معمولا آموزههاي دين مبين اسلام را در سه حوزه عقايد، احكام و اخلاق دسته بندي مي كنند و از آن رو كه تفقه در دين به معناي تفقه همه آموزهاي دين است، ميتوان از فقهالاحكام، فقهالعقايد و فقهالاخلاق سخن گفت؛ هرچند امروزه فقه به تنهايي درباره فقهالاحكام بهكار رفته و به اين معناي خاص رواج يافته است.
بنابراين فقهالاخلاق به معناي ژرف انديشي در آموزههاي اخلاقي موجود در منابع ديني است.[1]
اخلاق دانشي است كه رذايل و فضايل خلقي و رفتاري را معرفي ميكند و راه بهكرد اخلاقي را نشان ميدهد. هنگاميكه از معرفت ديني چه به طور عام يا در حوزه ويژهاي از آموزههاي آن گفتوگو ميشود، بايد جايي براي تنوع و تكثر فهمها گشود. گوناگوني فهمها در معرفت ديني از جمله فقهالاخلاق نه يكسره انكارپذير است و نه مطلقا مقبول؛ بلكه در اين ميانه صراط مستقيمي است كه با كندوكاو درباره حدود و ثغور اعتبار و حجيت پلوراليسم معرفي و تكثر فهمها آشكار و هموار مي شود.
حجيت فهم درونديني به حجيت و وجاهت روششناسي آنها وابسته است و همانگونه كه در فقهالاحكام روش خاصي به نام «علم اصول» تدوين شده، در فقهالاخلاق نيز به چنين روش و منطقي نياز است تا معياري براي سنجش حجيت فهمها و منطقي براي رسيدن به فهم صحيح و تمايز آن از فهم درست باشد.
يكي از مسائل مهم و پيچيده اخلاق، رابطه مفاهيم اخلاقي و ترتيب و ترتب فضايل و رذايل اخلاقي است. روشن شدن اين مسأله براي كسي كه مي خواهد خود را اصلاح كند و در راه پيراستگي از رذايل و آراستگي به فضايل گام بردارد، بسيار ضروري است؛ زيرا با وجود اين نقشه راه ميتواند موفقيت خود را دريابد و مراحل پشت سر و پيش رو را به ترتيب بشناسد و درهرقدم، حركت خود را ارزيابي كند و از انحراف مسير بپرهيزد.
اهميت مراحل اخلاق، دانشمندان مسلمان را بر آن داشته است تا طرحها و پيشنهادهايي را درباره
* پژوهشگر
اين مراحل ارائه كنند كه «منازل السائرين» خواجه عبدالله انصاري، «اوصافالاشرف» خواجه نصيرالدين طوسي، «اخلاق الفتيان» عبدالرزاق كاشاني، «ابواب منجيات و مهلكات احياءالعلوم» غزالي، برخي از فصول «قوت القلوب» ابوطالب مكي، «رساله سير و سلوك» منسوب به سيد بحرالعلوم و آثاري ديگر، نمونههايي از كوشش علما براي تدوين يا طراحي نقشه و طرحي از مراحل اخلاق است.
بررسي اين آثار، تكثري فروناكاستني را در منظر محقق قرار ميدهد و شگفت اينكه مطالعه و تأمل در آيات و روايات بهمنظور كشف مراحل اخلاقي در موارد بسياري و فاصله زياد ديگري را آشكار ميكند و اين همه براي آن است كه اساتيد اخلاق و بزرگان معرفت بدون روش و منطق به جستوجوي نظام مراحل اخلاقي در اسلام پرداختهاند و از جهت تفقه در تعاليم اخلاقي دين چندان كامياب نبودهاند.
در اين مقاله ميكوشيم تا اصول روش شناختي مربوط به كشف مراحل اخلاقي را تبيين كنيم و نشان دهيم كه چگونه به كارگيري قواعد روش شناختي، محدودهاي را براي اعتبار و حجيت فهمهاي گوناگون مشخص ميكند. گفتني است كه به سبب محدود بودن مقاله، دو ملاحظه در تحقيق حاضر دخيل بوده است: نخست اينكه مثالهاي ذكر شده تنها از فضايل اخلاقي است؛ اما قواعدي كه معرفي ميشود، در كشف ترتيب رذايل نيز كارگر و گرهگشا است. ديگر اينكه پرداختن به تمام آيات و روايات هرباب امكانپذير نبوده و به جهت تقدم فهم قرآن بر روايات غالبا به آيات توجه شده و در موارد لازم، روايات مربوط به آن نيز بيان شده است.
حجيت عقل در فقهالاخلاق
بهسبب آنكه مصالح و مفاسد فقهالاحكام در حيطه عقل و تجربه بشري نيست، حدود حجيت عقل بسيار تنگ است و از تشخيص ملازمه در مستقلات عقليه فراتر نمي رود[2] و در اين موارد، صحت استدلال در گرو ملازمه ميان حكم عقل و شرع است. اما مصالح و مفاسد اخلاقي عمدتا در حيطه فهم و تجربه بشري است و عقل فطري كه همه از آن برخوردارند، دست بازتري در فقه الاخلاق دارد. حسن و قبح عقلي حتي مي تواند بسياري از آموزههاي اخلاقي را مقيد يا آموزههايي را تاسيس كند؛ براي نمونه خشم و پرخاشگري آنگاه كه دربرابر ظلم و تضييع حقوق مظلوم باشد، پسنديده و دربرابر زيردست و ناتوان ناپسند است. اين امور و بسياري از موارد مشابه از مستقلات عقلي است كه حتي بدون وجود نصوص و ظواهر، حكم اخلاقي روشني دارد .
از سوي ديگر تمام فقه در بخش عبادات براساس «حقيقت شريعه» يا «متشرعه» موضوع پيدا ميكند؛ يعني موضوع مباحث فقهي در عبادات از سوي شارع تعريف ميشود؛ درحاليكه موضوعات در اخلاق مستقل از تعريف شارع تعيين ميشود و معنا پيدا ميكند.
يكي ديگر از موارد كاربرد عقل در فقهالاخلاق كه مخصوص اين حوزه از معارف ديني است، حجيت عقل در تشخيص ترتب و مراحل اخلاقي است؛ براي نمونه در هيچ آيه و روايتي ذكر نشده پس از توبه كه بنابر راي مقبول اولين مرحله سير اليالله است، مرحله عزم و اراده قرار دارد. اما عقل اين را درمييابد كه اگر كسي توبه كرد و از گناه و لغويات به سوي خدا رو گرداند، پس از آن بايد عزم كند تا ديگر خطايي انجام ندهد و در مسير بندگي حركت كند.[3]
اگر از گستره كارآمدي عقل در فقهالاخلاق سخن به ميان ميآيد، به معناي تعطيلي فراگيري كتاب و سنت در اين باب نيست . همين ترتيب و تشخيص مراحل اخلاقي، پيچيدگيها و ابهامات بسياري دارد كه اگر هدايتهاي قرآن و روايات نباشد، گرهاي از آن نتوان گشود.
حجيت ظهور
يكي از اصول اساسي در فقهالاخلاق، حجيت ظهور آيات و روايات است؛ زيرا خداوند و معصومين (ع) كه حجتهاي الاهي هستند، در مقام بيان سعادت و راه آن بوده و ميكوشند تا با ارشادهاي اخلاقي، مردمان را در مسير هدايت راهنمايي كنند و پيشبرند.
