نشست علمی

اخلاق و تربیت اسلامی از نگاه فرهنگستان علوم اسلامی

گزارش: نشست علمی با موضوع «اخلاق و تربیت اسلامی از نگاه فرهنگستان علوم اسلامی» با ارائه حجت¬الاسلام والمسلمین علیرضا پیروزمند، در روز 27 فروردین 97 در پژوهشکدۀ اخلاق و معنویت پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی برگزار شد و به مباحثی چون ورود فرهنگستان به مقوله اخلاق پرداخته شد و نیز نگاه از بالا به پایین و بالعکس، به منظور شناسایی و پیشگیری از آسیب‌هایی که بر این موضوع مترتب است، عنوان شد... .

موضوع فعالیت فرهنگستان، به اصطلاح امروزی «دانش‌های درجۀ دو» است؛ فرهنگستان چه در علوم حوزوی و چه در علوم دانشگاهی، به دنبال این بوده که دانش پایه‌ای تولید نماید که امکان هماهنگ‌کنندگی حوزه و دانشگاه به واسطه آن فراهم ‌شود را تولید کند. مثلاً امکان جریان معارف دین در معارف دانشگاهی، به واسطه چه دانش هماهنگ‌کننده‌ای حاصل می‌شود؟ چه دانشي است كه امكان جوشش افزون‌تري در دانش هاي دانشگاهي ايجاد مي‌كند؟

تحقیقات فرهنگستان بنیادین تعریف شده است و اگر هم در تحقیقات راهبردی یا در دانش‌های پایین‌دست حوزوی ورود یافته، از این باب بوده که بتواند ظرفیت دانش بنیادین تولید شده را بیازماید، پاسخ به نیازهای جاری‌تر را بدهد و اثربخشی کار خود را بیشتر کند. این تحقیقات در دو کلمه خلاصه می‌شود که عبارتند از: روش‌ها و فلسفۀ روش‌ها.

تصور مرحوم استاد (سیدمنیرالدین حسینی شیرازی) این بوده که نقطۀ کانونی تحول‌آفرین روش و منطق است؛ چه در حوزه و چه در دانشگاه. روش هم تکامل نمی‌یابد مگر این که مبانی آن را شناسایی کنیم، ارتقا دهیم و بازگشتی از مبانی به روش داشته باشیم. بخش زیادی از توان استاد و مجموعه فرهنگستان، صرف پایه‌ریزی این مبانی شد و در این مبانی دو بحث مهم مورد توجه واقع شد:

-          هستی‌شناسی به معنای فلسفی (حرکت‌شناسی؛ تحلیل چگونگی حرکت به نحو عام)؛

-          معرفت‌شناسی (مبتنی بر بحث حرکت).

بعد این دو بحث را در فلسفۀ علم براي علوم دانشگاهی و در فلسفۀ اصول (منطق استنباط) برای علوم حوزوی سرریز کرده است. البته می توان به گرایش سومی هم به نام فلسفۀ روش برنامه‌ریزی قائل شد که کمتر به آن پرداخته شده است. منطق استنباط حجیت فهم ما از کلمات وحی را پشتیبانی می‌کند. منطق علم، منطق معادله است و روش برنامه‌ریزی، الگوی پیشرفت و توسعه. خلأ بنیادین انقلاب اسلامی با این ها پر خواهد شد. اگر تحول در علوم انسانی و علوم حوزوی و نظام برنامه‌ریزی لازم است، نقطۀ اصلی و کانونی‌اش این جاست. کارهای دیگر در حد خود لازم است، ولی تأثیر عمیق و بلندمدت نخواهد داشت.

علم ---- روش توليد علم ---- فلسفۀ علم؛

دين ---- روش فهم دين ---- فلسفۀ اصول؛

برنامه‌ريزي --- روش برنامه‌ريزي و الگوي پيشرفت --- فلسفۀ برنامه‌ريزي.

هر کدام از این سه حوزة روش، فلسفۀ خودشان را دارند. این سه فلسفه یک روش هماهنگ‌کننده دارند که باید به وحدت برسند. در واقع یک روش عام و حاکم نیاز است که این ها را هماهنگ کند.

