تبلیغات
اخبار
بازدید طلاب مؤسسه مجتهده امین از زندان زنان اصفهان
موانع و راهکارهای مأموریت های علمی-تبلیغی طلاب خواهر در کرسی آزاداندیشی حوزه علمیه اصفهان بررسی شد
مرگ و برزخ
يكشنبه 18 ارديبهشت 1390 آيا وقتي كه انسان مي ميرد جسم ان نيز به روح آن مي پيونددكه در پيشگاه خداوند متعال حاضر شود يانه ؟ شرح مختصري درباره محاسبه جسم وروح در پيشگاه خداوند را توصيف كنيد ؟

براى روشن شدن پاسخ صحيح و معقول لازم است، به دو نكته مهم توجه كنيم:

    نكته اول. سنخيت روح و بدن؛ذرات بدنى انسان، داراى يك ارتباط تكوينى با روح است كه اين ارتباط، معلول اتحادى است كه در زندگى دنيايى با تعلق روح به بدن پيش مى‏آيد؛ يعنى، با تعلق روح به بدن در دنيا، اتحاد خاصى ميان آن دو به وجود مى‏آيد و با ادامه اين تعلق تا پايان عمر دنيايى هر انسان، وابستگى روح و بدن به يكديگر شديدتر و كامل‏تر شده و تثبيت مى‏شود و در نتيجه، ارتباط مخصوصى ميان روح و بدن تحقق مى‏يابد.

    اين نحوه اتحاد به صورتى است كه آثار روح در بدن و خصوصيات بدن در روح اثر مى‏گذارد. اين نوع ارتباط و سنخيت و وجود يك سلسله خصوصيات مشترك ميان روح و بدن -كه آن دو را به يكديگر مرتبط كرده و پيوند مى‏دهد- يك امر تكوينى و واقعى است.

    نكته دوم. بقاى اين سنخيت؛اين نحو ارتباط تكوينى، نه تنها با جدا شدن روح از بدن از بين نمى‏رود؛ بلكه حتى با عارض شدن تحوّلات و تبدّلات در بدن و روح هم معدوم نمى‏گردد؛ يعنى، پس از جدا شدن روح از بدن و پس از تبدّلِ بدن به خاك، اين سنخيت در ذرّات و اجزاى خاكى باقى مى‏ماند و ذرات خاكى حامل آن است.

    همچنين روح هم با تحوّلاتى كه در برزخ به تناسب خود برايش رخ مى‏دهد، حامل اين سنخيت است. بنابراين، ارتباط تكوينى موجود ميان روح و جسم هر انسانى، با تغييرات و تبدّلاتى كه براى هر دو پيش مى‏آيد و بر اساس لزوم و ضرورت تحوّل - كه بايد هم پيش بيايد - از بين نرفته و باقى است.

    حال اين تبدّل، مثلاً تبدّل جسم به خاك باشد، يا تبديل ديگر و چه اين تحوّل يك بار باشد، يا چند بار و به صورت تغييرات متوالى و چه تحوّل در ناحيه روح به تناسب آن باشد، يا در جانب بدن؛ در هر صورتى، روح و جسم با يكديگر ارتباط و سنخيت داشته و خواهند داشت.

    بر اساس اين دو نكته؛ در يك مرحله بايد دوباره روح به بدن تعلق بگيرد و مجدداً بدن براى روح باشد؛ يعنى، در اول حشر و پس از «نفخه احيا»، هر روحى به سوى ذرات بدن خود و ذرات هم به سوى روح خود كشيده مى‏شود و با وجود تحوّلاتى در هر دو جانب، باز روح، جسم خود را و جسم، روح خود را پيدا مى‏كند و در يك شرايط خاص، بر پايه همين سنخيت موجود ميان روح و ذرات بدنى، دوباره ذرات بدنى به صورت بدن در مى‏آيد و به طرف روح كشيده مى‏شود. روح نيز به سوى اين ذرات كشيده مى‏شود و دوباره با هم اتحاد پيدا مى‏كنند.

    امّا براى ورود به عالم قيامت بايد روح و جسم، با تحولاتى قابليت ورود را كسب كنند؛ زيرا بدن مادى و روح برزخى و در مجموع موجودات و عوالم وجود، احكام و آثار و خواص خود را داشته؛ با اين خصوصيت‏ها با عالم حشر و عوالم بالاتر از آن و احكام و آثار آنها نمى‏سازد و با آنها متناسب نيست بنابراين، بايد تمام هستى و از جمله بدن خاكى و روح برزخى، اين نقايص و خصايص را از دست داده و خصوصيات جديدى را كسب كند.