اما با پذيرش حجيت ظهور آيات و روايات و تقدم ظهور قرآن بر روايات، انواع و اقسام تعارضهاي بدوي دربرابر محقق قرار مي گيرد كه براي گذر از آنها بايد اصول و قواعد فقهي مخصوص كه در فقهالاخلاق به كار ميآيد، كشف و تدوين شود.
برخي از تعارضات بدوي درمراحل اخلاق
1. تعارض لوازم
يكي از موارد اخلاق، تعارض لوازم يا پيامدهاي يك مرحله يا مقام اخلاقي است؛ براي نمونه آيات معروفي درباره ذكر وجود دارد كه آرامش و اطمينان را پيامد و آثار يا لازمه ذكر معرفي ميكند:[4]
«الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب» (رعد /28 )
و كساني كه ايمان آورده و دلهايشان با ذكر خدا آرام مي گيرد. آگاه باشيد كه تنها با ذكر خدا دلها آرام مي شود.
دراين آيه طمانينه و آرامش به روشني اثر پيامد يا مرحله پس از ذكر معرفي شده است؛
اما درآيات متعددي دقيقا برخلاف اين ترتيب، اثر ديگري بيان شده است؛ چنانكه ميفرمايد:
«انما المومنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم...» ( انفال /2)
تنها اهل ايمان كساني هستند كه هرگاه ذكر خدا برده شود، دلهايشان هراسناك و مضطرب ميشود...
همچنين ميفرمايد:
«الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و الصابرين علي ما اصابهم... » ( حج/ 35)
كساني كه چون ياد خدا كنند، دلهايشان ترسان و لرزان بوده و در پيشامدها بردبارند...
همانگونه كه بيان شد، خداوند حكيم در يك آيه دو بار اطمينان را پيامد ذكر و در دو آيه هركدام يك بار «وجل» را اثر آن معرفي ميكند. لغت شناسان اطمينان را سكون بعد از اضطراب تعريف كرده و درباره «وجل» گفتهاند:
«اضطراب[5] و آشفتگي قلب كه موجب سلب اطمينان و آرامش ميشود.»[6]
حال چه بايد گفت؛ آيا بعد از مرحله ذكر، حال يا مقام آرامش و اطمينان حاصل ميشود يا وجل و اضطراب ؟
براي حل اين قبيل تعارضها دو راه وجود دارد: نخست اصل توالي لوازم؛ يعني يكي مقدم بر ديگري است و در آيات گوناگون، آثار قريب و بعيد يا اثر متصل و منفصل بيان شده است كه با اين وجه تمايز، تعارض برطرف مي شود.
قاعده توالي لوازم در مثال مذكور اين طور قابل استفاده است كه اثر قريب يا متصل ذكر «وجل» و اثر بعيد و منفصل آن «اطمينان» است؛ زيرا ذكر در مرحله نخست دل را ميلرزاند و ياد غير و غفلتها بسان برگ خشكيدهاي كه از درخت فروميريزد، از دل زدوده ميشود و آنگاه آرامش و اطمينان بدون دغدغه و عوامل اظطرابآور، دل و جان را فرا ميگيرد؛ چنانكه قرآن كريم درباره قرآن كه «ذكر» است، ميفرمايد:
«... تقشعرّ منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الي ذكر الله ذلك هدي الله يهدي به من يشاء...» (زمر/23)
... كساني كه در دل از پروردگارشان هراسانند، پوست بدنشان از آيات قرآن ميلرزد؛ سپس پوستشان و قلبشان به سوي ذكر خدا نرم و آرام ميشود. اين راه هدايت خدا است كه هركس را بخواهد به آن راهنمايي ميكند...
اصل ديگري كه درمورد «تعارض لوازم» بهكار ميآيد، قاعده «نسبيت لوازم» است. در مثال مذكور اين قاعده به بيان زير تعارض را برطرف ميكند.
انسان در مراحل سير اخلاقي، هم بايد به سوي خداوند و هم بر نفس خويش نظر كند. همانطور كه اين دو چشمانداز خوف و رجا را در سالك مسير تهذيب نفس پديد ميآورد و بايد خوف و رجا همسنگ باشند، در مقام ذكر نيز طالب تهذيب و سالك متخلق از جهت نظر به نفس خويش به مرحله وجل و از حيث نظر به لطف و رحمت بيكران الاهي به اطمينان ميرسد؛ ازاينرو نه اطمينان او به غفلت آلوده ميشود و نه خوف و وجل سبب نااميدياش ميگردد.
بنابراين تعارض ميان وجل و اطمينان از لوازم و مراحل پيامد ذكر نيست، بلكه اين دو بايد با هم در پي ذكر حاصل شود و چهبسا اطمينان و وجل يك مقام در صراط مستقيم و سير اخلاقي باشد، كه پس از ذكر پيشروي سالك قرار ميگيرد و دو منظر در آن گشوده ميشود.
البته در آيات قرآن مقام «تبتل » به معناي بريدن از غير نيز پس از ذكر معرفي شده است:
«واذكر اسم ربك و تبتل اليه تبتيلا»(مزمل /8)
ياد كن نام پروردگارت را و به سوي او اغيار را فرو گذار.
دراينباره ميتوان قاعده «توالي لوازم» را احيا كرد و تبتل را پس از وجل و طمأنينه قرار داد. با اين نتيجه كه وجل از غيرحق و آرامش با نام او موجب گسستن از غير يا زمينهساز بريدن از ديگران به سوي او ميشود.
2. تعارض تاخر ما تقدم
گاه مرحلهاي كه مقدم بر مرحله ديگر است، پس از مرحله موخر بيان ميشود و در تقدم و تاخر مراحل تعارض پديد ميآورد؛ اما اينكه مرحلهاي مقدم بر ديگري است، از دو طريق شناخته ميشود كه به همين اعتبار اين تعارض دو نوع ميشود: تعارض «تاخر ماتقدم لبي» و تعارض «تاخر ماتقدم لفظي»؛ يعني درپي آمدن مرحلهاي كه پيشين بودن آن عقلا فهميده ميشود و درپي آمدن مرحلهاي كه پيشين بودن آن با ظهور الفاظ آيات و روايات اثبات شده است. براي روشنشدن مطلب از هردو نمونه مثالي بيان و اصول ممكن براي رفع تعارض هركدام آوره ميشود.
1-2- تعارض تاخر ما تقدم لفظي
وقتي در قرآن كريم جايگاه مقام صبر را جستوجو ميكنيم، مييابيم كه در بيشتر موارد صبر پيش از تقوا ذكر شده است:
«... إن تصبروا و تتقوا...» (آل عمران /120 و 125 و 186)
«.. اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله...» (ال عمران /200)
اي كساني كه ايمان آوردهايد، صبر كنيد و ايستادگي ورزيد و مرزها را پاسداري كنيد[7] (يا روابط احتماعي برقرار كنيد)[8] و از خدا بترسيد.
