بسمه تعالي
اخيراً فصلي از كتاب «راه نجات از شرّ» توسط اكبر گنجي با ذكر مقدّمه و توضيحاتي منتشر شده كه ادّعاي تعارض تشيّع فعلي با تشيّع دوران ائمه و علماء قرون اوليه اسلام را دارد. اين تعارض ادّعا شده، جايگاه و مقام ائمه هدي عليهم السلام را نشانه گرفته و در پي القاء اين موضوع است كه بسياري از دانشمندان بزرگ شيعه نه تنها قائل به علم غيب ائمه نبودند بلكه حتّي سهو و ظنّ و اجتهاد را درباره ايشان روا ميدانستند. اين مقاله به نام و گزيده نظرات ده نفر از علماء اشاره كرده و نتيجه گرفته كه غلوّ و افراط درباره امامان، از متأخرين و شايد دوران صفويه در عقايد شيعه رسوخ كرده در حالي كه علماء متقدّم از اين عقايد «شرك آلود» مبرّا هستند. البته نويسنده در اين مقاله، دو عنوان "سهو و خطاي معصوم" و "علم غيب و باطن" را كنار يكديگر مطرح كرده و سعي در اثبات اولي و نفي دومّي دارد. او به دنبال القاء اين مطلب است كه علما و دانشمندان بزرگ شيعه خصوصاً در قرون ابتدايي اسلام نيز چنين تفكري داشتهاند.
ما در اينجا ابتدا جايگاه علم و عصمت امامان را در ادلّه و روايات متقدّم مرور ميكنيم و سپس به سراغ اقوال و نظرات علمايي كه در مقاله مذكور به آراء ايشان استناد شده خواهيم رفت. شيخ كليني رحمه الله كه دقيقترين محدّثين قدماست، احاديث متعدّدي در ابواب مختلف با موضوع فوق نقل كرده كه البته بسياري از اين احاديث در ساير كتب حديثي – نظير كتابهاي «خصال» و «من لايحضره الفقيه» و «كمال الدين» و «عيون اخبار الرضا» از شيخ صدوق – نيز روايت شده است:
1. روايات متعدّد با سندهاي صحيح كه علم منايا و بلايا و انساب و فصل الخطاب را نزد ائمه عليهم السلام ثابت كرده و آن را مختصّ ايشان دانسته است. در برخي از اين روايات اضافه شده كه: «لَمْ يَعْزُبْ عَنِّي مَا غَابَ عَنِّي» (آنچه از نظر ما غايب باشد، از علم و آگاهي ما پنهان نيست). نمونهاي از اين دسته روايات در كتاب كافي، جلد اول، صفحه 197 و 198 وجود دارد. نقل كتاب كافي از آن جهت اهميت دارد كه متقنترين كتاب حديثي و تدوين شده در قرن سوم هجري (دوران غيبت صغري) است و نادرستي ادّعاي نويسنده مقاله در مورد اعتقاد علماء متقدّم و بهويژه اهل قم را نشان ميدهد چه اينكه كليني، علم حديث را نزد علي بن ابراهيم قمي فراگرفته و اكثر احاديثش را از او نقل ميكند.
علامه مجلسي رحمه الله در توضيح اين دسته از روايات مي فرمايد: علم منايا همان علم به آجال (طول عمر) بندگان و علم بلايا نيز علم به حوادث و اموري است كه خداوند به وسيله آنها بندگانش را مي آزمايد مثل امراض و آفات و خيرات و علم انساب، علم به والدين هركس باشد و ادامه ميدهد كه در اين علوم، بيان حوادث از ابتداء خلقت تا روز قيامت وجود دارد.
اين دسته احاديث در كتاب «خصال» شيخ صدوق رحمه الله، جلد دوم، صفحه 643 تا 646 هم نقل شده و در برخي از اين روايات در كنار علوم چهارگانه فوق به «ما كان إلى يوم القيامة» (هرآنچه تا روز قيامت رخ خواهد داد) نيز تصريح شده است. توجه به اين كتاب هم از آن جهت مهم است كه اعتقاد شيخ صدوق را در مورد علم ائمه نشان ميدهد. رواياتي با همين معنا در كتب امالي شيخين (مفيد و طوسي رحمهما الله) نيز وجود دارد.