    دوام بهشت‏ها و جهنم‏ها، نعمت‏ها و عذاب‏ها و زوال‏ناپذيرى آنها و نيز آثار متعدد و خاص آن عوالم - كه از آيات و روايات استفاده مى‏شود - مانند نفى آثار سوءِ خوردن و آشاميدن، نفى بعضى از عوارض نامطلوب از انسان‏هاى بهشتى، نفى پيرى و شكستگى و مريضى و نظاير آنها، سوختن بدن و در عين حال باقى بودن بدن، همه گوياى اين حقيقت است كه عالم حشر، قوانين و احكام خاص خود را دارد و به كلى با نظام‏هاى ديگر - از جمله نظام دنيوى و برزخى - متفاوت است. از اين رو بايد مجموعه هستى و موجودات، سنخيت جريان آن نظام را پيدا كنند.

    در حقيقت «نفخه اول» براى محو چنين نقايصى است كه ريشه در وجه‏الخلقى موجودات دارد. حتى با اين نفخه، - چنان كه توضيح داده شد - نظام برزخى و نظام‏هاى بالاتر و موجودات در آن - از جمله مجرداتى چون ملائكه - باطل و فانى مى‏گردنداين توضيح لازم است كه ما يك باطن نداريم، بلكه باطن‏ها داريم. برزخ ظهور يك باطن و مرتبه‏اى از مراتب باطن‏هاى دنياست و بالاتر از اين باطن، باطن‏هاى ديگرى نيز وجود دارد. حتى خود قيامت هم داراى مراتب و باطن‏ها است و يك باطن ندارد. با توجه به اين حقيقت اين كه گفته مى‏شود، با نفخ اول نظام برزخى و نظام‏هاى بالاتر كه آنها نيز باطن نظام برزخى و محيط بر آن بوده، محو و باطل مى‏گردند، منافاتى با باطن بودن آنها براى نظام‏هاى پايين‏تر ندارد، بلكه در سير تكاملى هر نظام و وجودى بايد اين مراحل طى شود و با از ميان رفتن باطن مرتبه پايين‏تر، باطن برتر و بالاترى به ظهور رسد.و با نفخه دوم و ظهور جنبه «وجه‏اللهى» قابليت حضور در محشر را مى‏يابند. بنابراين، با نفخ اول، بدنى كه در عالم خاكى و نظام دنيوى است، نقايص خود را از دست داده، سر فصل خاصى را در تداوم حركت خود پشت سر مى‏گذارد.

    روح نيز با نفخ اول، در عالم برزخ با بطلان و محو شدن جنبه «خلقى»، در آن عالم تحوّل اساسى پيدا كرده، مرتبه‏اى چشمگير و ممتاز را در ادامه حركت خود، شاهد است و با «نفخه احيا»، جسم و بدن مادى - مانند همه ماديات و اجسام ديگر - با جنبه «وجه‏اللهى» ظاهر مى‏گردند. روح نيز همچون موجودات برزخى و مجرد، با تحوّل جدّى بارز شده و بدن و روح با قوانين جديد و خاص نظام حشر و از دست دادن نقايص خود، پيوند دوباره مى‏يابند.

    قرآن و احاديث، با تعابير گوناگون به اين حقيقت اشاره دارند كه: «جسم و روح» به تبع همه موجودات ديگر، تحوّل اساسى پيدا مى‏كنند و با محو و بطلان نقايص و وجهه خلقى خود، با ويژگى جديد و مخصوص به عالم قيامت با نفخه دوم، با جنبه «الهى» خود ظاهر و بارز مى‏گردند.

    هر روحى به سوى جسم خود و هر جسمى به سوى روح خود كشيده شده، به هم ديگر مى‏رسند. آيات قرآن، حكايت‏گر اين واقعيت‏اند كه ذرات بدن و جسم، قبل از پيوند دوباره روح و بدن، با تحوّل كلى عالم متحوّل مى‏گردد. به بيان ديگر، بر اساس بيان قرآن كريم، ذرات بدن خاكى و زمينى هر انسانى، همگام با همه زمين و اجزا و قطعات آن و همگام با همه نظام مادى و موجودات آن، مبدّل گشته و به صورت ديگرى - كه صورت بالاتر، كامل‏تر و لطيف‏تر است - درمى‏آيد.

    در اين تحوّل كلى نظام مادى - كه داراى مراحل، مراتب و به صورت تدريجى است - موجودات سرابى كه حق و حقيقت مى‏نمايند، زايل و هلاك مى‏گردند و باطن و حقيقت آنها كه در پشت حجاب وجودات فعلى و سرابى قرار گرفته - به ظهور مى‏رسد؛ باطن‏هايى كه در واقع، آن سوى زمين و آسمان‏ها و موجودات آنها است؛ آن سويى كه به حق مرتبط و به حق قائم بوده و از او است و نشان دهنده اوست.

    ذرات بدن خاكى انسان نيز در پرتو اين تحوّل اساسى، متحوّل گشته، چهره واقعى‏اش - كه به طرف حضرت حق و از او است - تجلّى مى‏كند.

    بايد توجه داشت كه اين تحوّل، به عينيّت ذرات بدن ما لطمه نمى‏زند؛ بلكه اين ذرات همان است؛ امّا تكامل يافته. بدن مادى تبديل به خاك شده و در تحوّل كلى عالم، صورت خاك را از دست مى‏دهد و صورت - مثلاً موجى - به خود گرفته، به ذرات لطيف‏ترى درمى‏آيد.