در كنار اين چهار مورد كه بهظاهر صبر مقدم بر تقوا است، آن است كه هركس اهل بردباري باشد، ميتواند تقوا بورزد. البته عقل در اين باره كه صبر را بر تقوا مقدم كرده، اينگونه راه سير اخلاقي را نمايانده است. يعني كسي كه ميخواهد به تقوا برسد، بايد صبر خود را تقويت كند. اما درموردي كه ذكر ميشود، صبر بعد از تقوا آمده است:
«... قال انا يوسف و هذا اخي قد من الله علينا انه من يتق و يصبر فإن الله لا يضيع اجر المحسنين»(يوسف /90)
... گفت: من يوسف هستم و اين برادر من است. همانا خداوند بر ما منت نهاده. بي گمان هركه تقوا پيشه كند و بردبار باشد، پس خدا اجر نيكوكاران را تباه نميگرداند.
براي رفع اين تعارض چند راهحل با نتايج مختلف وجود دارد:
يكم: قاعده «تلازم»؛ به اين معنا كه تقوا و صبر هيچكدام بر ديگري مقدم نيست؛ بلكه هرجا صبر باشد، تقوا هم هست و هرجا تقوا باشد، صبر نيز وجود دارد. قاعده تلازم به معناي منطقي شامل اعم و اخص مطلق و عام و خاص من وجهميشود؛ مانند اينكه بگوييم با توجه به روايتي كه صبر را به سه دسته تقسيم ميكند: صبر بر بلا، صبر از گناه و صبر در طاعت خدا،[9] قسم دوم يعني صبر از گناه همان تقوا است. به هر حال اين دو ملازم يكديگر هستند و درحقيقت هيچ كدام بر ديگري مقدم نيست و از اين جهت در الفاظ قرآن كريم، گاه صبر و گاه تقوا بر يكديگر مقدم شده است.
دوم : قاعده «ترجيح اكثر»؛ به اين معنا كه حكمت بيان اقتضا ميكند كه به درستي صبر و تقوا ملازم هم هستند و در مقام بيان ناچار بايد يكي را مقدم بر ديگري آورد؛ پس بايد به تعداد برابر، هركدام بر ديگري مقدم شود. اگر صبر چهار بار پيش از تقوا ذكر شده است، بايد چهار بار هم تقوا قبل از صبر آورده شود؛ براي نمونه درباره صبر و صدق ميتوان قاعده تلازم را جاري كرد؛ زيرا يك بار در آيه (احزاب /35) «الصادقين و الصادقات والصابرين و الصابرات» صدق مقدم شده و يك بار هم در آيه (آلعمران/17) «الصابرين و الصادقين» صبر مقدم شده است؛ اما درزمينه تقوا و صبر اين برابري وجود ندارد و ظهور آيات به نفع تقدم صبر بر تقوا است.
پس تلازمي در كار نيست و مورد اكثر ترجيح دارد؛ يعني ظهور آيات به نفع تقدم صبر بر تقوا است و بايد چاره ديگري براي يك مورد خلاف اكثر پيدا كرد؛ براي نمونه درمورد مذكور كه به ماجراي حضرت يوسف مربوط است، اين توجيه به كار ميآيد كه صبر با ارتقاي درجه بنده و رسوخ ملكه تقوا سهلتر شده تا جايي كه تلخي صبر به شيريني رضا تبديل ميشود و اين امري شهودي است و چه بسا عقل هم مويد آن باشد، بههرروي اساتيد اخلاق هم رضا را ترقي و تعالي صبر ميدانند[10] و احتمالا آيه شريفه 130 سوره طه نيز بر اين معنا دلالت دارد. بنابراين حضرت يوسف كه از پيامبران خدا است و به مقام مخلصين رسيده است،[11] صبر براي او چندان مطرح نيست و تقوايش مقدم بر صبر است .
در راه دوم از دو قائده «ترجيح اكثر» و «ارتقاي تقليلي » استفاده شد. ارتقاي تقليلي دربرابر قائده «ارتقاي ازديادي» قرار دارد و درمورد فضايلي به كار ميرود كه هرچه بالاتر مي رود، از آنها كاسته ميشود كه نمونه بارز آن صبر است. امام صادق (ع) فرمودند:
«إنا صبر و شيعتنا اصبر منا»
ما بردباريم و شيعيان ما از ما بردبارترند.
از ايشان پرسيدند كه چطور ممكن است شيعيان شما از شما صبورتر باشند. امام در پاسخ فرمودند:
«انا نصبر علي مانعلم و شيعتنا يصبرون علي ما لا يعلمون» [12]
زيرا ما بر آنچه ميدانيم صبر ميكنيم و شيعيان ما بر آنچه نميدانند.
دربرابر قائده «ارتقاي تقليلي»، قائده «ارتقاي ازديادي» است كه درمورد تعارض بعدي توضيحي آورده ميشود.
مثال ديگر براي قاعده «ترجيح اكثر»، ترتيب علم بر تزكيه است كه در سه آيه بيان شده است:
«... يتلوا عليكم آياتنا و يزكيكم و يعلمكم الكتاب و الحكمه...»( بقره / 151 )
... آيات ما را بر شما ميخواند و شما را تزكيه مي كند و كتاب و حكمت را ميآموزد...
همچنين ميفرمايد:
دربرابر آيهاي كه بيان شد، اين آيه قرار دارد:
«... يتلوا عليهم آياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمه و يزكيهم...»( بقره / 129 )
... آيات تو را بر ايشان بخواند و كتاب و حكمت را به آنها آموخته و آنها را تزكيه كند...
در اينجا ممكن است محقق تلازم را دريابد؛ اما ميتوان براساس قاعده ترجيح اكثر تزكيه را بر علم مقدم داشت و براي توجيه آيه اخير گفت كه اصل مقام علم پس از تزكيه حاصل ميشود، ولي بخش اندكي از علم براي تزكيه لازم است و پيش از آن قرار دارد.[13]
2-2- تعارض تاخر ما تقدم لبي
بدون ترديد ايمان مقدم بر توبه است و تا ايمان نباشد و نور آن در دل مومن نتابد، از نافرماني خداوند و گناه و خطايش توبه نمي كند . ايمان به خدايي كه توبه به سوي او است، ايمان به معادي كه عقوبت معصيت و پاداش توبه و تقوا آنجا است و ايمان به رسالت و شريعتي كه راه رشد را بيان كرده است. پس تا ايمان نباشد، توبهاي نخواهد بود؛ ازاينرو خداي تعالي خطاب به مومنان ميفرمايد:
«يا ايها الذين آمنو توبوا الي الله توبه نصوحا...» (تحريم / 8)
كساني كه ايمان آوردند، به سوي خدا توبه ميكنند، توبهاي خالصانه ...
«... توبوا الي الله جميعا ايه المومنون لعلكم تفلحون » (نور/31)
... اي اهل ايمان همگي به سوي خدا توبه كنيد تا رستگار شويد.
با اينكه عقلا محرز است كه ايمان مقدم بر توبه است و آياتي نيز در تاييد اين نظر ظهور دارد، ولي در بسياري از آيات ايمان پس از توبه ذكر شده است:
«... من تاب و آمن و عمل صالحا"فاولئك يدخلون الجنته ...» (مريم / 60)
... كسي كه توبه كرده و ايمان آورده و عمل شايسته انجام داده است ، آنان به بهشت وارد ميشوند...
همچنين ميفرمايد:
«... من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئك يبدل الله سيّئاتهم حسنات ...» (فرقان /70)
... كسي كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد، پس خداوند زشتيهاي آنها را به نيكي تبديل ميكند...