2. روايات متعدّد با سندهاي صحيح كه ائمه شيعه را داراي «علم ما كان و مايكون الي يوم القيامه» (علم به آنچه رخ داده و آنچه اتفاق خواهد افتاد تا روز قيامت) معرفي كرده و در برخي از آنها به علم «ما فيالسماوات و ما فيالارض و ما فيالجنّه و ما فيالنّار» (هرچه در آسمانها و زمين و هرآنچه در بهشت و دوزخ است) هم اشاره گرديده. بخشي از اين گروه روايات در كتاب كافي، جلد اول، صفحه 260و261 نقل شده است. همچنين در كتاب الغيبه نوشته شيخ طوسي رحمه الله، ضمن بيان اين علوم، آن را مختصّ پيامبر و امامان پس از او معرفي ميكند: «الّذي خصّ الله تقدّس اسمه به محمدا و الأئمة من بعده» (الغيبه، صفحه 169). اين مطلب با عنايت به ادّعاهاي نويسنده مقاله در مورد شيخ طوسي، قابل توجه است.
3. روايات متعدّد و صحيح السند كه نشان ميدهد امامان معصوم بر عمر و اجل شيعيان واقف هستند و در موارد متعدّدي به آنان خبر دادهاند. در كتاب كافي، جلد اول، صفحه 485 و خصوصاً در كتاب عيون اخبار الرضا نوشته شيخ صدوق، جلد دوم از صفحه 206 به بعد ميتوان نمونههاي بسياري از اين احاديث را ديد كه حتّي در برخي موارد تاريخ دقيق فوت شخص و اتفاقاتي كه براي خانوادهاش پس از او رخ خواهد داد، نيز از سوي امام گوشزد شده است. نقل متكثّر اين دسته احاديث توسط شيخ صدوق، با عنايت به ادّعاهاي نويسنده مقاله، قابل توجه است.
4. روايات بسيار كه حاوي پيشگوييهاي محقّقشده توسط امامان ماست. از محل دفن و كيفيت شهادت خودشان گرفته تا خبر دادن از تعداد و جنسيت فرزنداني كه براي برخي شيعيان متولّد خواهند شد تا ... . حتّي در بعضي روايات، تصريح شده كه اگر دهان شيعيان، قفل و بست ميداشت، هركدامشان را از آنچه به نفع و ضررشان در آينده اتفاق خواهد افتاد، باخبر ميكردند. (كافي، جلد اول، صفحه 264)
5. چندين روايت با سندهاي صحيح و موثّق كه روحالقُدُس را همراه ائمه عليهمالسلام و پشتيبان آنان معرفي فرموده و اثر و كاركرد چنين روحي را «شناخت هرآنچه در آسمانها و زمين است»، بيان ميكند. در برخي از اين دسته روايات آمده كه بهسيله روحالقدس، حمل نبوّت انجام گرفت و پس از رحلت پيامبر، اين روح به ائمه پس از او منتقل گرديد. طبق اين احاديث، روحالقدس باعظمتتر از جبرئيل و ميكائيل و «مبرّا از هر اشتباه و غفلتي» است و همواره در كنار امامان، ايشان را ياري ميدهد. چند نمونه از اين دسته روايات در كتاب كافي، جلد اول، صفحه 272 و 273 نقل شده است. در ساير كتب حديثي معتبر نيز ميتوان موارد متعدّدي از اين احاديث را مشاهده نمود.
6. رواياتي كه مقام نوري پيامبر و ائمه معصومين را اولين مخلوقات خداوند و آفرينش ساير مخلوقات را از نور وجود ايشان و به طفيلي حضور آنان معرفي كردهاند. بخشي از اين احاديث در كمالالدين و علل الشرايع شيخ صدوق نيز وجود دارد.
در كنار اين روايات، ادعيه و زيارتنامههاي معتبري هستند كه مقامات فوقالعاده را براي معصومين اثبات ميكنند؛ ازجمله دعايي كه شيخ طوسي با سند قابل اعتماد از نائب خاص امام زمان، محمدبنعثمانبنسعيد از ناحيه مقدّس وليعصر(عج) در ضمن اعمال ماه رجب نقل ميكند (كتاب مصباحالمتهجد، صفحه 803) كه تنها فرق ائمه با خداوند متعال را در مخلوق بودن ايشان معرفي مينمايد: «لا فرق بينك و بينها إلا أنهم عبادك و خلقك» (هيچ فرقي بين تو[خداوند متعال] و ايشان[ائمه هدي] نيست مگر اينكه اينان، بندگان و مخلوقات تو هستند). كه تأمّل در اين جمله، ابوابي از معرفت و شگفتي را بر صاحبان فكر و انديشه ميگشايد. و همچنين زيارت جامعه كبيره كه شيخ صدوق در كتاب «من لا يحضره الفقيه» جلد دوم، صفحه 609 و در كتاب «عيون اخبار الرضا» جلد دوم، صفحه 272 نقل ميكند و اثباتگر معارف عميق و درجات بلندي براي ائمه عليهمالسلام است.