نگاه ما با برخی نگاه‌های متداول متمایز می‌شود. حوزه‌های دانشی را از هم جدا نمی‌دانیم. با بنیان‌گذاری یک ابرنظریه در باب حرکت و معرفت‌شناسی (زمان و مکان، وحدت و کثرت، اختیار و آگاهی) می توان به این رسید.

زمان و مکان، همان حرکت است. مقصد مدیریت، حرکت و تغییر است در عینیت؛ بر محور دین و اختیار و آگاهی هم همان معرفت‌شناسی است.

هستی‌شناسی یا حرکت‌شناسی فرهنگستان به فلسفه نظام ولایت نامیده شده؛ به این دلیل که نگاهش به اشیا و مخلوقات، فاعلیتی است. قائل به تعمیم فاعلیت در همۀ مخلوقات است و سطحی برای فاعلیت قائل می‌شود. این فاعل‌ها با هم نظام فاعلیت تشکیل می‌دهند. این نظام فاعلیت نیز در راستای اراده و مشیت ربوبی است و بعد پیامبر اکرم(ص) و اولیای الهی و بعد هم انسان و بعد بقیۀ اشیا.

حرکت و معرفت را باید تابع نوع ارتباطی دانست که بین این فاعل‌ها برقرار است. به دلیل این که به زعم خود توانسته در فلسفی‌ترین مفاهیم، نقش ولایت و اراده الهی را وارد کند و معنا بخشد.      برآوردش هم این است که منطقش (معرفت‌شناسی و مبانی و منطقی که پایه گذاری می‌کند) ظرفیت فهم و تحقق معارف دین را بیش از گذشته دارد.

این برنامه، پژوهش و دستاورد است، اما اخلاق در این منظومه کجاست؟

حوزه دانش و منطق استنباط، به سه بخش قابل تقسیم است که عبارتند از: اخلاق، عقاید و تکالیف. اخلاق ذیل امور استنباطی قرار می‌گیرد. البته عقل هم مي‌تواند تایید و تکمیل کند.

 

آسیب‌ها و کمبودها در حوزۀ اخلاق

 سؤالی که در این جا مطرح است این که نقطۀ کمبود یا آسیب یا کاستی در حوزۀ اخلاق چیست؟

1. عدم استناد

تصور این است که در اخلاق، بر خلاف فقه، ذوقی عمل شده است. یعنی این که موعظه و ارشاد دانسته شده و اخبار من بلغ هم تأیید شده است. برخلاف تکلیف الزامی که درخور توجه جدی است!‌

مقابل این نقص، این است که تحت اشراف استنباط قرار گیرد و کار اجتهادی شود.

2. نداشتن نظام

کمبود دوم این که حوزۀ اخلاق مثل فقه جدا از هم دیده‌ شده است. حرص بد است؛ حسد هم بد است؛ هر کدام جدا جدا. کمبود دوم ما استنباط نظام اخلاقی است. یعنی باید ارتباط اوصاف حمیده و رذیله معلوم شود.

3. نداشتن شكل برنامه‌اي و فرايندي

کمبود سوم هم که در حوزۀ استنباطی ما هست و در اخلاق برجسته‌تر ديده مي‌شود، شکل برنامه‌ای و فرایندی دیدن معارف است. نگاهمان این باشد که خدا برنامه ‌داده که آدم را از جایی به جایی برساند. همه آدم‌ها را مواجه به همۀ آموزه‌های اخلاقی نمی‌دانیم. یک شخص مکلف به همه تکالیف اخلاقی  نیست! بلکه پله پله است و مراتب دارد. خداوند اسلام را براي رشد و پرورش انسان‌ها نازل کرده است. بايد اين ويژگي ‌را فهم كنيم. در اخلاق صراحتاً مراتب یقین، مراتب ایمان و مراتب اخلاص بيان شده است. همه از اول به آخر نمی‌رسند. وقتی صحبت از مرتبه به میان می‌آید، در واقع به ما راه سیر و سلوک ياد می‌دهد. ارتباطات را هم بیان می‌کند؛ هم موضوعی (مثل مراتب يقين) و هم ارتباطی (رابطه این با آن) مثلاً اگر شخصی دروغ گفت یا دادوستد و کسبش حرام شد، اخلاق شخص هم تغییر می کند.

ممکن است ما منطق اين مراتب را در كنار هم درک نكنيم. پی بردن و درک حقایق آن، كار سختي است، ولي با اين وجود بايد در دل كار رفت و هر چقدر امكان پذير باشد به دست آورد و فهمید.

