رمز بقاء تفكر شيعى همان رمز ختم نبوت و غيبت وصايت است و آن همانا «اجتهاد» است. شهيد مطهرى در اين باره مىگويد: «علماى عصر خاتميّت كه عصر علم است، قادرند با معرفت به اصول كلى اسلام و شناخت شرايط زمان و مكان، آن كليات را با شرايط و مقتضيات زمانى و مكانى تطبيق دهند و حكم الهى را استخراج و استنباط نمايند. نام اين عمل «اجتهاد» است.» البته اين بدان معنا نيست كه هر چه به نام اجتهاد معمول و مرسوم است همان مكانيسم مورد نظر براى عصر علم (عصر غيبت) باشد. براى روشن شدن مطلب پارهاى از يژگيهاى اين اجتهاد را بر مىشماريم:
1- انعطاف و پويايى: تداوم حيات يك تفكر در گرو آن است كه بر تمام صور متغير زندگى احاطه داشته باشد و براى هر مشكلى راه حلى ارائه نمايد. به عبارت ديگر از نوعى پويايى و انعطاف برخوردار باشد تا در مواجهه با مسائل و موضوعات جديد نفيا يا اثباتا حرف داشته باشد. منابع اسلامى خصوصا قرآنى از ظرفيت و استعداد پايان ناپذيرى براى تحقيق، كشف و استنباط برخوردار است و اين اختصاص به مسائل فقهى و حقوقى ندارد. با يك نگاه به تحقيقات مختلف به عمل آمده طى چهارده قرن بر روى قرآن به فياضيّت اين منبع الهى پى مىبريم. هر قدر بينشها عمق و وسعت يابد، قرآن را با عمق و ظرفيت بيشترى خواهد يافت.
2. پرهيز از جمود و تحجّر: انعطافى كه در فوق از آن سخن به ميان آمد با جمود و توقف بر بينش مخصوص يك زمان و يك دوره معين سازگار نيست. روى ديگر سكه جمود و تحجّر، تحقير عقل و تأكيد بر پايانپذيرى، ديگر منابع اسلامى يعنى قرآن و روايات است. اين در حالى است كه اولياء دين بر استعداد كاوش و تحقيق پايانناپذير منابع اسلامى اصرار دارند. جمود و ركود فكرى به گونه ديگر نيز مىتواند به تفكر شيعى آسيب رساند و آن همانا تمايلات و گرايشهاى كوركورانه به غرب گرايى است، عدم تحرّك اجتهاد در طى قرون به اين تمايلات دامن زده است. امروز جهان اسلام بيش از هر وقت ديگر نيازمند به يك نهضت قانونگزارى است كه با يك ديد نو و وسيع و همه جانبه از عمق تعليمات اسلامى برخاسته و بر استعمار فكرى غرب پايان دهد.
3. پرهيز از تجددگرايى افراطى: تجددگرايى افراطى يعنى آراستن اسلام به آنچه از اسلام نيست و پيراستن اسلام از آنچه از آن است تا آن به رنگ زمان درآيد و اين آفتى بس بزرگ است.
بديهى است مشكلات نو جامعه بشرى راه حل نو مىطلبد. ضرورت وجود مجتهد و رجوع به مجتهد زنده همين است اما در اين راه نبايد طريق افراط را پيمود و سخاتمندانه از اسلام مايه گذاشت و سليقه و روح زمان را معيار اسلام قرار داد مثل اينكه مَهْر نبايد باشد چون زمان نمىپسندد و همين طور حجاب.
4. پرهيز از عوامزدگى: اجتهاد پويا و بالنده كه بر آن پا مىفشاريم نقطه اعتدال است. طرف افراط آن تجددگرايى افراطى و طرف تفريط آن از يك جهت جمود و تحجّر است كه پيش از اين به آن پرداختيم و از يك جهت عوامزدگى است. عامه مردم ميل دارند اشياء و امور را از خود دور نگاه دارند و آنها را در فضايى تاريك و مبهم ببينند در چنين صورتى است كه حول آن موضوع به خيالپردازى و توهم مىپردازند چرا كه خيال هميشه شيرين است. اين حقيقت است كه گاهى تلخ است و حقيقت را بايد بر اساس عقل كه تابع منطق و قانون است درك كرد و البته آنچه مايه بقاء يك تفكر است كشف حقايق است نه اشتغال به موهومات. اجتهاد را كسوتى خاص نيست اما در طول تاريخ روحانيت متكفّل اين امر بوده است و از آنجا كه هر جامعه و قشرى آفتى دارد آفت روحانيت و آنچه او را فلج كرده و از پا در آورده «عوامزدگى» است. اين آفت روحانيت را از ايفاى نقش پيشرو و قافله سالار باز مىدارد زيرا خاصيت عوام نگاه به گذشته و خو گرفتن با آن است. عوام هر تازهاى را بدعت يا متابعت هوا و هوس انگاشته و هميشه طرفدار وضع موجود است. آفت عوامزدگى روحانيت را وادار مىكند تا در مسائل اجتماعى سطحى بينديشد يا نسبت به اين مسائل به گونهاى اظهار نظر كند كه علامت عقب ماندگى اسلام قلمداد شده، وسايل هجوم به اسلام را براى دشمنان فراهم سازد.