البته شيعيان از قديم تا امروز براساس آيات و روايات، هرگز نه در مورد پيامبر و نه در مورد امامان، قائل به علم غيب مطلق نبودهاند و همه عرصهها و حوزههاى غيبى را معلوم نزد ايشان نميدانند. در نصوص دينى، برخى از قلمروهاى غيبى، منطقه ممنوعه براى همه انسانها حتى پيامبر و ائمه عليهمالسلام مىباشد؛ مانند علم به كنه ذات خداوند يا علم به زمان برپايي قيامت. و ليكن خداوند متعال به اذن خويش، اجازه ورود به بسياري از عوالم غيبى را به ايشان داده و آنان را از برخي اسرار غيبى مطلع و آگاه ساخته است. در قرآن كريم مى فرمايد: «عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا. الا من ارتضى من رسول». (داناى غيب، خداست و كسى را بر اسرار غيبش آگاه نمىسازد مگر رسولانى كه آنان را برگزيده است). و اين در بين تمام علماء شيعه از قديم تا امروز مشهور و مقبول است.
حال چهطور اين نويسنده به متقدّمين علماء نسبت داده كه اصلاً قائل به علم غيب براي ائمه نبودهاند و متأخّرين را متّهم ساخته كه: «اين عاشقان كفر و نفاق! چه ميخواهند كه ميگويند پيغمبران و امامان عالم به غيباند ... و علم غيبشان همان اندازه علم خداست كه: "عالمالغيب لايعزب عنه مثقال ذره فيالسموات و لافيالارض: همو كه داناي نهان است، و همسنگ ذرهاي در آسمانها و زمين از او پنهان نيست"؟» و بعد ميافزايد: قاتلهم الله أنّي يؤفكون!
اما در اينباره بررسي اقوال علمايي كه نامشان در مقاله مذكور رفته بسيار سودمند و روشنگر است؛
شيخ مفيد كه از قول ايشان در كتاب اوائل المقالات، ص ۳۸ آورده: «و اما اطلاق القول بانهم يعلمون الغيب فانه منكر بيّن الفساد لانّ الوصف بذلك انما يستحقّه من علم الاشياء بنفسه لابعلم مستفاد و هذا لايكون الا لله عز وجل و علي قولي هذا جماعه اهل الاماميه الا من شذ عنهم من المفوضه و من انتمي اليهم من الغلاه»
يعني اينكه به طور مطمئن بگوييم كه ائمه عليهم السلام علم غيب ميدانند، اين عقيده منكر و زشتي است كه فساد آن بسي ظاهر و روشن است. زيرا چنين وصفي در خور كسي است كه اشيأ را به نفس خود بداند، نه اينكه به علم مستفاد (زيرا ممكن نيست) و چنين وصفي جز براي خداي عز و جل ممكن نيست بر اين عقيدهي من (كه امام علم غيب نميداند)، تمام جماعت اماميه قائلند، مگر افراد نادري از مفوضه و كساني كه خود را بديشان منسوب ميدارند از غاليان.
در حالي كه «اطلاق القول بانّهم يعلمون الغيب» يعني دانستن مطلق علم غيب در همه عرصهها و حوزههاي غيبي و البته اين را همانطور كه ذكر شد، هيچيك از علماي امروز هم قائل نيست. اما نويسنده اطلاق را برخلاف معناي خودش، «بهطور اطمينان» ترجمه كرده! و در پايان عبارت هم داخل پرانتز، عقيده شيخ مفيد را خود به اين صورت افزوده است: «كه امامان علم غيب نميدانند». در صورتي كه اين جمله در عبارت وجود ندارد و تنها سخن شيخ مفيد از «مطلق» علم غيب است! البته اين اشتباه فاحش از سوي نويسندهاي كه أدام الله بقائه را أدام الله بقاعه مينگارد، چندان بعيد نيست!
