آرزوى رفتن از اين دنيا از دو چيز سرچشمه مىگيرد:
1- گاهى ناشى از شدت اشتياق به ديدار خداوند و آرميدن در جوار قرب و رحمت اوست و اين آرزوى پاكان و برگزيدگان خداوند بوده است كه در عالم تنگ و پر از گرفتارى به عالم باقى و پايدار منتقل گردند و اميرمؤمنان(عليه السلام) در خطبه همام مىفرمايد: اهل تقوا و پرهيزگاران آنانى مىباشند كه اگر اجل معين آنها و مدت عمرى كه در دنيا براى آنها تعيين گرديده نبود، روحشان حتى يك لحظه نيز در بدنشان قرار نمىگرفت به خاطر شوق به رحمت و بهشت خداوند.
2- گاهى در اثر احساس ضعف و ناتوانى و عدم قدرت مقابله با سختىها و مشكلات و ناملايمات زندگى مىباشد. اين نوع آرزوى مردن مربوط به انسانهاى ناتوان و عاجز است كه به جاى بسيج نيروهاى خدادادي و استفاده از تفكر و انديشه براى حل مشكلات و به جاى پناه بردن به خداوند و استمداد از نيروى او به فكر خودكشى مىافتند و به جاى حل مسأله به دنبال پاك كردن صورت مسأله مىباشند. در حالى كه وجود مشكلات و سختىها در زندگى امرى طبيعى و از سنتهاى الهى مىباشد و صفات نيك انسان چون صبر و استقامت و شكيبايى جز در مواجهه با چنين مشكلاتى هويدا نمىگردد و خود را نشان نمىدهد.
آنچه مهم است اين است كه انسان مانند مردان بزرگ الهى روحش را از تعلق به دنيا آزاد كند نه جسمش را يعنى قبل از مردن به مرگ طبيعى، روحش را با توجه به خداوند و توسل به او و اولياى پاكش از دام وابستگىهاى موهوم دنيا برهاند و در عين حال كه در دنيا زندگى مىكند درونش در عالم معنا و روحانيت سير كند.