4. عدم نگاه اجتماعي

کمبود ديگر اين است كه نگاه ما به اخلاق، فردی است. مثل فقه! یعنی چه؟ البته ما اخلاق اجتماعی داشته‌ایم، اما به معنای اخلاق فرد در جامعه و در ارتباط با دیگری بوده است. کمبود این جاست که بگوییم جامعه هویت مستقل دارد و مثل انسان رشد دارد. جامعه برآیند این آدم‌هاست كه موجودی نامرئی و محسوس ساخته و از آثارش می‌توان به ابعادش پی برد؛ برآیندی كه جامعه ناميده مي‌شود، هم باور دارد، هم اخلاق دارد و هم رفتار. رفتار جامعه و ملت را می توان از آن مقوله دانست.

اگر قرار است انقلاب اسلامی در مسیر تمدن‌سازی حرکت کند و مواجهۀ تمدنی و اجتماعی و نفوذ اجتماعی و فرااجتماعی (جهانی) داشته باشد، در آن مقیاس، ديگر صحبت از فرد نیست؛ صحبت رابطه جوامع است و میزان نفوذ جوامع نسبت به هم که هر جامعه یک ولیّ دارد. همان طوری که انسان  هویتی چندبعدی دارد و اراده‌ای نیز دارد که این هویت را هماهنگ می‌کند و ناهماهنگی‌های درون وجود خود را می‌فهمد، در جامعه هم همین هست و آن محور هماهنگ‌کننده، ولیّ آن جامعه و بازوانش هستند. از این رو وقتی در جامعه صحبت از فرهنگ و اقتصاد می‌کنیم، درواقع به همین موضوع اشاره داریم.

غرب با وجود اختلاف و تفاوت فرهنگی با ما، این نکته را خوب فهمیده؛ علامتش هم این است که در حوزۀ تولید دانش‌های مربوط به آن، جدی عمل کرده‌است، ولی ما مرز و تفاوت اخلاق فردی و اجتماعی را به درستی درک نکرده ایم. بايد اخلاق اجتماعي را فهم كنيم؛ تقوای اجتماعی غیر از تقوای فردی است. اين ها كمبودها و كاستي‌هاست... .

 

اخلاق، تربیت و معنویت

ظاهراً بین سه واژۀ اخلاق، تربیت و معنویت نباید تفاتی قائل شد، مگر این که برای تربیت و معنویت، معنای عام‌تری فراتر از تربيت اخلاقي اراده کنیم. تربیت عام نوعاً شامل جسم و ذهن و... بوده و معمولاً در حوزۀ اخلاق استعمال مي‌شود. معنویت هم همین طور است؛ اما آیا شامل حوزۀ ارتباط شخصی انسان با خدا و ماورا می شود؟ یا معنویت شبيه تربيت یک برآیند است؟ (‌مثل کمال و تقرب)؟ اگر این گونه باشد، پس مواردی مثل صدقه دادن، تدریس و ...  هم تحصیل معنویت است.

در معناي اول، معنويت کاملاً  فردي و در حوزۀ خاص ارتباط با غيب می شود. ولی اين جا عامش مي‌كند. كجا معنويت نيست؟ تعریف حداکثری را بیشتر قابل قبول است. البته بعدً درون آن شدت و ضعف هم می‌توانیم قائل شد؛ زیرا همه چيز در معنويت و تربيت اثر دارد. برخي بيشتر و برخي كمتر. معنویت یا تربیت، یک بخش نیست؛ یک بُعد، یک وصف و یک برآیند است؛ مثل تقرب.

آن وقت اگر کسی وظیفه‌اش را نسبت به ولی جامعه‌اش انجام ندهد، نمرۀ خوبی ندارد؛ هرچند سیر و سلوک فردی داشته باشد. حتی نمرۀ اين شخص کمتر از كسي است كه اهل اين سير و سلوك نيست، ولي به عنوان مدافع حرم جلوي تير و گلوله سینه سپر می کند. اين جلوتري و عقب‌تري از اين جا فهم مي‌شود. این که امام راحل فرموده «این بسیجی‌ها ره صدساله را یک شبه طی کرده اند»،  یعنی همین. اهل سیر و سلوک خلاف این را می‌گویند. چطور ممکن است یک نوجوان هفده ساله به عارف هفتاد ساله برسد؟! چون در میدان دفاع، برای دفاع از ولیّ اجتماعی سینه سپر کرده است، خدا هم به او عنايت مي‌كند... .