درجاي ديگر آمده است:
«فاما من تاب و آمن و عمل صالحا فعسي أن يكون من المفلحين» (قصص/67)
پس كسي كه توبه كرده، ايمان آورده و عمل صالح انجام داده است، بسا كه از رستگاران باشد.
يا ميفرمايد:
«وإني لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدي ...» (طه /82)
و بهراستي كه من بسيار آمرزندهام براي كسي كه توبه كرده و ايمان آورده و رفتار شايسته انجام داده، سپس هدايت يافته است .
در اينجا براساس ظهور لفظي در پنج مورد توبه مقدم بر ايمان ذكر شده و در دو مورد ايمان مقدم بر توبه آمده است. بنابراين اگر محققي تقدم لبي ايمان بر توبه را نپذيرد، اين مثال براي او تعارض تاخير ماتقدم لفظي خواهد بود و بايد از طريق قاعده تلازم يا ترجيح اكثر يا قاعده ديگري بتواند در اين مقام از آن استفاده كند تا تعارض را برطرف و نظر خود را بيان و اثبات كند. اما بنا بر اين كه اين تعارض از نوع تاخر ما تقدم لبي باشد، ميتوان قاعده «ارتقاي ازديادي» را بهكار برد.
اين قاعده براساس مشكك بودن مفاهيم اخلاقي بيان ميكند كه در مراتب بالاتر، ويژگيهاي اخلاقي شدت وازدياد پيدا مي كند؛ بنابراين در مثالهاي مذكور هرچند ايمان مقدم بر توبه است، ولي از ظهور آيات برميآيد كه توبه تاثير بسيار زيادي در تقويت ايمان دارد و تاخير ذكر ايمان از توبه بيانكننده مرتبه برتري از ايمان است كه با توبه ارتقا يافته و تشديد شده است؛ چنانكه بارها در قرآن كريم با عبارتي همچون: «زادتهم ايمانا» (انفال /2)، «فزادتهم ايمانا»(توبه /124) «فزادهم ايمانا» (آل عمران / 173) و... تكرار شده است.
3ـ تعارض تكثر ما تقدم
گاه يك مقام يا مرتبه اخلاقي در پي چند مقام يا مرتبه ميآيد و جايگاه خود را در سير مراحل اخلاقي به ابهام ميكشد؛ براي نمونه توكل در يك مورد پس از عزم ذكر شده است:
«... فإذا عزمت فتوكل علي الله...» (آل عمران /159)
... هرگاه عزم كردي، پس بر خداوند توكل كن...
در جايي ديگر پس از تقوا آمده است:
«... و اتقوا الله و علي الله فليتوكل المومنون» (مائده /11)
... تقوا پيشه كن و مومنان بر خدا توكل ميكنند.
درجايي ديگر پس از عبوديت آمده است:
«... فاعبده و توكل عليه ...» (هود /123)
... پس بندگي كن او را و بر او توكل نما ...
درسه مورد نيز پس از صبر ذكر شده است:
«الذين صبروا و علي ربهم يتوكلون» (نحل /42 ؛ عنكبوت / 59)
كساني كه بردباري ورزيده و بر پروردگارشان توكل ميكنند.
«...و لنصبرن علي ما اذيتمونا و علي الله فليتوكل المتوكلون» (ابراهيم / 12)
... با تاكيد بر آزاري كه به ما ميرسانند، صبر مي كنيم و اهل توكل بايد فقط بر خداوند توكل كنند.
غير از اين موارد در بيش از ده آيه نيز توكل به دنبال ايمان ذكر شده است كه مواردي ذكر ميشود:
«... امنا به و عليه توكلنا...» (ملك / 29 )
ايمان آورديم به او و بر او توكل ميورزيم.
«... و علي الله فليتوكل المومنون» (آل عمران / 122؛ توبه 51 ؛ مجادله / 10) [14]
... و مومنان بر خداوند توكل مي كنند.
با اين وضعيت اگر بخواهيم تعدادي از فضايل را تعريف كنيم، به عنوان مسيري كه بايد به ترتيب سپري شود تا آراستگي به فضايل تحقق يابد، با مشكل روبهرو ميشويم.
براي حل اين تعارض دو راه وجود دارد: يكي قائده ارتقاي ازديادي است؛ به اين صورت كه نسبت مراحل مقدم بر توكل يعني عزم، تقوا، عبوديت، صبر و ايمان را مشخص كنيم، سپس بعد از هرمرحله، درجهاي از توكل را تعريف كنيم كه در مقايسه با درجه پيشين ارتقا يافته است؛ چنانكه در روايات نيز وارد شده است كه « التوكل علي درجات»[15]؛ البته تا حدودي ارتقاي ازديادي به كار ميآيد، ولي بعد نوبت به قاعده ارتقاي تقليلي رسيده و توكل به تدريج جاي خود را به تفويض ميدهد. توكل يعني اعتماد به ديگري و سپردن اموربه او؛ اما تفويض به اين معنا است كه امور براي ديگري شود و او متولي و صاحب اختيار مطلق در آن باشد؛ با اين تفاوت كه در توكل هنوز اختيار موكل محفوظ است .[16] پس تفويض به مقام ويژه توحيد نزديكتر و در روايات نيز مرتبه تفويض برتر از توكل معرفي شده است.[17] اما در اينجا راه حل ديگري نيز وجود دارد و آن اينكه بپرسيم چرا توكل به دنبال اين پنج مقام آمد؟ در حقيقت بكوشيم در اين موارد تنقيح مناط كنيم وبه يك حكم كلي برسيم. بنا بر آيه شريفه:
«ما اصابك من حسنه فمن الله...» (نساء /79 )
هيچ نيكي به تو نميرسد، مگر از جانب خدا ...
درمورد توكل ميتوان گفت كه توكل ما درجهت كسب فضايل و سير در مسير محاسن اخلاقي است و نبايد آن را يك منزل و مرحله در اين طريق دانست؛ بلكه توكل با همه مراحل اخلاقي همراه است و جنبه من عند الهي حسنات و محاسن اخلاقي را تامين مي كند و مثل نردباني است كه سالك را به مدارج بالا در فضيلت و اخلاق نيكو ميرساند؛ چنانكه در روايت آمده است كه جبرائيل خدمت رسول خدا (ص) رسيد و عرض كرد هديهاي براي شما آوردم كه به كسي پيش از شما داده نشده است . پيامبر فرمودند آن چيست. گفت: صبر و بهتر از آن . پيامبر فرمود :آن چيست ؟ گفت : رضا و بهتر از آن . فرمودند : آن چيست ؟ گفت:زهد و بهتر از آن. پرسيدند آن چيست و گفت: اخلاص و بهتر از آن. باز هم پرسيدند: آن چيست؟ جبرئيل گفت: يقين و بهتر از آن و پيامبر پرسيدند: آن چيست و جبرائيل پاسخ داد:
«إن مدرجه ذلك التوكل علي الله عزّ وجل »[18]
نردبان اين مراحل توكل بر خداي عزوجل است.
بنابراين توكل با همه مراحل اخلاق همراه است و نميتوان آن را به عنوان مرحلهاي خاص ذكر كرد. البته در اينجا يك راه ديگر نيز وجود دارد و آن اينكه اولين جايي كه توكل مطرح ميشود، مرحله خاص توكل بدانيم و ساير مراحل اخلاق را با درجهاي از ارتقاي توكل همراه كنيم.