    اين تبدّل، تغيير ماهوى نيست؛ بلكه بدن در سيرتكاملى خود، تبديل به خاك مى‏شود و پس از آن، از مرحله خاكى گذشته و به صورت ذرات لطيف‏ترى مى‏آيد و نواقص خود را جا مى‏گذارد. بايد توجه داشت كه تحوّل يك دور يا چند دور، تفاوتى ندارد و به هويت و عينيت بدن و اين همانى انسان، خللى وارد نمى‏سازد.

    سپس از اين چنين ذرات بدنى‏اى - كه با وجود بالاتر و با وجود حقيقى جلوه‏گر شده است - بدن ساخته مى‏شود؛ يعنى، اين ذرات پس از يافتن اين وجود حقيقى و جنبه «وجه‏اللهى» به صورت بدن در مى‏آيد و بر اساس سنخيت موجود ميان بدن و روح، آن دو با يكديگر متحد مى‏شوند و در محشر حاضر مى‏گردند.

    امّا نكته حائز اهميت و دقت آن كه بدن اخروى در عين اين كه همين جسم و بدن است از همان ذرات بدنى هر انسانى، بدن اخروى او تشكيل شده است و همان ذرات است كه پس از تبدّلاتى به صورت بدن جديد درآمده است؛ در عين حال در اثر همين تبدّلات، داراى احكام و آثار جديد و ديگرى مى‏شود كه قبلاً نداشت و يكى از عمده‏ترين آنها اين است كه به اقتضاى روح آدمى، بدن درست مى‏شود. اگر روح، روحى باشد كه انسانيت خود را از دست نداده باشد، آن بدن به شكل انسان مى‏شود و با روح متحد مى‏گردد. امّا اگر روح، روحى باشد كه مسخ شده و در حقيقت اوصاف حيوانى يافته است، بدن هم به صورت همان حيوانى كه خصلتش بر روح غلبه كرده، درمى‏آيد و با روح متحد مى‏شود.

    حضرت رسول(ص) به همين حقيقت اشاره كرده، فرموده‏اند: «در اول حشر، ذرات بدن به اقتضاى روح، بدن مى‏شود و از اين رو، برخى از انسان‏ها به صورت ميمون و خوك و حتى با چهره‏هاى بدتر از آن دو محشور مى‏گردند».

    سرّ اين مسأله همان است كه رسول اكرم(ص) به آن اشاره كردند كه ذرات به اقتضاى روح، بدن مى‏گردد. به عنوان مثال در همين عالم دنيوى نيز چنين است؛ يعنى، مواد اوليه نظام مادى - از آب، خاك، هوا و نور - به اقتضاى روح در اين بدن‏ها شكل پيدا مى‏كند. آب كه وارد بدن مى‏شود و تحليل مى‏گردد، به اقتضاى روح ما - كه انسانى است - شكل بدن انسانى مى‏گيرد؛ ولى در بدن حيوان به شكل حيوان مى‏شود.

    روح عقرب اقتضا مى‏كند كه آب، بدن عقربى درست كند. هوايى هم كه استنشاق مى‏كنيم، چنين است. هر روحى اين هوا را به شكل و اقتضاى خود در مى‏آورد. از اين رو، در نظام قيامت كه داراى احكام و آثار خاص خود است، اگر روح انسانيت باقى نبود، اين ذرات لطيف بدنى، جسمى به اقتضاى همان روح خواهد ساخت و سپس با آن، بر اساس ارتباط تكوينى كه ميان روح و جسم وجود دارد متحد خواهد شد.

    در پايان، روايتى را كه بيانگر چگونگى ظهور روح و بدن در عالم حشر بوده و حكايتگر گوشه‏اى از حقيقت پيوند دوباره روح و بدن است، نقل مى‏كنيم:

    در كتاب احتجاج از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود: «حقيقت آن است كه روح در جايگاه [ و قالب‏] خويش قرار گرفته است: [ عالم برزخ‏] روح نيكوكار در روشنايى (نور) و گشايش است و روح بدكار در تنگنا و تاريكى. بدن [ پس از مرگ ]به خاك تبديل مى‏شود، چنان‏كه از آن، آفريده شده بود و بدن‏هايى كه درندگان و كرم‏ها خورده و پاره پاره كرده [ و آنها را دفع كرده‏اند] همه [ اينها ]در خاك، نزد كسى كه از علم او ذره‏اى در تاريكى‏هاى زمين پوشيده نيست و عدد و وزن اشيا را مى‏داند (يعنى خداوند سبحان) محفوظ مى‏ماند.

    خاك روحانيان [ و كسانى كه ملكوتى و الهى‏اند و از دنيا بريده و رو به خدا آورده‏اند، مانند مؤمنان و مخلصان ]همچون طلا در ميان خاك است؛ پس هنگامى كه زمان برانگيختن فرا رسد، بر زمين باران زندگى [ كه باران خاصى بوده و از اين باران‏هاى معمولى نبوده، بلكه با تحوّل زمين و آسمان‏ها، آن باران نيز متحوّل و باران خاصى شده است ]مى‏بارد و زمين مى‏رويد [ و رشد مخصوصى پيدا مى‏كند ]و سپس به شدت هم چون تكان خوردن مَشك حركت مى‏كند.

