيشتر شده و فاصله بين آنها بيشتر مي گردد. خداوند در قرآن كريم مي فرمايد: «الاخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين؛ در روز قيامت دوستان با يكديگر دشمني مي ورزند مگر اهل تقوا و پرهيز» (زخرف، آيه 67).
بنابراين انس و الفت بين اعضاي خانواده و بين فرزندان و پدر و مادر كه نعمتي الهي و موجب آرامش و سرور است در جهنم كه جايگاه عذاب و محروميت از نعمت ها و ديدن نتيجه اعمال بد و زشت است امكان تحقق ندارد و چيزي كه تحققش ممكن نباشد خواستن آن از خداوند و دعا كردن براي عملي شدن آن نابجا و بي مورد است و دعايي است كه امكان استجابت ندارد. بله اگر خداي ناخواسته اعضاي يك خانواده و پدر و مادر همگي از ناشايستگان و تبهكاران و اهل جرم و گناه و معصيت بوده اند، ممكن است در جهنم در يك جا و يك محل جمع شوند ولي اين اجتماع موجب شكنجه و عذاب روح آنهاست و نه تنها از انس و الفت و مهرباني خالي است بلكه همراه با نفرت و كينه و ستيز است چون همانگونه كه گفته شد هيچ گونه پيوندي ميان اهل جرم و دنيا طلبان و خداگريزان جز زشتي و نفرت وجود ندارد، به اين دليل كه تنها خدا و معنويات و پاكي و نيت پاك مي توان محور اجتماع و الفت و يگانگي گردد كه مجرمان و متكبران و كافران از اين محور گريزان بوده اند و به آن اعتقادي نداشته اند در نتيجه هيچ گونه محوري براي الفت و صفا در بين آنها وجود ندارد چون محور اتحاد و همراهي آنها دنيا و خودپرستي بوده كه در جهنم از آن نشان و اثري نيست.
((قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا" الذين ضل سعيهم في الحيوه الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا" اولئك الذين كفروا بآيات ربهم ولقائه فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيامه وزنا" ذلك جزائهم جهنم بما كفروا واتخذوا آياتي و رسلي هزوا"; بگو: آيا شما را از زيانكارترين مردم آگاه گردانيم ؟ ]آنان [ كساني اند كه كوششان در زندگي دنيا به هدر رفته و خود مي پندارند كه كار خوب انجام مي دهند ]آري [ آنان كساني اند كه آيات پروردگارشان و لقاي او را انكار كردند, در نتيجه اعمالشان تباه گرديد و روز قيامت براي آنها وزنه ]و ميزاني [ نخواهيم نهاد. اين جهنم سزاي آنان است , چرا كه كافر شدند و آيات من و پيامبرانم را به ريشخند گرفتند)), (كهف , آيات 106 - 103).
آيا در جهان آخرت يا حتي در برزخ ما مي توانيم افراد فاميل خود را بشناسيم و يا با آنها درخواست ملاقات داشته باشيم يا حتي با پدر و مادر خود زندگي دوباره اي شروع كنيم ؟چگونه ؟توضيح دهيد؟
در جواب سؤال فوق بايد گفت هم از نظر عقلي و هم با نظر در آيات و روايات اين مطلب به دست مي آيد كه هم اميد ديدار عزيزان هست و هم نسبت هاي كه در اين دنيا بوده بر قرار است لكن شرطي دارد كه در آخر اشاره مي كنيم.
از نظر عقلي با توجه به اينكه انسان داراي دو بعد است جسم و روح و انسانيت انسان به روح اوست نه به جسمش و روح يك امر جاويدان و خالد است و همين روح است كه از دنيا به آخرت منتقل مي شود. (كه اين مطلب در كتابهاي اصول عقايد با دلايلي عقلي و آيات و روايات ثابت شده كه مي توانيد در اين زمنيه به كتابهاي حيات پس از مرگ علامه طباطبائي معارف قرآن استاد مصباح و كتابهاي ديگر مراجعه فرمائيد.)