احتمالات مقبول
گاه در مقام كشف مراحل اخلاقي به دلالتهاي ظاهر ميرسيم كه فهم آنها بسيار سهل و صريح است؛ مانند اين آيه كه ميفرمايد:
«... انما يخشي الله من عباده العلماء ...» (فاطر /28)
... فقط دانايان از بندگان خدا دربرابر او خشيت دارند ...
ظاهرا خشيت را پس از مرحله علم معرفي مي كند؛ البته در معناي قرآني، علم منظور است؛ يعني شناخت خداوند و آيات و نشانههاي او است.[19] در بعضي موارد نيزهرچند تاحدودي كار پيچيده است؛ ولي به راحتي مي توان استظهار كرد؛ مثل ترتيب اشفاق[20] بر خشيت در آيه ذيل كه ميفرمايد:
«ان الذين هم من خشيه ربهم مشفقون» (مومنون / 57)
كساني كه از خشيت پروردگارشان مشفقاند.
يا ميفرمايد:
«الذين يخشون ربهم بالغيب و هم من الساعه مشفقون» (انبياء/49)
كساني كه از پروردگارشان در نهان خشيت داشته و از قيامت مشفقاند
دربرابر اين آيات فقط يك آيه وجود دارد كه مقام رضا را مترتب بر خشيت معرفي ميكند:
«... رضي الله عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشي ربه» (بينه / 8)
... خداوند از آنها راضي است و آنان از او خشنودند و آن براي كسي است كه دربرابر پروردگارش خشيت ميورزد.
در اينجا با قاعده «جمعيت اكثر» ترتيب اشفاق بر خشيت و با قاعده «توالي لوازم»، ترتيب رضا بر اشفاق ثابت ميشود البته ممكن است محقق در اينجا از قواعد ديگري نظير «نسبت لوازم» استفاده و رضا و اشفاق را با هم جمع كند. اما در برخي موارد فقط ميتوان از احتمالاتي استفاده كرد كه قرينه مخالف به صورت نص يا ظهور ندارد؛ براي مثال اين آيه ميفرمايد:
«... من يتق الله يجعل له مخرجا» (طلاق /2)
كسي كه تقوا پيشه كند، خداوند براي او خروج گاهي قرار ميدهد.
در اين آيه خارج شدن نتيجه تقوا معرفي شده است. حال يا شخص از وضعيت نامطلوبي خارج ميشود يا اينكه عوامل ناپسند و نامطلوب از شخص خارج ميشود و اين معناي تزكيه است كه لغت شناسان درباره آن گفتهاند:
«تنخيه ما ليس لحق و اخراجه عن المتن السالم»[21]
يعني زدودن آنچه سزاوار نيست و بيرون كردن آن از متن سالم .
كه طهارت و شكوفايي از آثار آن است؛ بنابراين مي توان احتمال داد كه مرحله تزكيه پس از تقوا حاصل ميشود.
مثال ديگر اين آيه شريفه است كه ميفرمايد:
«... فتوبوا الي بارئكم فاقتلوا انفسكم ...» (بقره /54)
... توبه كنيد به سوي آفريدگار و به كيفر جهالت خود، خودتان را بكشيد...
در اين آيه اين احتمال قابل قبول است كه منظور از قتال نفس همان جهاد اكبر باشد. هرچند در روايات ميخوانيم كه اين امر مربوط به كفر بعد از ايمان و ارتداد و گوساله پرستي بني اسرائيل در زمان حضرت موسي است.[22] و در روايات نيز مويداتي وجود دارد:
«موتوا قبل ان تموتوا»[23] بميريد پيش از آنكه بميريد. البته اين قبيل احتمالات بايد با دقت بيان و موجب غفلت از ظهور آيات ديگر نشود؛ براي مثال جناب خواجه عبدالله انصاري مرحله يقظه را از اين آيه شريفه استنباط كرده است:[24]
«قل انما اعظكم بواحده ان تقوموا الله ... » (سبأ /46)
بگو تنها شما را يك پند ميدهم، اينكه براي خدا بپاخيزيد ...
البته بعدها اين نظر از سوي اساتيد اخلاق مخدوش اعلام شد[25]. اين استنباط نادرست خواجه عبدالله سبب شد كه يقظه را اولين مرحله سير اخلاقي و مقدم بر توبه بداند كه اين برداشت هم نقد شد؛ البته منتقدان هم با استفاده و استدلال از آيات قرآن به نقد نپرداختهاند.
با بررسي ظواهر آيات قرآن به خوبي روشن ميشود كه يقظه تنها اولين گام و مرحله از سير الي الله نيست؛ بلكه حتي منزل و مرحله مستقلي از توبه هم بهشمار نميآيد. آيات كلام الله مجيد بيان ميكند كه يقظه مقامي در توبه است كه با مقامات ديگر تحقق توبه را رقم مي زند. خداي تعالي ميفرمايد:
«انّما التوبه علي الله للذين يعملون السوء بجهاله ثمّ يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم ...» (نساء/17)
توبه نزد پروردگار تنها براي كساني است كه از روي ناداني مرتكب گناه ميشوند؛ سپس به زودي توبه ميكنند و ايشاناند خداوند بر آنها توبه ميكند...
علامه طباطبايي در ذيل اين آيه ميفرمايند:
«اينها دو توبه و بازگشت از سوي خداوند است كه توبه و بازگشت بنده را فرا مي گيرد . توبه اول از سوي خدا مقدم بر توبه بنده است و توبه دوم خداوند پس از توبه بنده تحقق مييابد و يقظه اثر اولين توبه خداوند است كه بنده را آماده توبه ميكند و توبه دوم خداوند براي قبول توبه بنده است. درباره اثر توبه نخست حق تعالي كه يقظه است، اين آيات ظهور روشني دارد:
«و حسبوا ألا تكون فتنه فعموا و صموا ثم تاب الله عليهم...» (مائده /71)
و گمان كردند كه آزموني در كار نيست؛ پس نابينا و ناشنوا شدند. سپس خداوند بر آنان توبه كرد ...
«... من بعد ما كاد يزيغ قلوب فريق منهم ثم تاب عليهم انه بهم رئوف رحيم» (توبه /117)
... پس از آنكه نزديك بود دلهاي گروهي از آنها را زنگار فراگيرد، سپس خداوند توبه كرد بر آنها. بهراستي كه او مهربان و رحيم است.
بر اثر توبه خداوند، زنگار دل برطرف و شنوا و بينا مي شود و اين همان يقظه نام دارد كه اولين مقام توبه است و با آن توبه تحقق پيدا ميكند.
«... تاب عليهم ليتوبوا...» (توبه /118)
... خداوند توبه كرد بر آنها تا توبه كنند...
ـ احتمال انفصال مراحل متوالي مبني بر نقل يا عقل
وقتي در قرآن كريم يا روايات صحيحه يا مقبوله نام مرحلهاي از مراحل اخلاق پس از ديگري ميآيد، در صورتي كه با موارد ديگر تعارض مستقر نداشته باشد، بر ترتيب و توالي آنها به نحوي كه بيان شد، دلالت دارد؛ ولي اين ترتيب دال بر اتصال اين مراحل نيست. به اين معنا كه هيچ فاصلهاي ميان آنها نباشد؛
براي نمونه آيات ذيل جهاد را مقدم بر صبر معرفي ميكند:
«... ثم جاهدوا و صبروا ...» (نحل /110)
... سپس رزميدند و برد باري ورزيدند ...