    خاك آدمى مانند طلاى به دست آمده از خاك شسته شده با آب و [ همچون ]كره برآمده از شير زده شده مى‏گردد. پس خاك هر بدنى جمع شده، به اذن خداوند توانا، به مكان روح منتقل مى‏گردد و سپس صورت‏ها به اذن خداوند صورتگر و صورت دهنده، مانند هيأت‏هاى خود، باز مى‏گردند و روح در آنها وارد مى‏شود؛ چنان [ اين اتحاد و پيوند دوباره روح و بدن‏] به كمال [ دوباره ]ساخته مى‏گردد كه كسى از خود، چيزى را انكار نمى‏كند».... قال [ الصادق(ع)]: «انّ الروح مقيمة فى مكانها روح المحسنين فى ضياء و فسحة و روح المسى‏ء فى ضيق و ظلمة و البدن يصير ترابا منه خلق و ما تقذف به السباع و الهوام من اجوافها فما اكلته و مزقته كل ذلك فى التراب محفوظ عند من لايعزب عنه مثقال ذرة فى ظلمات الارض و يعلم عدد الاشياء و وزنها و ان تراب الروحانيين بمنزلة الذهب فى التراب، فاذا كان حين البعث مطرت الارض فتربوا الارض ثم تمخض مخض السقاء فيصير تراب البشر كمصير الذهب من التراب اذا غسل بالماء و الزبد من اللبن اذا مخض فيجتمع تراب كل قالب فينقل باذن الله تعالى الى حيث الروح فتعود الصور باذن المصور كهيئتها و تلج الروح فيها فاذاً قد استوى لاينكر من نفس شيئاً» (بحارالانوار، ج 7، ص 38، روايت 5؛ ر.ك: قيام قيامت، صص 74 - 84).

جامع اين ذره‏ها خورشيد بود    بى‏غذا اجزات را داند ربود

 

آن زمانى كه درآيى تو ز خواب هوش و حس رفته را خواند شتاب‏

                          تا بدانى كان ازو غايب نشد       باز آيد چون بفرمايد كه عُدْ

( مثنوى معنوى، دفتر سوم، ابيات 1760 - 1762.)

 موقف «حساب» بسترى است براى رهايى انسان مؤمن از گناهان و تعلّقات ودلبستگى‏ها. براى آنكه روشن شود اين تزكيه چگونه است، به جا است كه در آيات و روايات تأمل نموده و اشارات آنها را در اين باب بررسى كنيم.

    در يك تقسيم‏بندى كلى، گرفتارى‏ها براى سالك الى الله - كه بايد از آنها پاك شود - دو دسته است:

 يك. لغزش‏ها و گناهان كه در مجموع نشانگر روح مخالفت با حق است؛

 دوم. دلبستگى‏ها، وابستگى‏ها و تعلقات به غير خدا كه هر كدام شكل خاصى دارند.

    حال ممكن است كسى هم گرفتار گناهان و تعلقات باشد و يا فقط در تعلقات اسير باشد. پس بايد با استمداد از آيات و روايات و مكاشفات ارباب كشف، تأمل كرد و ديد كه تسويه و تطهير اين دو دسته چگونه است.

    گروه اول؛ از نوع انسانى است كه در مجموع در راه خدا و مطيع او بوده و مجموع صحيفه عملش به سوى حق چرخش داشته است، و نيز به خدا ايمان داشته و او را مى‏خواسته؛ ولى لغزش‏ها و گناهانى داشته است؛ نسبت به آلودگى‏هاى روحى‏اش هميشه يك نوع ناراحتى دارد. او ايمان به خدا و به معاد دارد و مى‏داند كه گناهان حاجب بوده و عقاب و جزا خواهند داشت. اگر چنين فردى موفق به توبه نگشت، پس از عبور از ميزان در موقف حساب، با ندامت خاصى از كردار، اوصاف و اخلاق زشت خود و انزجار از آنها در سرّ وجودش، توقف خواهد كرد.

    اين مخالفت‏ها موجب مى‏شود كه در آنجا معذّب به عذاب‏هايى باشد كه به تدريج و مرور، او را پاك سازد تا آن سرّ خداخواهى‏اش تمامى وجودش را فرا گرفته و به بروز و ظهور رسد. به بيان ديگر - كسى كه گناه مى‏كند، چون از گناهش ناراحت است، در موقف حساب عذابى مى‏بيند كه اين عذاب، باطن و عمق ندارد؛ مثلاً با طبقه اعلاى جهنم كه باطن ندارد روبه‏رو خواهد بود.