جالب اينكه شيخ مفيد در همين كتاب ذيل عنوان «القول في علم الائمه بالضمائر و الكائنات» (علم ائمه به بواطن هستي) مينويسد: «إنّ الائمه من آلمحمد قدكانوا يعرفون ضمائر بعض العباد و يعرفون ما يكون قبل كونه و ليس ذلك بواجب في صفاتهم و لا شرطا في امامتهم و انّما اكرمهم الله تعالي به و اعلمهم ايّاه للطف في طاعتهم و التّمسك بامامتهم. و ليس ذلك بواجب عقلاً» (ائمه از آل محمد گاهي به باطن افراد آگاه ميشدند و اتفاقات را قبل از حدوثشان ميدانستند و اين هم شرط و واجب در اوصاف امامت نيست بلكه لطف و كرامت خداوند در حقّ ايشان است) و سپس بلافاصله عبارت موجود در مقاله را ميآورد: «فامّا اطلاق القول بانهم يعلمون الغيب ...» و بسيار بعيد است كه نويسنده مقاله، اين جملات نخستين را نديده باشد!
جالبتر اينكه از بحارالانوار، جلد ۷، ص ۳۱۸، از مسائل العكبريه شيخ مفيد نقل كرده كه او ميفرمايد: «و قدتغيب عنه بواطن الامور فيحكم فيها بالظواهر و ان كان علي خلاف الحقيقه عندالله» يعني در نزد من جايز است كه بواطن امور از امام پوشيده و پنهان باشد و او به ظاهر حكم كند، هر چند برخلاف حقيقت باشد». در حالي كه اندك آشنايي با زبان عربي روشن ميكند حرف «قد» بر سر فعل مضارع، دلالت بر گاهگاه است. يعني: «و گاهي در نزد امام، بواطن امور پنهان ميشود و او براساس ظاهر حكم مينمايد»! و اين بيسوادي نويسنده او را تا آنجا پيش برده كه ضمن انتساب عقايد غلط به علماء متقدّم، افسار كلام را در اهانت به علماء متأخّر رها ميكند: «معهذا اين عقيده او(شيخ مفيد) است در اينكه امامان عالم به غيب نيستند. حال اين بيچارگان گمراه و درماندگان در نيمه راه با اين موهومات و خرافات غاليانه چه ميگويند؟ اينان ميخواهند با اين چرندها براي شيعيان آخرالزمان عقيده درست كنند و مذهب ناقص قديم را جديداً تكميل نمايند؟»!
باز براي روشنتر شدن مطلب به برخي ديگر از تصريحات شيخ مفيد در اين باره اشاره ميكنيم: ايشان در كتاب «اختصاص» كه عقايد حقّه را از روايات اهل بيت بيان ميكند، از صفحه 289 تا صفحه 324 را به علم غيب ائمه پرداخته و اينكه باطن و مذهب مراجعينشان را ميشناسند و هنگام مصلحت، پردهها براي ايشان كنار ميرود و ... . و در كتاب «اوائل المقالات»، ج4، ص72 ميفرمايد: «انّ رسولالله و الائمه من عترته خاصّه لايخفي عليهم بعد الوفاة احوال شيعتهم في دارالدنيا بإعلام الله تعالي لهم ذلك و يسمعون كلام المناجي لهم في مشاهدهم المكرمه العظام ... وهذا مذهب فقهاء الاماميه كافّه و حمله الآثار منهم». (مسلّماً پيامبر و ائمه عليهم السلام بعد از وفات، احوال و زندگي شيعيان را ميدانند و اين آگاهي به اذن و اراده خدا صورت ميپذيرد. و همچنين سخنان و نجواهاي زوّار خويش را در مشاهد مشرّفه و زيارتگاههايشان ميشنوند ... و اين، مذهب تمامي فقهاء شيعه و عالمان به علوم اهل بيت است.) و در كتاب «مسار الشيعه» ج7، ص12 تدابير رسول خدا را در سيره حكومتي خويش، مستند به وحي و علم به عواقب امور و شناخت صواب از خطا بدليل آگاهي از آنچه در آينده اتفاق ميافتد، ميداند و در مورد امام هم مثل همين علوم را ذكر ميكند و خود ميافزايد: «فمن قال ما طريق معرفته بذلك؟ قلت: الامام عندنا معهود اليه، موقف علي ما ياتي و ما يذكر، منصوب له امارات تدلّه علي العواقب.» (اگر كسي بگويد كه امام اين مسائل را از كجا ميداند، ميگويم امام معصوم در نزد ما داراي پيمان و نصرت الهي است و نشانههايي براي او قرار داده ميشود كه عواقب امور را ميشناساند).