«... جاهدوا منكم و يعلم الصابرين» (آل عمران / 142)
... درحاليكه خداوند هنوز مجاهدان از شما و صابران را مشخص نساخته است.
«و لنبلونكم حتي نعلم المجاهدين منكم و الصابرين...» (محمد /31)
قطعا شما را ميآزماييم يا بدانيم رزمندگان از شما و بردباران را ...
ظاهرا اين آيات بيان ميكند كه مرحله صبر پس از مرحله جهاد است كه بارزترين و برترين مصداق آن جهاد اكبر و مبارزه با نفس است.
اما آيه ديگري گويا بر خلاف اين دلالت دارد؛چنانكه ميفرمايد:
«يا ايها الذين آمنوا اذا لقيتم فئه فاثبتوا و اذكرو الله كثيرا لعلكم تفلحون و اطيعوا الله و رسوله و لاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم واصبروا إن الله مع الصابرين» (انفال/45و46)
اي ايمان آورندگان، هنگامي كه (در ميدان نبرد) با گروهي روبرو ميشويد پايداري ورزيد و خدا را بسيار ياد كنيد، باشد كه رستگار شويد و از خدا و پيامبرش فرمان بريد و با هم نزاع نكنيد كه براثر تفرقه هراسان و ضعيف شده و قدرت و عظمت شما نابود خواهد شد و صبر كنيد كه خدا با شكيبايان است.
از اين آيه شريفه برميآيد كه پس از مرحله جهاد به ترتيب ، ثبات ، ذكر و صبر است. آيه ديگري نيز وجود دارد كه به ظاهر ثبات را پس از صبر قرار داده و ميان صبر و تقوا كه قبلا آيات آن بررسي شد، شكاف ايجاد ميكند.
«...ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علي القوم الكافرين» (بقره /250)
... پروردگارا به ما شكيبايي عنايت فرما و گامهاي ما را استوار بدار و ما را بر كافران ياري فرما.
براساس اين آيه، ثبات پس از صبر قرار دارد؛ ولي در آيه پيشين ثبات قبل از صبر و بعد از جهاد بيان شده بود. البته اين آيه مشكل زيادي پيش نميآورد؛ زيرا آيه قبل كه ثبات را پيش از صبر معرفي كرد، فرموده خداوند خطاب به مومنان مجاهد بود. اما اين آيه دعاي سپاهيان طالوت در مواجهه با جالوت است كه در كلام الاهي آمده است؛ بنابراين ترتيب آن اگر در برابر سخن مستقيم خداوند قرار گيرد، حجت نخواهد بود.
اين فاصله ميان جهاد و صبر با دليل نقلي و آيه شريفه قرآن ثابت شد؛ ولي گاه اين فاصلهها با عقل ثابت ميشود؛ براي نمونه پيش از اين بيان شد كه احتمالا آيه شريفه «... توبوا الي بارئكم فاقتلوا انفسكم...» پس از توبه مرحله جهاد با نفس را معرفي ميكند؛ اما به دليل عقلي پس از توبه و پيش از جهاد با نفس، عزم لازم است و تا عزم نباشد، بردباري و پايداري در مصاف با وسوسههاي شيطان و هوسهاي نفساني به توبهشكني ميانجامد؛ بنابراين پس از توبه، نخستين مرحله اي كه سالك الي الله بايد وارد آن شود، عزم و تقويت اراده است.
اين فاصله كه با دليل عقلي ميان توبه و جهاد پديدار شد، با دلالت آيات قرآن كريم بيشتر ميشود؛ زيرا پس از عزم، توكل است.
«... فإذا عزمت و توكل علي الله...» (آل عمران /159)
پس هنگامي كه عزم كردي، بر خداوند توكل كن
و پس از توكل «انابه» است، چنانكه فرمود:
«... ربنا عليك توكلنا و اليك انبنا ...» ... پروردگارا بر تو توكل كرده و گام استوار در راه تو ميگذاريم...
يا ميفرمايد:
«... عليه توكلت و اليه انيب»(ممتحنه/4)
بر تو توكل ميكنم و به سوي او محكم قدم برميدارم.
و پس از انابه تسليم است؛ چنانكه ميفرمايد:
«و انيبوا الي ربكم و اسلموا له ...» (زمر /54)
گام استوار به سوي پروردگارتان برداريد و تسليم او شويد...
و پس از تسليم، اخبات به معناي فروتني است:
«... فله اسلموا و بشر المخبتين» (حج /34)
... پس براي او تسليم شده و به فروتنان مژده دهيد.
بنابراين بنده سالك پس از توبه به ترتيب مراحل عزم ، توكل ، انابه ، تسليم و اخبات را پشت سر ميگذارد تا آماده جهاد با نفس شود؛ زيرا جهاد با نفس عزم راسخ ميخواهد و پشتوانهاي محكم كه با توكل تامين ميشود و گامهاي استوار به سوي خدا كه همان انابه است و آمادگي براي فرمان بردن از حق دربرابر جنود جهل و شياطين كه با تسليم بهدست ميآيد و در نهايت فروتني كه مبادا در پيروزيها فريفتگي حاصل شود و با از دست رفتن پيشوانه، دشمن از پشت شبيخون زند و نفس از جهاد در راه حق و نصر او دچار عجب شود. پس تنها چنين كساني مي توانند در عرصه جهاد با نفس به ثبات و پايداري برسند و مراحل ديگر را نيز سپري كنند.
ـ احتمال انفصال مراحل متوالي مبني بر نقل - عقل
گاهي اوقات اين فاصلهها با قرينه نقلي و احتمالات عقلي كشف ميشود و به علت پيچيدگي موارد، محل اختلافنظر قرار ميگيرد؛ نظير فاصله شدن خشوع ميان تقوا و تزكيه . خشوع به معناي نرمي و پذيرش است[26] و درباره انسان و ساير پديدههاي آفرينش نظير كوه (حشر /21) و زمين (فصلت /39) هم به كار مي رود . در شش مورد نيز براي توصيف وضعيت منكران در قيامت به كار رفته است.[27] اما مواردي هم به چشم ميخورد كه از اين واژه به عنوان يك فضيلت اهل ايمان استفاده شده است:
«الم يأن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله...» (حديد/16)
آيا براي كساني كه ايمان آوردند، هنگام آن نرسيده است كه دلهايشان به ياد خدا نرم و پذيرا گردد...
«و يخرون للاذقان يبكون و يزيدهم خشوعا» (اسراء / 109)
و بر زمين افتاده و ميگريد و بر نرم دلي و حق پذيريشان افزوده ميشود.
«قد افلح المومنون الذين هم في صلاتهم خاشعون» (مومنون/1 و2)
بهراستي كه مومنان رستگار شدند. كساني كه در نماز دل نرم و پذيرا هستند.
«... و انها لكبيره الا علي الخاشعين» (بقره /45)
... به درستي كه نماز (با حضور قلب) امري بسيار بزرگ و دشوار است، مگر بر نرم دلان.
«... خاشعين لله لايشترون بآيات الله ثمنا قليلا...» (آل عمران /199)
... نرم دلان براي خدا آيات خداوند را به بهاي ناچيز نميفروشند...
«... الخاشعين و الخاشعات والمتصدقين و المتصدقات...» (احزاب /35)
... زنان و مردان حق پذير و نرم دل و صدقه دهنده...
