بعد از قيامت و پايان حسابرسي انسانها عده اي وارد بهشت و عده اي وارد جهنم مي شوند تا به نتيجه ي اعمال و كردار خويش در دنيا برسند. زندگى اخروى بىنهايت است و آن را حد و نهايتى نيست تا سوال شود كه بعد از آن چه خواهد شد. سخن از «بعد» زمانى روا است كه حد و محدوديتى در كار باشد اما در لاحدى و عدم نهايت بعد معنا دارد و مثل آن است كه گفته شود بعد از كمال مطلق چيست؟ طبيعى است كه در اينجا اصل سوال غلط و خود متناقض (Contradictory) است زيرا فرض مطلق بودن مخالف و مناقض تصور «بعد» است. اما آيا اين موجب بىمعنا بودن زندگى خواهد بود؟ هرگز! بلكه بىمعنايى را در طرف مقابل آن مىتوان ادعا كرد زيرا اگر براى جهان آخرت نيز بعدى فرض شود باز همين سوال درباره جهان سوم تكرار خواهد شد و همين طور و هر عالم مفروض ديگرى بنابراين سوال از بعد هميشه باقى است وديگر براى هستى هيچ غايتى كه در آن هر چيز به كمال نهايى خود برسد وجود نخواهد داشت و هميشه و همه چيز دريك حالت انتظار و مقدماتى قرار خواهد داشت و هرچه بپرسيم بعد چه خواهد شد باز پرسش باقى است. نعمتهاى بهشت كه به صورت مادى بيان گرديده است با نعمتهاى دنيايى تفاوت كلى دارد چرا كه آن نعمتها در وصف نمىگنجد و در مجموعه شرايطى كه در آنجا وجود دارد آن نعمتها نيز بسيار ارزشمند و براى انسان لذتبخش است. آنچه كه تنفر از آن پيدا كردهايد نعمتهاى دنيوى است كه آميخته با نقمت و رنج است. گذشته از آن قرآن فقط نعمتهاى مادى را براى بهشت بيان نكرده بلكه نعمتهاى معنوى و روحانى نيز ارائه نموده است؛ مانند:
« لايسمعون فيها لغوا و لا تاءثيما الا قيلا سلاما سلاما»
«يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضيه مرضيه فادخلى فى عبادى»
« و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين »
« الحمد لله الذى اذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شكور » .