    در روايتى آمده است: «حضرت موسى‏بن جعفر(ع) مى‏فرمايد: خداوند مخلد نمى‏كند در آتش، مگر اهل كفر و انكار و گمراهان و مشركان را [ كه اينان هميشه در آتش خواهند بود] و از مؤمنان كسى كه از گناهان كبيره دورى كرده است؛ از او از گناهان صغيره‏[ اش ]پرسش نمى‏شود [ و در اين رابطه بازخواست و معذّب نخواهد شد؛ چرا كه خداوند متعال در قرآن مى‏فرمايد: ]«اگر از گناهان بزرگى كه از آن‏[ ها] نهى شده‏ايد دورى گزينيد، بدى‏هاى شما را از شما مى‏زداييم و شما را در جايگاهى ارجمند درمى‏آوريم».نساء (4)، آيه 31.

    [ محمد بن ابى عمير راوى اين روايت مى‏گويد] به موسى بن جعفر(ع) گفتم: اى پسر رسول خدا: پس شفاعت براى كدام يك از گناهكاران واجب است [ و شفاعت كجاست و براى كيست‏]؟ [ امام كاظم(ع) در پاسخ‏] فرمود: پدرم از پدرانش، ازعلى(ع) نقل كرده‏اند كه فرمود: شنيدم رسول الله(ص) مى‏فرمود: به درستى شفاعتم براى صاحبان گناهان كبيره از امتم است؛ اما نيكوكاران [ و آنان كه معصيت نكرده و گناهى ندارند] پس برايشان راهى [ به شفاعت ]نخواهد بود. [ چرا كه شفاعت به معناى بردن از مقامى به مقام بالاتر است و آنان كه گناه نداشته و آلوده نيستند ديگر نياز به مددكار نخواهند داشت‏].

    ابن ابى‏عمير گفت: به موسى بن جعفر(ع) گفتم: اى پسر رسول خدا! شفاعت براى صاحبان گناهان كبيره چگونه است و حال آنكه خداوندى كه يادش متعالى باد [ در قرآن ]مى‏فرمايد: «و جز براى كسى كه [ خدا] رضايت دهد، شفاعت نمى‏كنند و خود از بيم او هراسانند»انبياء (21)، آيه 28.و كسى كه مرتكب گناهان كبيره مى‏شود، مرضىّ خداوند نيست.

    [ امام كاظم(ع) در پاسخ‏] فرمود: اى پدر احمد! هيچ مؤمنى نيست كه مرتكب گناهى شود، مگر آنكه آن را بد دانسته و نسبت به انجام آن پشيمان باشد؛ [ چرا كه در سرّ وجودش خدا را مى‏خواهد و به قيامت و جزا نيز معتقد است و مى‏داند كه ارتكاب گناه موجب آتش و عذاب مى‏گردد. ازاين‏رو با انجام گناه، نادم و پشيمان مى‏شود] و حضرت نبى(ص) فرمود: «كسى كه ندامت دارد، براى توبه كفايت مى‏كند» و [ در ادامه امام كاظم(ع)] فرمود: [ كسى كه كار خوب و نيكش او را مسرور و خوشحال ساخته و كار بد و زشتش او را ناراحت مى‏كند، مؤمن است.

    پس كسى كه بر گناهى كه مرتكب شده پشيمان نباشد، مؤمن نيست و شفاعت براى او واجب نخواهد بود و او ظلم كننده [ به خويش‏] است، و خداوند كه يادش متعالى باد [ در قرآن‏] مى‏فرمايد: «براى ستمگران نه يارى است و نه شفاعت‏گرى كه مورد اطاعت باشد»غافر (40)، آيه 18.[ ابن ابى عمير مى‏گويد:] به امام(ع) گفتم: اى پسر رسول خدا! چگونه كسى كه بر گناهى كه مرتكب شده پشيمان نيست، مؤمن نمى‏باشد؟ [ در پاسخ‏] فرمود:

    اى پدر احمد! احدى نيست كه گناهى كبيره انجام دهد و حال آنكه بداند او بر آن معاقب خواهد شد، مگر آنكه بر آنچه مرتكب شده، پشيمان شود و هنگامى كه پشيمان شد، توبه كننده بوده و مستحق شفاعت [ خواهد بود] و هنگامى كه پشيمان نشود، بر گناهى كه مرتكب شده [ در واقع‏] اصرار بر گناه دارد و اصراركننده بر گناه، مشمول مغفرت نمى‏شود؛ چون كه او مؤمن نيست به عقوبت آنچه مرتكب شده است و اگر به عقوبت و جزاى آن ايمان داشت، پشيمان مى‏شد».عن محمد بن ابى عمير، قال: سمعت موسى بن جعفر عليهما السلام يقول: لا يخلد الله فى النار الا اهل الكفر و الجحود و اهل الضلال و الشرك، و من اجتنب الكبائر من المؤمنين لم يسأل من الصغائر، قال الله تبارك و تعالى «ان تجتنبوا كبائر ماتنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم و ندخلكم مدخلا كريما» «قال: فقلت له: يا بن رسول الله فالشفاعة لمن تجب من المؤمنين؟ قال: حدثنى ابى عن آبائه، عن على عليهم السلام قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول: انما شفاعتى لاهل الكبائر من امتى، فاما المحسنون منهم فما عليهم من سبيل» قال ابن ابى عمير، فقلت له: يابن رسول الله فكيف تكون الشفاعة لاهل الكبائر و الله تعالى ذكره يقول: «و لا يشفعون الا لمن ارتضيت و هم من خشيته مشفقون» و من يرتكب الكبائر لايكون مرتضى، فقال: يا ابا احمد ما من مؤمن يرتكب ذنباً الا ساءهُ ذلك و ندم عليه، و قد قال النّبىّ صلى الله عليه و آله: «كفى بالندم توبه» و قال عليه السلام: «من سرته حسنته و سائته سيّئته فهو مؤمن» فمن لم يندم على ذنب يرتكبه فليس بمؤمن و لم تجب له الشفاعة و كان ظالماً و الله تعالى ذكره يقول: «ما للظالمين من حميم و لا شفيع يطاع» فقلت له: يابن رسول الله و كيف لايكون مؤمناً من لم يندم على ذنب يرتكبه؟ فقال يا ابا احمد ما من احد يرتكب كبيرة من المعاصى و هو يعلم انه سيعاقب عليها الا ندم على ما ارتكب و متى ندم كان تائباً مستحقاً للشفاعة، و متى لم يندم عليها كان مصراً و المصر لا يغفر له لانّه غير مؤمن بعقوبة ما ارتكب‏

    با تأمل در نكات اين روايت، روشن مى‏شود آن دسته از انسان‏هايى كه در مجموع رو به سوى خدا دارند؛ ولى آلودگى‏ها و گناهانى نيز دارند؛ در سرّ وجودشان از كردار زشت خود پشيمان‏اند، چون معتقد به جزا بوده و مى‏دانند كه عقوبت اين گناه را خواهند ديد.

    اين دسته در موقف «حساب» بايد پاك شوند و اين پاكى، با فشارها و آتش‏ها همراه خواهد بود واز همان زمانِ روبه‏رو شدن با عذاب‏ها، پشيمانى آنان از كردار زشت خود آغاز مى‏شود و اين عذاب‏ها به تدريج او را از آلودگى‏ها و گناهان خلاص مى‏كند، مگر اينكه شفاعت به سراغ انسان بيايد و عذاب‏ها زودتر تمام شود.

    دو. گروهى از انسان‏ها مخالفت با حضرت حق ندارند و آلوده به گناه نيستند و يا اگر آلوده هم بوده‏اند، توبه حقيقى كرده‏اند؛ اما دلبستگى‏ها، وابستگى‏ها و تعلقاتى دارند. گروهى نيز در عالم حشر از گناهان پاك شده و مرتبه قبل را طى كرده‏اند. اين دسته نيز براى باريابى به مقام محضر قدس ربوبى، بايد قلب خود را از غير خدا تطهير كنند؛ زيرا رسيدن به خدا با نفى غير است (لا اله الا الله).

    اما تزكيه از تعلقات در مرحله دوم چگونه است؟ اين چگونگى با توجه به دو مطلب ذيل روشن مى‏شود:

    الف. دسته‏اى از آيات قرآن بيانگر اين حقيقت‏اند كه انسان‏ها، در زندگى دنيايى در ظلمت‏ها قرار گرفته‏اند؛ چه متوجه به آن باشند چه توجه نداشته باشند؛ يعنى، تاريكى‏هايى كه برخى فوق بعضى ديگر است و اين ظلمت‏ها توأم با وحشت‏ها و نابينايى‏ها است: (اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ)؛بقره (2)، آيه 257.«خداوند سرور كسانى است كه ايمان آورده‏اند، آنان را از تاريكى‏ها به سوى روشنايى مى‏برد».

    اين آيه يك امر حقيقى و واقعى را بيان مى‏كند، نه يك مسأله اعتبارى را و آن اينكه ما در ظلمتيم؛ اگر هدايت يافتيم و تحت ولايت خدا قرار گرفتيم، آن‏گاه از تاريكى‏ها خارج مى‏شويم.

    ب. از مجموع آيات و روايات چنين استفاده مى‏شود كه تاريكى‏ها، از تعلق، دلبستگى و وابستگى به دنيا ناشى مى‏شود ودر واقع تعلقات به غير خدا، با انحا و اشكال متفاوت، خود همان ظلمت‏ها است.

    دلبستگى به شهرت، مقام، زن، فرزند، مال و... زنجيرهايى نامريى است كه ما را به خود بسته‏اند و به قعر تاريكى‏ها مى‏برند و ما نيز در آنها فانى گشته‏ايم و چون فانى در آنها گشته‏ايم، نابينا بوده و در تاريكى فرو رفته‏ايم. به صورتى دلبسته و محو تعلقات هستيم كه نمى‏توانيم يك يا چند دقيقه در نماز حضور قلب داشته باشيم؛ طورى ما را به سوى خود كشيده و برده‏اند كه هر چه تضرع مى‏كنيم و متوسل مى‏شويم كه لحظاتى در نماز متوجه حضرت حق باشيم، نمى‏گذارند و ذهن و دلمان را به اين طرف و آن طرف مى‏برند.