«... يدعوننا رغبا و رهبا و كانوا لنا خاشعين» (انبياء /90)
... ما را با اشتياق و هراس مستمر خوانده و خاشع بودند.
از اين آيات برميآيد خشوع حالتي است كه موجب پذيرفتن آيات و ذكر خدا ميشود؛ ازاينرو خداوند متعالي آن را به كوه و زمين يعني سختترين پديدههايي كه بشر ميشناسد، نسبت ميدهد. از آيه اخير هم فهميده ميشود كه رغبت و رهبت از پيامدهاي خشوع هستند؛ زيرا رغبا و رهبا با فعل مضارع آمده و خاشعين با فعل ماضي «كانوا» معناي خشوع بسيار نزديك به معناي اخبات است؛ بااين تفاوت كه خشوع درباره غيرانسان نيز به كار ميرود. اين ويژگي نشان ميدهد كه خشوع نتيجه طبيعي روبهروشدن با آيات الاهي است و اگر كسي حالت عادي فطرت را از دست نداده و با قساوت قلب آن را محبوس نكرده باشد، مي تواند خشوع داشته باشد و چه بسا اثر توبه خداوند كه يقظه است، تنها در قلبهاي خاشع تاثيرگذار بوده و به توبه بنده ميانجامد.
بنابراين به نظر ميرسد كه خشوع بعد از ايمان اوليه و پيش از توبه است و به كسي كه هنوز براي توبه آمادگي وتمايل پيدا نكرده، ميتوان توصيه كرد كه نرم دلي و حق پذيري را از دست ندهد و از قلب خويش مراقبت كند تا به قساوت گرفتار نشود و همين خشوع است كه پس از توبه و سير در مراحل اخلاق ارتقا مييابد تا به اخبات و اشفاق تبديل ميشود.
پس از توبه، خوف و رجا قلب بنده را فرا مي گيرد و در صورت گذر از مراحل عزم، توكل و انابه اين خوف استمرار مييابد و رهبت پديده ميآيد و رجا تعميق ميشود تا به رغبت[28] و سپس محبت ميانجامد. البته هركدام از اين مراحل با آيات، روايات و ادله يا احتمالات عقلي قابل اثبات است كه در اين مجال تنگ دامنه بحث را در آنها نميگسترانيم.
غرض اينكه جايگاه خشوع در مراحل اخلاق نه با دلالت مستقل عقل معلوم و نه با راهنمايي نقل شناخته شد؛ بلكه ملاحظات قراين نقلي با احتمالات عقلي اين نتيجه را بهدست داد و بدون ترديد با كمي تغيير در هريك از اين ملاحظات و احتمالات، ترتيب مراحل دگرگون ميشود. اما همين روشمندي مرز جمعيت فهمهاي گوناگون است كه در آثار گرانقدر اخلاقي دانشمندان مسلمان كمتر مورد توجه و عمل قرار گرفته است .
جمعيت شهود
از آن جا كه مراحل اخلاقي آثار و احوال نفس سالك است، مشهودا بر آنها آگاهي داشته و ميتواند در صورت عدم مخالفت يافته شهودي، با عقل و شرح به آنها اعتماد كند[29]؛ البته اين امر شخصي قابل بيان نيست؛ ولي در محدوده آگاهي شخصي محدود نميشود و به دو منظور قابليت بيان پيدا ميكند: نخست تفاهم با كساني كه از چنين ادراكي برخوردارند و دوم براي دلالت و راهنمايي طالبان و مشتاقان سلوك الي الله.
شهود در دو مورد به كار ميآيد:
نخست فهم مراحل كه با يك لفظ يا نماد نام گذاري ميشود؛ مثل فقر، فنا و... هرچند گاه تعاريف و حد و رسم عقلاني تا حدي كمك ميكند، ولي در نهايت به حيرت ميرسد و قلب با مشاهده اين حقايق حتي براي لحظهاي - البته ماندگار و ابدي - اين معاني را ميفهمد.
دومين جايي كه شهود در فقهالاخلاق به كار ميآيد، مراحل اوج سير الي الله است كه در آيات و روايات كمتر به آنها پرداخته شده است؛ مثل تفويض كه تنها يك بار بيان شده يا فقر كه به معناي معنوي يك بار به كار رفته يا زهد كه اصلا ذكر نشده و فقط ويژگي آن مقام بيان شده است. در اين قلمرو، شهود معاني و روابط آنها ميتواند مراحل اخلاقي را مشخص كند يا با تصور مفهومي و ذهني مفاهيم و با شهود روابط و ترتيب ميان آنها ميتوان مراحل اخلاقي را مرتب كرد؛ براي نمونه با تعمق در مفهوم رضا مي توان دريافت كه پس از آن مرحله فقر است.
راضي و بنده برخوردار از مقام رضا چون خدا را دوست دارد و همه چيز را از او ميداند، هيچ پيشامدي موجب ناخشنودياش نميشود. ارتقا و تحكيم اين حال در قلب و جان بنده به جايي ميرسد كه او همه چيز را براي خدا ميداند و مالكيتي براي هيچ موجودي حتي در وجودش نميشناسد واين همان مقام فقر معنوي است كه خداي تعالي به همه انسانها، دارا و ندار ميفرمايد:
«يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله والله هو الغني حميد » (فاطر /15)
اي مردم همه شما نيازمند به خدا هستيد و تنها خداي يكتا بينياز و ستوده شده است.
و امام حسين (ع) در دعاي عرفه به خدا عرض ميكند:
«الهي انا فقير في غناي و كيف لا أكون فقيرا في فقري»
پروردگارا، من در داراييام محتاج تو هستم، چگونه در نداريام محتاج تو نباشم.
پس از اين مرحله تفويض است؛ زيرا تفويض به معناي بياختيار دانستن خود در امور است و اين زماني امكان پذير است كه بنده هيچ چيز را از خود نداند و همه را به دست ديگري ببيند و او را شاهد و ناظر و صاحب اختيار مطلق بداند:
«... افوّض امري الي الله إنّ الله بصير بالعباد» (غافر /44)
... همه امورم را به خداوند وامينهم. بهدرستي كه او بيناي بندگان است.
يونس بن عبدالرحمن از امام رضا (ع) درباره يقين پرسيد. امام (ع) فرمود:
«التوكل علي الله و التسليم لله و الرضا بقضاء الله و التفويض الي الله »[30]
توكل بر خدا و تسليم بر خدا و رضا به قضاي خدا و واگذاركردن به سوي خدا.
پس از اين، مرحله زهد است. بعد از اينكه بنده همه چيز را از خدا دانست و تمام امورش را به او وانهاد، نوبت به آن ميرسد كه خود را از قيد و بند تعلقات رها كند كه اين مرحله تبتل است، سپس دل را نيز از آنها تهي كند، قلب را از همه خوشيها و ناخوشيها بركند و غم و شادمانياي غير از معبود نداشته باشد؛ چنانكه امام علي (ع) فرمودند:
«الزهد كله في كلمتين من القرآن، قال الله تعالي لكيلا تأسوا علي مافاتكم و لاتفرحوا بما اتاكم فمن لم يأس علي الماضي و لم يفرح بالاتي فهو الزاهد»[31]
تمامي زهد در دو كلمه از قرآن است، خداي تعالي فرمود: براي آنچه از دستتان ميروند اندوهگين نشويد و آنچه به دستتان ميآيد شادمان و دلخوش نگرديد؛ پس كسي كه بر گذشته اندوه نخورد و بر چيزي كه به دست آمده سرخوش نشود، زاهد است.