اما در مورد سيد مرتضي قدّس سره كه نقلي از كتاب تنزيه الانبياء ايشان آورده: «قد علمنا أنّ الامام متي غلب في ظنّه انّه يصل الي حقّه و القيام بما فرض الله اليه بضرب من الفعل وجب عليه ذلك و إن كان بضرب من المشقه». (دانستيم كه هرگاه بر گمان امام چنين غلبه كند كه از طريقي ميتواند به حقّش برسد و بر آنچه خدا واجب كرده، قيام نمايد، واجب است اقدام كند ولو اين كه با مشقت همراه باشد) و نتيجه گرفته است: «پس چنان كه ميبينيم، سيدمرتضي نيز از كساني است كه نه تنها قائل به عالم به غيب بودن امام نيست، بلكه اعمال ائمه را عليهمالسلام روي ظن و اجتهاد ميبرد.» در حالي كه سيد مرتضي در تبيين قيام كربلا با وجود كشتهشدن امام، تنها انتخاب «راه انجام تكاليف اجتماعي» را به گمان امام مربوط ميسازد نه خود «احكام شرعي» را و حتّي تمامي موارد علم به واقعيات را در مورد امام منكر نميشود. و اين با ظنّ و اجتهادي كه براي استنباط خود حكم شرع بهكار ميرود، تفاوتي فاحش دارد. ضمن اين كه بحث در اينجا از يك عمل از يك معصوم(حركت ابيعبدالله به سمت كربلا) است نه «اعمال ائمه»!
جالب اين كه سيد در كتاب «الشافي فيالامامه» ج3، ص163 تأكيد ميكند كه امام بايد هرآنچه به ولايت و اموري كه تدبير و تصدّي آنها را عهدهدار ميشود، مربوط است را بداند و علم داشته باشد. و در همين كتاب، به طور مفصّل در باب اينكه علم امام به احكام شرع و امور مربوط به ولايت و سرپرستي امت بايد علم به خود واقع باشد نه علم به طريق الي الحكم (اجتهاد)، بحث ميكند و در جلد 2، ص26 تصريح دارد كه: «اذا كان حكم الله في الحادثه التحليل او التحريم و الامام حاكم في جميع الدين فلا بدّ من ان يكون عالماً بالحكم نفسه لا بالطريق اليه و الّا ادّي الي جواز ما يستقبحه العقلاء». (اگر حكم الهي در حادثهاي، حرمت يا حليّت باشد و امام نيز حاكم در جميع دين است، پس بايد به نفس اين حكم، عالم باشد نه به طريق استنباط حكم و إلّا منجر به چيزهايي خواهد شد كه عقلا آنها را قبيح ميدانند.) و در همين كتاب از صفحه 145 تا 159 به طور مفصل شبهاتي را جواب ميدهد كه القاءكننده عدم لزوم عصمت و عدم لزوم علم امام به جميع واقعيات امور ولايت و احكام شرعيه ميباشد. حال كسي كه فصولي مفصّل در پاسخ به اين مسئله تأليف كرده و شبهات مخالفين مذهب را در اين باره جواب داده، به زعم نويسنده مقاله، قائل به همان شبهات است!
يكي ديگر از بزرگان علماي شيعه كه مورد اتّهام مقاله مذكور واقع شده، شيخ طوسي قدّسسره است. اما عقيده ايشان در تفسير تبيان، ذيل آياتي كه آدرس داده شده، تنها كليّت و تماميّت علم غيب را از پيامبر نفي كرده؛ يعني فرموده ايشان در همه موارد و تمامي حوزههاي غيبي، عالم و آگاه به بواطن نبوده است. (نظير علم به زمان برپايي قيامت) و اين همان عقيده علماء شيعه از صدر تا كنون است.
و جالب اينكه درخصوص عقيده شيخ طوسي درمورد علم امام، چنين مينويسد: «عقيده شيخطوسي همانند استادش مرحوم سيدمرتضي است، زيرا عين نظر آن مرحوم را در تلخيص الشافي با كمي اختلاف در عبارت آورده است: "انّ الحسين عليهالسلام اظهر الخلاف لمّا وجد بعض الاعوان عليه و طمع في معاضده من خذله و قعد عنه ثم ان حاله الت مع اجتهاد من اجتهد معه في نصرته الي ما انت اليه". يعني همانا حسين عليهالسلام هنگامي كه به پارهاي از ياراني كه او را عليه يزيد نصرت و ياري ميكردند دست يافت، مخالفت خود را با يزيد ظاهر نمود و به كمك و پشتيباني كساني كه او را واگذاشتند طمع بست، آنگاه وضع و حال او با اجتهاد خود آن جناب و كوشش و اجتهاد كساني كه با او بودند بدانجا كشيد كه كشيد. مرحوم شيخ در همين عبارات مختصر ميرساند كه امام عالم به غيب نبود و از روي اجتهاد خود عمل كرد.»