5. توجه به غرايز انسان: خالق هستى در وجود انسان غرايزى را نهاده است تا آن را به سوى هدفى كه در متن خلقت لحاظ شده، رهنمون سازد. بديهى است كه با اين غرايز نبايد معارضه كرد البته اصلاح، تعديل و تدبير غرايز مطلب ديگرى است و هنجارهاى اجتماعى و واجبات و محرّمات در اين راستا مطرح مىشود. غرايزى چون حقيقتجويى، دانشطلبى، توليد مثل، طلب مال، احترام و... در نوع انسان وجود دارد. مبارزه با اين غرايز براى هميشه نه امكان دارد و نه مطلوب است خاصه اگر اين مبارزه با نام دين صورت گيرد. رسالت دين محو غرايز نيست؛ تعديل و تدبيرآنها است. قهرا اگر با نام دفاع از دين و تفكر دينى به معارضه با غرايز برويم در اين معارضه اين تفكر دينى است كه در نهايت محكوم به شكست است. بقاء نوع بشر در گرو ارضاء متعادل و مدبرانه غرايز انسانى است، قهرا ماندگارى يك تفكر نيز در گرو ارضاء متعادل غرايز است.
6. نارسايى مفاهيم دينى، اجتماعى و سياسى: يك تفكر از عناصر و مفاهيمى تشكيل شده است. تفكر دينى ممكن است از ناحيه عناصر و مفاهيم مطرح در درون خود دين ضربه بخورد. مفاهيمى چون تقوا، توكل، زهد، صبر، تقيه و... از عناصر و مفاهيم دينى هستند. اگر اين عناصر به گونهاى مسخ شده و وارونه تفسير و تبليغ شود طبق فرموده اميرالمؤمنين(ع) جامه دين را وارونه به تن كردهايم؛«لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا؛ و اسلام در دست اينها به پوستينى ماند كه وارونه به تن شود. در چنين صورتى دين كه مردمان از جانب خدا و رسول به آن دعوت مىشوند تا مايهى حيات و زندگى آنان باشد يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم مايه سستى و رخوت و نيستى فرد و جامعه خواهد شد. گاه ممكن است يك مفهوم سياسى و اجتماعى نو و بديعى براى متفكران دينى مطرح شود، چه بسا اين مفهوم در آن سوى مرزهاى اسلامى متولد شده است اما اكنون در زمره تجارب موفق (البته به طور نسبى) بشر امروز شمرده مىشود. مفاهيمى چون مردم سالارى، پاسخگويى صاحبان قدرت در برابر مردم، حق و حقوق شهروندى، پارلمان، قانون و... برخورد منفى متفكر دينى بااين مقولات كه امروز جزو ميراث بشر محسوب مىشود آثار منفى در گرايش به آن تفكر بر جاى خواهد گذاشت. شهيد مطهرى اين ملازمه را در تاريخ فلسفه سياسى غرب چنين بيان مىكند:
«... در تاريخ فلسفه سياسى مىخوانيم كه آنگاه كه مفاهيم خاص اجتماعى و سياسى در غرب مطرح شد و مسأله حقوق طبيعى و مخصوصا حق حاكميت ملى به ميان آمد و عدهاى طرفدار استبداد سياسى شدند و براى توده مردم در مقابل حكمران حقى قائل نشدند و تنها چيزى كه براى مردم در مقابل حكمران قائل شدند وظيفه و تكليف بود، اين عده در استدلالهاى خود براى اينكه پشتوانهاى براى نظريات سياسى استبداد مابانه خود پيدا كنند، به مسأله خدا چسبيدند و مدّعى شدند كه حكمران در مقابل مردم مسؤول نيست، بلكه او فقط در برابر خدا مسؤول است... از اين رو طبعا در افكار و انديشهها نوعى ملازمه و ارتباط تصنعى به وجود آمد ميان اعتقاد به خدا از يك طرف، و اعتقاد به لزوم تسليم در برابر حكمران... و همچنين قهرا ملازمه به وجود آمد ميان حق حاكميت ملى از يك طرف و بى خدايى از طرف ديگر.» مطهرى ملازمه فوق را از نظر فلسفه اجتماعى اسلام مردود دانسته و مىگويد:
«از نظر فلسفه اجتماعى اسلام، نه تنها نتيجه اعتقاد به خدا پذيرش حكومت مطلقه افراد نيست و حاكم در مقابل مردم مسؤوليت دارد، بلكه از نظر اين فلسفه تنها اعتقاد به خداست كه حاكم را در مقابل اجتماع مسؤول مىسازد و افراد را ذى حق مىكند و استيفاى حقوق را يك وظيفه لازم شرعى معرفى مىكند...