از کجا باید شروع کنیم؟

همۀ آنچه عرض می‌کنم، الزاماً نظر فرهنگستان نیست. بايد یک حرکت از بالا به پایین و یک حرکت از پایین به بالا شکل دهیم و این ها را به هم نزدیک کنیم.

حركت از پایین به بالا به معنای آن است که پس از ایجاد نگاه و طرح اولیه (برنامۀ پژوهش و نقشۀ راه اولیه بر اساس آسیب‌شناسی) شبيه اين بحث كه گذشت، به عنوان فاز اول از پایین و از کف جامعه بر اساس نوع نگاه و با استفاده از پيوند با مراکز مختلف در عينيت جامعه آسیب‌ها را بشناسیم و تا حد امكان اولویت‌بندی کنیم. باید به صورت كاملاً میدانی اين كار را بكنيم؛ زيرا در پاسخ به اين مسائل محدودیت داريم و براي بازدهی بیشتر، لازم است روي برخي از موارد متمركز شويم.

این اولویت بندی به میزانی که بتوانیم نگاه را از پايين به بالا شکل بدهیم، بر اساس آن شکل می‌گیرد. اولویت‌بندی‌ها فقط از ناهنجاری‌های رخ داده اتفاق نمی‌افتد. باید مراقب بود تا زبان ارتباط ما با جامعه و مخاطب از دست نرود. چه در محدودۀ جامعۀ خودمان و چه در حوزۀ ادبیات رقیب. جامعۀ غرب هم تلاش مي‌كند كه مشكلات اخلاقي و معنوي خود را چاره‌انديشي كند. آن ها زماني به اين بحث بي‌اعتنايي مي‌كردند، اما اکنون نه. اتفاقاً نقطۀ مزیت آن ها در پرداختن به اين موضوع، نگاه کاربردی‌شان است؛ نسخۀ عملی می‌دهند، دانشی که بتواند این کار را بکند دست پیش را دارد. از این نگاه از پایین به بالا نباید غفلت کرد. ما باید مزيت كار آنان و از سوي ديگر، گره کار آن ها را بشناسیم. جه چیزهایی را نمی‌توانند حل کنند؟ حتما مسائلي را نمي‌توانند حل كنند. البته هنر آن ها اين است كه مشكل خود را عقب مي‌اندازند؛ در حالي كه دنیاپرستی با معنویت در تضاد است. با معنویتی که در خدمت دنیاپرستی است، نمی‌شود به کمال رسید. حتی با معنویتی که در خدمت دنیاپرستی نیست، اما بن آن توحید نیست، نمی‌شود به كمال رسيد. اخلاق هم به لحاظ ارتباطي كه با معنويت دارد، همين‌طور است.

حرکت از بالا به پایین، شبیه آن منظومه‌ای است که بنده عرض کردم و باید در حوزۀ اخلاق هم رخ دهد. از فلسفۀ اخلاق (در فلسفۀ اخلاق بايد به مواضع روشني برسيم) تا روش استنباط احکام اخلاقی و شاید برزخ میان آن دو؛ یعنی فلسفۀ روش استنباط.

همه اين ها متأثر از فلسفه‌هاي عام است. گويا براساس اين صورت‌بندي با محوريت بحث اخلاق، سه حوزه داريم؛ حوزۀ بالادستي كه اختصاص به اخلاق ندارد، فلسفۀ عام است؛ حوزۀ پايين‌تر كه حوزۀ استنباط است كه مبنا و روش دارد و  حوزۀ سوم خود گزاره‌هاي اخلاقي است با آن ويژگي‌هاي منظومه‌اي بودن و... .