خلق را بنگر كه چون ظلمانى‏اند       در متاع فانيى چون فانى‏اند

 مثنوى معنوى، دفتر چهارم، بيت 2032.

    و چون وابستگان به دنيا از آب شور آن نوشيدند و خود را فانى در آن ساخته و در ظلمت‏ها قرار دادند، نابينا و كوراند.

تا فزايد كورى از شوراب‏ها       زآن كه آب شور افزايد عمى‏

اهل دنيا زآن سبب اعمى دلند         شارب شورابه‏ى آب و گلند

 همان، دفتر پنجم، ابيات 814 و 815.

    براى اهل باطن - كه در همين زندگى دنيايى بايد از اين مراحل عبور كنند - باطن ظلمت‏ها كشف مى‏شود و در خلوت‏هاى خود و مكاشفات و مشاهدات خويش، باطن تاريكى‏ها روشن مى‏شود و در اين هنگام ناله‏ها دارند كه: (إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ). اما چون در سلوك و در صدد انقطاع هستند، گاهى يك نقطه اميدى از انوار خداوند متعال يا اهل‏بيت(ع) تابش مى‏كند؛ گاهى مانند ستاره، زمانى مانند شعله آتش، گاهى مانند ماه و وقتى مانند آفتاب.

    همين‏طور با تحمل فشارها و رياضت‏ها عوالم را با مكاشفات مى‏بينند و مى‏گذرند تا به عوالم نورى برسند واز عوالم تاريكى رهايى يابند و اين موقعى است كه از تعلق‏ها دست برداشته و در دل - جز عشق خدا - چيز ديگرى باقى نمانده باشد.

    اما انسان‏هايى كه در دنيا دست از تعلق به غير خدا برنداشته و در دل تعلقاتى به غير خدا دارند؛ به اندازه تعلقات در موقف «حساب» با قرار گرفتن در ظلمت‏ها، وحشت‏ها و لوازم آن، رنج‏ها و مشقت‏ها خواهند ديد.

    از طرفى چون در مجموع رو به خدا داشته‏اند، عوالم قرب وجود نورى و موجودات نورى و عوالم بهجت و سرور را مى‏بينند. از سوى ديگر، به جهت تعلقات، در ظلمت‏ها قرار دارند تا آنكه پس از ديدن فشارها و حساب پس دادن‏ها و دل از اين تعلّقات كندن‏ها، تزكيه شده و قابليت ورود به عالم نور را پيدا مى‏كنند؛ زيرا انسان وابسته و دل بسته، نمى‏تواند خدا را ببيند.

پس بگفتندش كه تو بر تخت جاه       چون همى جويى ملاقات اله‏

 همان، دفتر چهارم، بيت 834.

    گفتنى است استفاده از برخى امور دنيوى در حد ضرورت و رفع احتياجات اوليه، دلبستگى و علقه نخواهد بود و استفاده از آنها در حد لزوم، حتى محاسبه هم نخواهد شد. چنان كه امام صادق(ع) فرمود: «بنده مؤمن بر سه چيز محاسبه نمى‏شود: غذايى كه مى‏خورد، لباسى كه مى‏پوشد و زن صالحى كه كمك كار او بوده و با او خود را از حرام حفظ مى‏كند»«عَنْ اَبى عَبدِاللَّهِ عَلَيْهِ السَّلامُ قالَ: ثَلاثَةُ اَشياءٍ لايُحاسَبُ الْعَبْدُ الْمُؤمِنُ عَلَيْهِنَّ: طَعامٌ يَأكُلُهُ وَثَوبٌ يَلْبِسُهُ وَ زَوْجَةٌ صالِحَةٌ تَعاوَنَهُ وَ يُحْصِنُ بِها فَرْجَهُ» (بحارالانوار، ج 7، ص 265، ح 23).پس كسى كه در حد ضرورت بپوشد، در حد ضرورت غذا بخورد و در حدّ ضرورت ازدواج كند، اين امور جزء علقه‏هاى دنيايى محسوب نخواهد شد و از اين امور در اين حد، مورد حسابرسى قرار نخواهد گرفت. اما اگر به بيش از ضرورت اقدام كرد، معلوم مى‏شود كه به امور دنيوى علقه داشته و از اين جهت محاسبه خواهد شد.

    براى آنكه چگونگى تزكيه از تعلّقات در موقف «حساب» روشن‏تر شود، تنها به ذكر يك روايت اكتفا مى‏كنيم.