مي توان گفت چون ارواح در آخرت همان روح هاي دنيائي است پس همان نسبت ها بر قرار است. اما آيات و روايات در سوره عبس آيه 34 و 35 مي فرمايد: «يوم يفر المرء من اخيه و امه و ابيه و صاحبته و بنيه» يعني روزي كه انسان (بخاطر هول و وحشت محشر و يا بخاطر حقوقي كه نزديكان ممكن است بر گردن او داشته باشند) از برادر و مادر و پدر و دوست و فرزندانش فرار مي كند. كه آيه شريفه دلالت دارد كه اين نسبت ها بر قرار است گرچه از آنها فرار مي كند كه در اينكه چرا از آنها فرار مي كند مفسرين3 علت ذكر كرده اند، هول و وحشت قيامت، از اقوام به خاطر بي تقوائي فرار مي كند مبادا به سرنوشت آنها دچار شود و يا اينكه مبادا آنها حقوقي به گردنش داشته باشند.(تفسير نمونه، ج26 ص157 و 158)در هر صورت ظاهر آيه اين است كه اين خويشاوندي ها بر قرار است و امكان ديدن هم هست اما روايات متعددي ذكر شده كه دلالت دارد كه مؤمنان در برزخ و قيامت يكديگر را مي بينند و مي شناسند كه به چند روايت اشاره مي كنيم.
علامه طباطبائي در كتاب حيات پس از مرگ از قول شيخ مفيد در كتاب امالي حديثي از امام صادق (عليه السلام) نقل فرموده كه امام صادق فرمود: هنگامي كه خدا روحي را قبض مي كند آن روح را به شكلي همانند آنچه در دنيا داشته به بهشت مي فرستد. اين ارواح در آنجا مي خورند و مي نوشند و هنگامي كه شخصي بر آنان وارد مي گردد آنها را به همان شكلي كه در دنيا داشته اند مي شناسند. آيت الله دستغيب در كتاب معاد ص60 در حديث ديگري از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند كه ارواح با صفات اجساد در بستاني از بهشت قرار دارند يكديگر را مي شناسند و از يكديگر سؤال مي كنند هنگامي كه روح تازه اي بر آنها وارد مي شود مي گويند او را رها كنيد زيرا از هول عظيمي به طرف ما مي آيد (يعني از وحشت مرگ) سپس از وي مي پرسند فلان كس چه شد؟ اگر بگويد زنده بود اظهار اميدواري مي كنند (كه نزد آنها بيايد) ولي اگر بگويد از دنيا رفته بود، مي گويند سقوط كرد (اشاره به اينكه به دوزخ رفته است) و روايت هاي ديگري كه در اين زمينه وارد شده است كه علامه طباطبائي مي فرمايد چنين معنائي در اخبار بسيار آمده كه البته همگي در مورد مؤمنين است. (حيات پس از مرگ، ص44)
لكن آنچه مهم است كه علامه هم اشاره فرمودند اين است كه انسان با ايمان از دنيا برود و اينكه ما در اول اشاره كرديم نسبتها بر قرار است و اميد ديدار هست لكن شرطي دارد. شرط همان با ايمان كامل از دنيا رفتن است و اگر خداي نكرده اين شرط نباشد نسبت ها هيچ نفعي نمي رساند. يوم لا ينفع مال و لا بنون(شعرا، آيه 88) و انسان از عزيز ترين خويشاوند خود فرار مي كند. يوم يفر المرء من اخيه(عبس، آيه 34) و اساسا ديگر نسبتي بر قرار نخواهد بود. فاذا نفخ في الصور فلا انساب بينهم يومئذ(مؤمنون، آيه 101) و فقط اعمال نيك انسان به درد مي خورد. يوم ينظر المرء ما قدمت يداهروزي كه انسان مي نگرد به آنچه پيشاپيش فرستاده اند. (نبأ، آيه 40) پس نسبت ها بر قرار است و امكان ديدار هم هست لكن مهم با ايمان كامل از دنيا رفتن است انشاء الله.