در این حوزۀ وسط آیا احکام اخلاقی اعتباری است یا نه؟ از مستقلات عقلیه هست یا نیست؟

در مبانی استنباط من به تفکیک قابل ذکری نرسيده‌ام. آيا وارد حوزۀ استنباط كه مي‌شويم، میان سه حوزه (اخلاق، عقاید و تکالیف) سه منطق هست؟ يا اين كه موادش فرق می‌کند نه منطقش؟ من در ذهنم گزینۀ دوم بيشتر تقويت شده است. گويا منطقش يكي است و فقط موادش فرق دارد. اعتقاد و اخلاق قابل تمايز است، اما يك مجموعه است و يك غايت دارد. احتمال بيشتر مي‌دهم كه در حوزه استنباط از کتاب و سنت، منطق فهم کلمات یک منطق است و ممکن است این کلمات ناظر به تکالیف باشد یا معارف یا اخلاق. البته ممكن است به اقتضاي هر حوزه، احتیاج به یک قواعد خاص‌تر هم باشد، اما در عین حال در آغاز راهیم؛ باید وارد مسیر شویم تا الزامات بحث معلوم شود، با این حال،  اگر قواعد خاص‌تری هم نياز باشد، قدر مسلم یک قواعد مشترک هست که باید پای‌بند باشیم.

سوال ديگر اين است كه اگر بر فرض در اخلاق اجتماعي كار نكنيم، آیا در فهم و استنباط معارف اخلاق فردی، منطق استنباط موجود (اصول فقه) کافی است؟ باید تا حدود قابل توجهی جواب گو باشد. این حدس اولیۀ ماست. چون خروجی مورد انتظار شبیه فقه است، فقط موادش فرق دارد. مگر آن قید را در فرد هم وارد کنیم. در فقه مي‌پذيريم كه احكام به هم ربطي ندارد و مكلف به هر يك جداجدا مكلف است.

ممکن است کسی بگوید که حتي در اخلاق فردي، ما با نظام اخلاق فردي از اول با بحث نظام و فرآیند اخلاقی روبروییم. در اين صورت چه بسا این منطق گذشته براي استنباط چنين نظام اخلاقي جواب ندهد. علتش اين است كه منطق فقاهت موجود ما برای نسبت‌سنجی و جمع ادله منحصراً مربوط به یک موضوع ساخته شده و تواناست، ولی برای نسبت‌سنحی بین ادله عناوین مختلف ساخته نشده است. چون لازم یا ممکن نمی‌دیده است. وقتی می خواهیم احکام فردی را به حوزۀ اجتماع بیاوریم، احتیاج به «منظومه‌ای دیدن» و «در تغییردیدن» داریم. اين تكامل منطق را مي‌طلبد. ابزار محاسبه متناسب با اين سنجش نيست و احتمال دارد در حوزۀ اخلاق زودتر با اين مسئله مواجه شويم تا حوزۀ فقه.

هرچند اگر بنا باشد کار را سبک کنیم، شبیه آنچه در فقه رخ داده که عناوین و موضوعات را مجزا کنیم، در اخلاق هم در سطح اول احکام تجزیه شده را بدهیم. فروعات و عناوین بر اساس اصل تجزیه و ساده سازی، باب‌بندي كنيم و اصل را بر تجزيه و ساده‌سازي بگذاريم و ادله را ببينيم و بررسي اجتهادي كنيم. اين گام اول نسبت به اصلاح وضع موجود تلقي شود. بعد در قدم دوم، در همان حوزۀ اخلاق فردي به سمت نظام ديدن و فرآيند ديدن و قدم سوم اخلاق اجتماعي. قاعدتاً همين طور بايد باشد كه یک شیب درست کنیم و به تدريج حركت كنيم.

این حرکت از پایین به بالا و بالا به پایین، در خود حوزۀ استنباطات اخلاقی هم می‌تواند مصداق داشته باشد که ما از یک طرف باید از قدمی که می‌خواهیم ارتقا دهیم و وارد حوزۀ اجتهادش کنیم، یک ساده‌ترین گام تعریف کنیم و یک بلندترین گام. آن وقت تقسیم کار کنیم. آن کار بلند، الزاماتی دارد و تحقيقات بنيادين مي‌خواهد که باید کسانی آن کار را بکنند. به موازات آن ها یک عده هم آن مرحله اول و ساده شده را دنبال كنند که با ظرفیت منطق موجود فقاهت امکان پذیر است. بعد این ها به هم نزدیک شوند.