اما مراجعه به عبارت عربي روشن ميسازد كه اصلاً صحبتي از اجتهاد به معناي تلاش علمي و فقهي براي استنباط حكم شرعي نيست و اجتهاد به معناي كوشش و تلاش عملي آنهم در خصوص ياران امام نه خود ايشان بهكار رفته است! و اين تلاش عملي البته در تمامي افعال ائمه و مؤمنين براي اداء تكاليف شرعي هست چراكه اساساً بدون تلاش و كوشش، امكان انجام اعمال و تكاليف وجود ندارد! اما اين مسئله ربطي به «عدم علم امام به غيب (به طور كلّي) و عمل براساس اجتهاد نظري» ندارد. و ما نميدانيم كه نويسنده مقاله، اين خطاهاي فاحش در ترجمه عبارات را از شدّت بيسوادي مرتكب شده يا از روي علم و عمد.
و شيخالطائفه طوسي رحمه الله علاوه بر احاديث و ادعيهاي كه در ابتداي اين نوشتار از جناب ايشان نقل كرديم و اعتقادشان را در مورد علم و عصمت و جايگاه امامان نشان ميداد، در كتاب «امالي» خويش، ص406، چندين حديث با سندهاي موثّق راجع به محدَّث بودن ائمه نقل ميكند. (محدَّث، كسي است كه الهامات غيبي و ربّاني را دريافت ميكند و البته اين الهامات، صورت وحي نبوي و مشاهده فرشته وحي را ندارد) او شيوههاي مختلف اطلاع ائمه از الهامات رباني و علوم غيبي را در همين جا ذكر فرموده است.
در همين كتاب، ص650، غاليان را در قالب حديثي از امام صادق به عنوان كساني كه «يدّعون الرّبوبيه لعباد الله» (در مورد برخي بندگان خدا، ادّعاي ربوبيّت دارند) معرفي ميكند كه معتاد به ترك صلوه و صيام و حج و زكات شده و قادر به ترك عادتشان هم نيستند. و در ص256 در قالب حديثي از رسول خدا خطاب به اميرالمؤمنين، غلوّ را مانند آنچه مسيحيان راجع به حضرت عيسي گفتهاند (ادّعاي خدايي) معنا ميكند و در ص622 حكايت قومي را از زبان امام صادق نقل مي نمايد كه نزد اميرالمؤمنين آمدند و اينگونه سلامش دادند: السلام عليك يا ربّنا! و ادامه ميدهد كه حضرت امير عليهالسلام آنان را دعوت به توبه كرد، اما قبول نكردند. لذا برايشان گودالي در زمين حفر كرد و در آن آتش انداخت و چون توبه نكردند، در گودالشان افكند.
همانگونه كه واضح است، انديشه غلوّ در نظر ايشان و ساير علماء اماميّه، ربطي به ادّعاهاي نويسنده مقاله ندارد و ايشان هرگز اعتقاد به مقامات معنوي و علوم غيبي (در برخي موارد) و عصمت از خطا و ... را برابر غلوّ نميدانستند. كما اين كه شيخ مفيد هم در كتاب «فصول المختاره» ج2، ص311 و در كتاب «اوائل المقالات» ج4، ص173 به تبيين غلوّ و غلات پرداخته و آنان را قومي توصيف ميكند كه امر خلقت عالَم و روزيدادن بندگان و اتّفاقات در عوالم را تفويضشده از سوي خداوند به ائمه ميپندارند.
علامه مجلسى هم در بحارالانوار، ج 25، ص346 مظاهر غلوّ را در اعتقاد به امور زير شمرده است: الوهيت پيامبر و ائمه(ع)، شريك خداوند در معبوديت يا خالقيت و رازقيت، حلول خداوند در آنها يا اتحاد خداوند با آنان، آگاهي از غيب بدون الهام و افاضه ربّاني، اعتقاد به نبوت درباره ائمه طاهرين(ع)، تناسخ ارواح ائمه در بدنهاى يكديگر، عدم لزوم اطاعت و ترك معصيت خداوند با معرفت ائمه(ع).