    امام صادق(ع) فرمود: «هنگامى كه روز قيامت شد، دو بنده مؤمنى كه هر دو از اهل بهشت‏اند، در موقف حساب براى حسابرسى توقف مى‏كنند: [ يكى از آنها كسى است كه ]در دنيا فقير بوده [ و مالى نداشته است و ديگرى فردى است كه ]در دنيا غنى بوده، پس فقير مى‏گويد: پروردگارا! بر چه چيزى توقف داده شده‏ام؟ قسم به عزتت! خود مى‏دانى حكومتى [ و رياستى ]ندادى كه عدالت يا ظلم كنم، مالى روزى نساختى كه حقوق محرومان را داده باشم يا نداده باشم، رزق من هم تنها به اندازه كفافى بود كه مى‏دانى و براى من مقدّر ساخته بودى [ در مقام پاسخ ]خداوند - جل جلاله - مى‏فرمايد:

    «بنده من راست مى‏گويد، راه را باز كنيد تا به بهشت داخل شود [ چرا كه اين فقير چيزى ندارد تا به آنها تعلقى داشته باشد]». فرد غنى مى‏ماند [ در حالى كه‏] به قدرى از او عرق مى‏ريزد كه اگر چهل شتر از آن بخورند، سيراب مى‏شوند [ شايد اين عرق ريختن اشاره به شرمندگى او در برابر حضرت حق باشد كه يكى از فشارهاى موقف حساب است‏]، سپس [ بعد از فشار] داخل بهشت مى‏شود. فقيرى [ كه قبلاً به بهشت رفته بود] به غنى مى‏گويد: چه چيزى تو را حبس كرد [ و معطل نمود] غنى مى‏گويد: طول حسابرسى. مدام و به صورت ثابت هى چيزى پس از چيزى [ پيش‏] مى‏آمد و من مشمول مغفرت قرار مى‏گرفتم، سپس از چيز ديگرى سؤال مى‏شد تا آنكه خداوند فروپوشاند مرا در رحمتش و مرا به توبه كنندگان ملحق فرمود...».«عَنِ الصادِقِ جَعفَرِبنِ محمدٍ عَلَيهِما السَّلامُ قالَ: اِذا كانَ يَومُ الْقِيامَةِ وَقَفَ عَبْدانِ مُؤْمِنانِ لِلْحِسابِ كِلاهُما مِنْ اَهْلِ الْجَنَّةِ. فَقيرٌ فِى الدُّنيا وَ غَنِىٌّ فِى الدُّنْيا فَيَقُولُ الْفَقيرُ، يا رَبِّ عَلى‏ ما اَوْقَفُ؟ فَوَ عَزَّتِكَ اِنَّكَ لَتَعْلَمُ اَنَّكَ لَمْ تُوَلِّنى‏ وَلايَةً فَاَعْدِلَ فيها اَوْ أُجُور وَ لَمْ تَرْزُقَنى‏ مالاً فَأَدّى‏ مِنْهُ حَقّاً اَوْ أَمْنَعُ وَلا كانَ رِزْقى‏ يأتينى‏ مِنْها اِلاّ كِفافاً عَلى‏ ما عَلِمْتَ وَ قَدَّرْتَ لى‏، فَيَقُولُ اللَّهُ جَلَّ جَلالَهُ: صَدَقَ عَبْدى‏ خَلُّوا مِنْهُ يَدْخِلُ الْجَنَّةَ وَ يَبْقَى الآخِرَ حَتّى‏ يَسيلَ مِنْهُ الْعَرَقَ ما لَوْ شَرَبَهُ اَرْبَعُونَ بَعيراً لَكَفاها، ثُمَّ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ، فَيَقُولُ لَهُ الْفَقيرُ: طُولُ الْحِسابِ ما زالَ الشَّىْ‏ءُ يَجيئُنى‏ بَعْدَ الشَّىْ‏ءِ يَغْفِرُلى‏، ثُمَّ اُسْأَلُ عَنْ شَى‏ءٍ آخَرَ حَتّى‏ تَغَمَّدَنِىَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ مِنْهُ بِرَحْمَةٍ وَالْحَقَنى‏ بِالتَّائِبينَ»؛ (بحارالانوار، ج 7، ص 259، ح 4).

    اين روايت به خوبى بيانگر اين حقيقت است كه مصايبى كه به صورت مدام، براى فرد غنى پيش مى‏آيد، تا به صورت تدريجى مشمول غفران الهى قرار گرفته و داخل بهشت گردد؛ به جهت پاك شدن از وابستگى‏ها، رنگ‏ها و تعلقاتى بوده كه به امور دنيوى و غيرخدايى داشته است. البته گرچه در اين روايت، به فقير و غنى اشاره شده، ولى سياق آن به خوبى دلالت بر اين واقعيت دارد كه مسأله اصلى، تعلق به امور دنيوى است، نه داشتن مال. پس ممكن است كسى غنى باشد؛ ولى هيچ تعلقى به دنيا و مال خود نداشته باشد. آنچه اين حديث مى‏گويد، در مورد فقير منقطع و غنى غيرمنقطع از علايق دنيايى است.ر.ك: مواقف حشر، صص 72 - 87.

 
امتیاز دهی
 
 



تعداد بازديد اين صفحه: 5029
خانه | بازگشت | حريم خصوصي كاربران |
Guest (PortalGuest)

دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم (شعبه اصفهان)
مجری سایت : شرکت سیگما