همین حرکت های دوگانه در فاز بزرگ‌تری می‌تواند رخ دهد. از حوزۀ دانش استنباطات اخلاقي فراتر برويم و به كف ميدان بياييم. خود را در قرنطينه نگذاريم و ارتباط خود را با واقعيت هاي اجتماعي قطع نكنيم. اين مقياس بزرگ‌تر هم گفته شد. مي‌توانيد گرافيك اين را درآوريم. اين فاز بزرگ‌تر است. در آن فاز تا ميدان مي‌آيد. دانش‌هاي پايه هم كه بايد اين را پشتيباني كند، اختصاص به اخلاق ندارد.

سؤال و جواب و مباحث بعدي

نتيجه‌اي كه ما بدان دست يافته‌ايم، مبتني بر نظام ولايت است. قبل از بحث از جامعه، بحث حقیقت و اعتبار مفهومش عوض می‌شود. حقيقت آن است كه تابع اراده نيست و در خارج وجود دارد. وقتی امری تابع اراده و تابع اعتبار معتبر شد، می‌شود اعتباری و ديگر پشتوانه‌اي غير از اين اعتبار معتبر ندارد. گفته اند فقه هم جزو علوم اعتباری است به همين اعتبار. اگر در يك بحث مبنایی گفتیم که همه آنچه شما حقیقت می‌شمارید، به ارادۀ خدا بند است و فاعلیتي بالای سرش است؛ آن اراده است كه به اين قوت و حقيقت داده است. ديگر نمي توان که گفت هرچه تابع اراده باشد، اعتباري است، بلكه استحکام این هم به آن است که ما آن را اعتباری می‌شناسیم. یکی از جاهایی که باید تکلیفش را معلوم کرد، اين است. وقتي حول محور «وليّ»، جماعتي شكل مي‌گيرند، مي‌تواند حقيقي باشد. جامعه واقعيت دارد. زاد و ولد و رویش و ریزش دارد.

سؤال: وليّ وقتي امر و نهي مي‌كند، امر و نهي وی اعتبار صرف نيست. خوب و بد اخلاقي هم به لحاظ زباني اعتباري هستند، اما حقيقتي دارند. منشا انتزاع خارجي واقعي دارند. در این باره چه می گویید؟

جواب: يا بايد با آن ملاكي كه در ادبيات موجود، امري را حقيقت مي‌دانند، او را حقيقت بدانيم و فارغ از هر اعتباري براي او حقيقت بدانيم. اگر چنین بگوييم تا آخر قافيه را باخته‌ايم. فارغ از اين كه خداي متعال چيزي را خوب مي‌داند و بد مي‌داند، بايد اين خوب يا بد باشد. اين اساساً معنايش اين است كه اخلاق اسلامي و غير اسلامي نداريم؛ انساني است. اين ها بحث‌هاي فلسفه اخلاق است كه بايد به تفصيل بيان شود.

سؤال: ستون خیمۀ این بنا را ولایت یک وليّ زنده و حاضر تشکیل می دهد یا نص است؟

جواب: در هستي‌شناسي مي‌گوييم نگاه ما به موجودات چیست؟ ارتباط این موجودات چیست؟ این هستی شناسی است؛ در آن جا نصی در کار نیست. در آن جا موجودات فاعلیت دارند و محور این فاعلیت‌ها ارادۀ الهی و توحید است.  بعد با محوريت ارادۀ الهي، ولايت طاغوت و ولايت الهي شكل مي‌گيرد كه بر اساس آن، یک فلسفۀ تاریخ و فلسفۀ اجتماع پدید می‌آید. هنوز بحث نص نداریم. عالم (هستي) بر مدار ولایت الهی با اولیای الهی به سمت کمال می‌رود و در درونش، شیاطین امکان جولان دارند؛ در حدی که مهلت و اختیار گرفته اند.

ما باید تلاش کنیم مناسبات را بفهمیم و خود را با آن هماهنگ کنیم. با آن معادله كه كمال عالم بر آن استوار است، خود و جامعۀ پیرامونمان را کمال بخشیم. اين بحث فلسفي آن است.

خداي متعال برای آن که ارادۀ خود را به ما بفهماند، پیامبر و وصی فرستاده است. از این جا پای نص به ميان می‌آید؛ نص  واسطۀ ما می شود و ولیّ تاریخی که نمایندۀ خدا در زمين است، برای ایجاد کمال در عالم. بنابراين نص خودش موضوعیت ندارد، بلکه طریقیت دارد. طریق به جریان ولایت است. اصل آن جريان ولايت است، اما نص چون واسطه است ،لازم است. قرار نيست به ما وحي شود. وقتی بحث رنگ و بوی معرفت‌شناسانه بگیرد پیچیده‌تر می‌شود.  نص و ولایت هر دو ثقل‌اند، ولی در عرض هم نیستند. رابطۀ خود این ها باید تبیین شود.