مثل فرقه نصيريه كه قائل بودند علىبنابىطالب خداست يا الوهيت در او حلول كرده يا مثل فرقه منصوريه كه معتقدند امام باقر(ع) به آسمان عروج كرده يا مثل فرقه جناحيه كه معتقد بودند روح خدا در آدم و پيامبران بعد از او حلول كرد و فرقههايى چون تشبيه، حلّاجيه، غرابيه، حماريه و ... كه همه منقرض شدهاند. تنها فرقههايى مانند اهل حق(على اللهى) و دروزيه به صورت پراكنده در بعضى كشورها پيروانى دارند.
مبارزه امامان با غاليان نيز تقابل با همين انديشه بوده و لذا «لعن و نفرين ائمه» در مورد غاليان، به رغم تمايل نويسنده مقاله مزبور، ارتباطي با انديشه امامت و عصمت ندارد و اين موضوع با مراجعهاي ساده به روايات مربوطه، فهميده ميشود. كما اين كه علم غيبي امام در موارد بسيار و علم او به ماكان و مايكون (آنچه رخ داده و آنچه اتفاق خواهد افتاد)، تعارضي با اصول عقايد ندارد، آنگونه كه نويسنده مقاله از قول شيخ رشيدالدين در كتاب «متشابه القرآن و مختلفه»، سعي در اثباتش دارد: «لانّ ذلك يودّي أنهما شاركان للقديم تعالي» (اين علوم در ائمه باعث ميشود كه آنان شريك قديم تعالي باشند) و خود، گويي كه كشفي عميق و دقيق كرده، ميافزايد: «اگر آيتالله العظمي اين عصر اين چيزها را بفهمد!» درحاليكه اين علم از ناحيه واجبالوجود به وسائط فيض(ائمه هدي) افاضه شده و مستقل نيست، ضمن آنكه قديم تعالي به لحاظ رُتبي و نه زماني، قديم است و شريكي در اين قدمت ندارد و قديم زماني هم، شريك واجبالوجود نخواهد شد. و آيتالله العظمي كه هيچ، طلاب سطوح بسيار پايينتر هم اين مباحث را گذراندهاند!
اما در مورد بحث عدم عصمت از اشتباه و سهو كه قول شيخ صدوق را آورده و بدون هيچ استناد ديگري آن را به علماء متقدّم شيعه نسبت داده است، بايد گفت تنها شيخ صدوق و استادش ابن وليد قمي چنين اعتقادي داشتهاند همانگونه كه علامه مجلسي قدّس سرّه در بحارالأنوار، ج17، ص 98 فرموده: «فإنّا لم نر مِن أصحابنا مَن جوّز عليهم السّهو مطلقاً في غير التبليغ و إنّما جوّز الصّدوق و شيخه الإسهاء مِن الله لِنوع مِن المصلحة و لم أر مَن صرّح بتجويز السّهو الناشي مِن الشيطان عليهم» (ما در بين علماء شيعه نيافتيم كسي را كه سهو و اشتباه را در غير امور تبليغ دين بر ائمه روا بداند و فقط صدوق و استادش [ابن وليد قمي] به سهو و اشتباه انداختن را از جانب خداوند بهخاطر مصلحتي جائز دانسته و نديدهايم كه كسي [حتّي صدوق] به سهو ناشي از شيطان قائل شده باشد).
شيخ طوسي رحمه الله در كتاب «تهذيبالأحكام» ج2، ص181 در رابطه با سهو و اشتباه ائمه ميفرمايد: «هذا مِمّا تَمنَع العُقول مِنه» (اين از جمله اموري است كه عقل، محال ميداند) و در كتاب «استبصار» ج1، ص371 مينويسد: «ذلك مِمّا تَمنَع مِنه الْأَدِلَّة القاطِعَة في أَنَّه لايجُوز عَليه السَّهو و الغَلَط» (اين از مواردي است كه ادلّه قطعي، آن را ردّ ميكند). و شيخ مفيد رسالهاي با موضوع عدم سهو النبي مينويسد و محقّق حلّي در كتاب «نافع» و علامه حلّي در كتاب «منتهي» و شهيد اول در كتاب «ذكري»، امكان سهو و اشتباه بر معصوم را ردّ كردهاند و در كتاب اخير پس از اينكه ميفرمايد: اماميه(شيعه)، وقوع سهو و اشتباه را از معصوم نميپذيرند، چرا كه ادلّه قطعيّه بر نفي آن داريم، ميافزايد: «لَم يصر إلى ذلك غير ابن بابويه.» (جز شيخ صدوق، هيچكس [از اماميه] قائل بدان نشده است).