از نظر اسلام، مفاهيم دينى هميشه مساوى آزادى بوده است، درست بر عكس آنچه در غرب جريان داشته، يعنى اينكه مفاهيم دينى مساوى با اختناق اجتماعى بوده است. پر واضح است كه چنين روشى، جز گريزاندن افراد از دين و سوق دادن ايشان به سوى ماترياليسم و ضديت با مذهب و خدا و هر چه رنگ خدايى دارد محصولى نخواهد داشد.» امروز در جامعه ما تفاسيرى از دين كه با مردم سالارى در تضادّ است بيش از تبليغات ليبرالها به گسترش سكيولاريزم در جامعه مساعدت مىرساند.
7. محيط اخلاقى و اجتماعى مساعد: آنچه تاكنون بيان شد بيشتر به شرايط، مقدمات و موانع نظرى اجتهاد مطرح در عصر علم و غيبت مربوط است. اما بايد توجه داشت كه اجتهاد مورد نظر ممكن است با موانع عملى روبرو شود و آن عبارت است از محيط اخلاقى و اجتماعى نامساعدِ هم فكرى كه فكر او قرار است ظرف چنين اجتهادى باشدبله اجتهاد پويا نياز به محيط پاك اخلاقى و اجتماعى دارد و هم ساير افراد جامعه كه محصولات اجتهاد به آنان عرضه مىشود به چنين محيطى نيازمند هستند. متفكر شهيد مطهرى پيرامون اهميت اين موضوع مىگويد: «هر تفكر و انديشهاى براى اينكه رشد كند و باقى بماند، زمينه روحى مساعدى مىخواهد. چقدر زيبا و عالى در آثار دينى گفته شده است كه: لا يدخل الملائكة بيتا فيه كلب أو صورة كلب؛ فرشتگان به خانهاى كه در آن خانه، سگ يا تصوير سگ وجود داشته باشد وارد نمىگردند. شك نيست كه جو اجتماعى نيز بايد مساعد باشد. جو فاسد اجتماعى جو روحى را فاسد مىكند و جو فاسد روحى زمينه رشد انديشههاى متعالى را ضعيف و زمينه رشد انديشههاى پست را تقويت مىكند.» متفكر عصر غيبت كه عصر علم است جهد خود را در اجتهاد به كار مىبندد تا جامعه از حاصل كارش بهرهمند گردد. همانطور كه فكر و قلب خالى از ايمان الهى ظرف مناسبى براى صدور تفكر شيعى نيست، جامعهاى كه از لحاظ اخلاقى و اجتماعى فاسد گرديده، قابليت جذب چنين تفكرى را ندارد و با مرور زمان افكار و عقايد مردمان رنگ و بوى اعمال آنان را مىگيرد، زيرا اعتقاد و عمل تأثير متقابل بر يكديگر دارند، ثم كان عاقبة الذين أساؤا السوأى ان كذّبوا بايات الله؛سرانجام آنان كه به اعمال ناشايست دست زنند تكذيب آيات الهى است بدين سان مىتوان نتيجه گرفت كه تداوم و گسترش وضعيت ناهنجار كنونى جامعه ما حيات و بقاء تفكر شيعى را به مخاطره خواهد انداخت. تلاش براى بهبود اين اوضاع مصداق اتم و اكمل امر به معروف و نهى از منكر است. از آنجا كه اين واجب الهى كه بقاء دين در گرو آن است واجبى منطقى (و نه تعبّدى) است، بر داعيان خير و ناهيان از منكر است كه با تدبير، مقدمات و شرايط حل اين مشكل را شناسايى و فراهم سازند و بر موانع راه فائق آيند.
اكنون كه در دوران حاكميت اسلام به سر مىبريم به نظر مىرسد براى توقف اين روند نامساعد محيط اجتماعى و اخلاقى و تبديل آن به جهتگيرى مثبت چارهاى از طى گامهاى ذيل نباشد:
1. تحقق باور عميق، عقلانى مبتني بر ارزشهاى اسلامى در مديران مؤثر جامعه نسبت به جايگاه مديريتى مؤثر خويش در جهتگيرى فرهنگى و ارزشى جامعه و پرهيزدادن آنان از برخورد انفعالى، يأس و تسليم در برابر عناصر ناسازگار فرهنگى كه در فرآيند جهانى شدن با آن روبرو هستيم.
2. تلاش مجموعه مديريتى كشور براى دست يابى به معرفتى واحد در مورد اصول و چارچوبهاى اساسى نظام ارزشى و سعى براى تعميق آنها.
3. تلاش براى جريان روح نظام ارزشى مورد توافق در تمامى سطوح و فعاليتها.
4. تجلى و تجسم اين نظام ارزشى در گفتار و كردار مديران، ساختار كلان كشور و تمامى برنامهها.
5. وجود مرجعى صاحب اختيار و پاسخگو كه با شيوههاى حكيمانه و مجدانه روند فوق را مديريت كند.
خلاصه كلام اينكه شيعه بايد از راه اجتهاد پويا بامعيارهاي مطرح شده حركت كند وهمان مجتهدان داراي چنين معيارهائي ، راهنمايي شيعه را به عهده مي گيرند.