شايد پس از مقام زهد، مرحله اخلاص باشد، آنگاه كه بنده تماما براي خدا است و هيچ اثري از غير در او نيست و چنين بندهاي كه تهي از اغيار و پاك و پيراسته است، ميتواند از معرفت و يقين سرشار شود؛ يقيني كه با هيچ ترديد و تمايل به اين و آنسو و غفلت و سهود آميخته نيست.
حاصل تحقيق
فهمهاي گوناگون در پژوهشهاي اخلاقي درون ديني اسلام اگر روشمند و با اصول و قواعد روشن پيش رود و با ظهوار آيات و روايات مخالف نباشد، حجيت داشته و معتبر و مقبول است. در غير اين صورت در حوزه اخلاق اسلامي جايگاهي نخواهد داشت.
ترتيب تبيين شده در متن مقاله كه شامل برخي از مهمترين مراحل اخلاقي است، تنها يك صورتبندي ممكن از مراحل اخلاقي قرآن است كه در صورت مخدوش نبودن و صحت استدلالات و استظهارات حجيت داشته و معتبر خواهد بود. مراحل تبيين شده در اين تحقيق به ترتيب عبارت است از:
(1) ايمان (2) خشوع (3) توبه (4) خوف (5) رجا (6) عزم (7) توكل (8) انابه (9) رهبت (10) رغبت (11) محبت (12) تسليم (13) اخبات (14) جهاد با نفس (15) ثبات (16) ذكر (17) وجل (18) طمانينه (19) صبر (20) تقوا (21) تزكيه (22) علم (24) خشيت (25) اشفاق (26) فقر (27) تفويض (28) تبتل (29) زهد (30) اخلاص (31) يقين.
پينوشتها
[1]. مظاهري سيف، حميد رضا: «جاي خالي فقه الاخلاق». فصلنامه كتاب نقد، شماره 33، زمستان 1383 .
[2]. علي دوست، ابوالقاسم: «فقه و عقل»، چ اول، 1381، مركز نشر آثار پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، صص 69 و 70.
[3]. بحر العلوم، سيدمهدي: «رساله سير و سلوك»، با مقدمه و شرح ايت ا... سيد محمد حسين حسيني طهراني . چ پنجم : 1420 ه. ق . انتشارات نور ملوك قرآن، ص 148 .
[4]. عبارات آثار، لوازم، مرحله بعدي يا پيامد و نيز زمينهها، مرحله مقدم يا مقدماتي كه در اين پژوهش به كار ميرود، هم معنا نيست؛ بلكه كاربرد آنها به علت ابهام موضوع است كه بايد در پژوهشها ابهامزدايي و شفاف شود.
[5]. المصطفوي، حسن، « التحقيق في كلمات القرآن الكريم» المجلد السابع . الطبعه الاولي : 1365، انتشارات وزارت ارشاد اسلامي، ص 123.
[6]. همان، المجلد الثالث عشر، الطبقه الاولي، 1371، صفحه 42.
صاحب تحقيق براي روشن شدن معناي وجل چند مفهوم نزديك به آن را معنا كرده است كه در اينجا ميآوريم:
خوف: حالت تاثر و اضطراب از مواجهه ضرر احتمالي.
رهبت: استمرار خوف در رغبت.
دهشت: حيرت و اضطراب و سرگرشتگي در ظاهر.
خشيت: خوف در مقابل عظمت و علوّ مقام (كه با مراقبت همراه است).
فزع: خوف شديد و اظطراب از ضرر فرارسيده.
حذر: خودداري از زيان احتمالي يا حتمي.
وحشت:در برابر انس.
[7]. آيت الله مكارم شيرازي ، تفسير نمونه ، جلد سوم ،چاپ بيست و سوم؛1374 . دارالكتب الاسلاميه صفحه 234
[8]. نك :علامه سيد محمد حسين طباطبايي ،الميزان في تفسير القرآن المجلد الرابع بيروت:موسسه الاعلمي المطبوعات الطبقه الاولي :1374 . صفحه .
[9]. محمد بن يعقوب كليني . اصول كافي . جلد دوم . دارلكتب الاسلاميه ،چاپ چهارم : 1365 صفحه 91 حديث
[10]. جوادي آملي، عبد الله: «مراحل اخلاق در قرآن»، چ دوم، 1378، نشر اسراء، ص 30.
[11]. كليني ، همان، ص 93، ح 25.
[12]. محمدي ري شهري، محمد: «ميزان الحكمه»، باب صبر.
[13]. صفائي حاير، علي: «مسئوليت و سازندگي »، انتشارات هجرت .
[14]. نك :آل عمران / 173 ؛ مائده / 23 ؛ انفال / 2 ؛ يونس /84 ؛ نمل / 99 ؛ شوري / 36 و تغابن / 13.
[15]. كليني، همان، ص 65، ح 5 .
[16]. التحقيق، المجلد الرابع عشر، ص 193.
[17]. حرّاني، ابو محمد: «تحف العقول»، انتشارات ال علي، چ اول، 1382، ص 804؛ كليني، همان، ج 2، ص 52، ح 5.
[18]. شيخ صدوق: «معاني الاخبار»، الطبقه الرابعه، 1418 هـ ق، موسسه النشر الاسلامي، ص 260 و 261.
[19]. نك: مظاهري سيف، حميدرضا: «چيستي علم از منظر قرآن»، ماهنامه علمي ـ تخصصي معرفت شما آبان 1383 .
[20]. اشفاق :« هو امر امع بين الرخوه و الدمه و الضعف»، التحقيق في كلمات القرآن، ج 6، چ اول، 1417 هـ ق، ص 86.
[21]. التحقيق في كلمات القرآن، ج4، چ اول، 1416، هـ. ق، ص 293.
[22]. ابي جعفر محمد بن حسن الطوسي: «التبيان في تفسير القرآن»، مجلد الاول، الطبعه الاولي، بي تا، بيروت، دار احياء التراث العربي، ص 246.
[23]. محمد باقر، مجلسي: «بحار الانوار» ج 4، چ چهارم، 1362، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ص 317 .
[24]. انصاري، خواجه عبدالله: «منازل السائرين»، شرح عبدالرزاق كاشاني، الطبعه الثانيه، 1381، قم، نشر بيدار، ص 34.
[25]. ايت اله محمدعلي شاهابادي . رشحات الله الاخلاق .
[26]. التحقيق في الكلمات القران، ج 3، الطبعه الاولي، 1416، ص 59.
[27]. الغاشيه / 2؛ النازعات / 9؛ معارج /44؛ قلم /43؛ قمر/7؛ شوري / 45.
[28]. انصاري، خواجه عبدالله: همان، ص 137.
[29]. صائن الدين ابن تركه اصفهاني و تمهيد القواعد . با حواشي آقا محمد رضا قمشه اي و آقا ميرزا محمود قمي. مقدمه، تصحيح از سيد جلال الدين آشتياني، چ اول، 1381، قم، بوستان كتاب، ص 177 و 178.
[30]. كليني ، پيشين ج 2 صفحه 52 حديث 5.
[31]. محمدباقر مجلسي: پيشين، ج 78، ص 70، ح 27، و ج 70، ص 317، ح 23.