و علامه مجلسي در بحارالأنوار، ج 17، صص 108و109 پس از بيان ادله عقلي و نقلي ردّ سهو واشتباه از معصوم، روايت مشهور از امام رضا(عليه السلام) در توصيف امام را نيز يادآور ميشود كه: «فهو معصوم مؤيّد موفّق مسدّد قد أمن من الخطإ و الزّلل و العثار» (او معصوم و توفيقيافته و تأييدشده و محفوظ و در امان از هرگونه خطا و لغزش است». و از تفسير شريف نعماني به سند موثّق از اميرالمؤمنين در بيان صفات معصوم نقل ميكند كه: «لايزلُّ في الفُتيا و لايُخطِئ في الجواب و لايسهو و لاينسى و لايلهو بشيءٍ مِن أمرالدُّنيا» (در بيان حكم شرعي نميلغزد و خطا نميكند و به اشتباه و سهو نميافتد و فراموشش نميشود و به چيزي از امور دنيا سرگرم نميگردد).
كما اين كه سيدمرتضي رحمه الله در كتاب «الناصريات» ص225، مسئله 205، ميفرمايد: «بحث در مورد خطا يا نسيان امام در مذهب شيعه جايي ندارد چراكه ما قائل به وجوب عصمت امام از هر خطا و لغزشي هستيم (مانند انبياء) و اينكه جايز نيست از ايشان چه در زمان امامت و چه قبل از آن خطا و گناهي (كبيره يا صغيره) سر زند و ما اين مطلب را در كتاب خود – تنزيه الانبياء – كه در اين باره تاليف كردهايم، به طور مفصل شرح دادهايم».
و شيخ طبرسي رحمهالله هم در كتاب «احتجاج»، ج2، ص439، همان روايت مشهور از امام رضا عليهالسلام را نقل ميكند و در جلد اول، صفحه 53، ضمن نقل حديثي از رسول خدا، هرگونه لغزش و كذب و خيانت و خطاي در قول و سفاهت در راي را از معصوم، نفي كرده و اين حالت عصمت را به حول و قوه الهي منتسب ميدارد. و در جلد اول از صفحه 365 تا 384 طي نقل مفصّلي به آياتي از قرآن پرداخته كه اصطلاحاً هفوات (لغزشها و اشتباهات) انبياء را بيان كرده و از جانب اميرالمؤمنين پاسخ شبهات برخاسته از اين آيات را داده است. در حالي كه همين شيخ طبرسي نيز از اتّهامات و ادّعاهاي نويسنده مقاله در امان نمانده بود.
بنابراين با توجه به رواياتي كه در صدر نوشتار آمد و اقوالي كه از علماء بزرگ متقدّم شيعه (كه مورد اتّهام نويسنده مقاله قرار گرفته بودند) خوانديم، اعتقاد به علم غيب امامان در بسياري از امور، مورد اتّفاق همه علماء و مستند به روايات فراوان است و اعتقاد به عصمت ايشان از سهو و اشتباه و نسيان هم بهجز شيخ صدوق و استادش ابن وليد، مورد اذعان تمامي علماء واقع شده و روايات و ادلّه بسيار در تأييد خود به همراه دارد.
آري، در بين عامّه شيعيان و محبّين اهل بيت در قرون نخستين، عدّهاي بودند كه اين درجه از معرفت را نسبت به امامان نداشتند و همانگونه كه برخي علماء رجالي و ... فرمودهاند، چه بسا كساني از شيعيان و محبين، ائمه را فقط علمايي پاك و متّقي ميدانستند و گروهي ديگر، امكان علوم غيبي يا عصمت از سهو و اشتباه را در مورد ايشان نميشناختند و ... اما بزرگان علماء و اصحاب خاص و راويان مورد اعتماد ائمه، اقوال و استدلالات و روايات بيشماري در اينباره نقل كردند و اين عقايد، آرامآرام در بين جوامع شيعه گسترش يافت و اصلاً اينگونه نيست كه طبق ادّعاي نويسنده مقاله، معاصرين امامان، منكر چنين عقايدي باشند و پس از صدها سال، دست سياست در كنار عوامزدگي و خرافهپرستي به پيدايش اين اعتقادات منجر شده باشد.