دکتر اسلامی: نگاه جامعه‌شناختی به اخلاق نگاه خوبی است. قرائن زیادی وجود دارد که ما هویت دیگری را براي جامعه قائل هستیم، ولی در خصوص مسئولیت، باید گفت این که جامعه با این هویت، مسئولیتش با ولیّ است، فکر می‌کنم اگر از این ادبیات استفاده کنیم، بحث را فیصله‌ناپذیر می‌کنیم. به چه کسی باید مراجعه  کرد؟ شاید یکی از آسیب‌های جامعۀ ما این است که به جای این که مدیران جامعه را مسئول بدانیم، از یک ادبیات وسیع‌تری استفاده کنیم. هرچه مدیران اختیارات بیشتری داشته باشند، مسئولیتشان هم بیشتر می‌شود. مواظب باشیم که بخشی از مدیران ما زیر چتر این مفهوم خود را پنهان نکنند. مثلاً در ادبيات ديني ما بر اساس فقه موجود، حدی برای ثروت وجود ندارد، شفافیت مالی هم که لازم نیست؛ ولي وقتی شخصی مدیر شد، بر مسئولین حرام است!

پیروزمند: در این جا دو نکته وجود دارد:

یکی این که ما یک وقت بحث ولایت را در مقیاس ولیّ تاریخی مطرح می‌کنیم و يك وقت در مقياس وليّ اجتماعي (نه انبیا و اولیای معصوم). منزلت و حوزه نفوذ و اختیار آن ها با ولیّ اجتماعی متفاوت است. این تفاوت را توجه داریم. آن حد از تأثیر و مسئولیت را که برای انبیا قائلیم، برای ولی فقیه که قائل نیستیم.

دوم این که درست است که ولیّ جامعه محور مسئولیت و اداره است، ولی نظام ولایت داریم. یعنی این ولیّ هم جریان اراده‌اش تابع هماهنگی بقیه با اوست. مدیران ذیل او که پیوندي از نظر ساختار سیاسی با ولیّ دارند، اما پیوند معنایی ندارند. مسئولیت‌ها قلمبه گردن ولیّ نیست. همه مسئولیت دارند و مسئوليت ها توزيع مي‌شود. نهایتاً باید ساختاری را پایه‌گذاری کنیم که اراده آن محور جاری شود و بين اراده‌ها هماهنگي ايجاد و ارادۀ ولیّ تاریخی، در ارادۀ ولیّ اجتماعی جاری شود. اين كه از كسي سلب مسئوليت نشود درست است. سنگ بناي ما حتماً شريعت و دين است. هر تقلايي مي‌كنيم، براي اين است كه دين خدا جاري شود. آن رفت و برگشت از بالا به پايين براي ضعف و محدوديت ما در شناخت دين است. چون اين را نداريم بايد به خودمان زمان بدهيم؛ به گونه‌اي كه در طول اين زمان هم اثرگذار باشيم. از اول يك مبناي اصلي مي‌گيريم كه جهت‌گيري به ما مي‌دهد كه راه را گم نكنيم و منفعل نشويم.

دکتر اسلامي: وقتي در مقابل منابع ما مقاومت اجتماعي هست، چه بايد بكنيم؟ منابع هم ملاحظاتي دارند كه آن قدر سفت نيست.

پیروزمند: پیامبر(ص)، آدم شهوت‌ران و جاهل را منقلب کرد. مقاومت از اين بيشتر كه نيست. این قدرت دين و ولایت است. ما آن قدرت و نفوذ تاريخي پیامبر را نداریم، ولی او در قالب آیین و شریعتی تا حدودی (به خاطر ظرفیت فهم ما) گفته اگر شما این گونه عمل کنید مي‌توانید مشابه این را در ظرف خود تحقق دهید.

اگر نگاه ما به اخلاق اين مطلوب‌ها باشد و جامعه ده درجه عقب‌تر باشد، هميشه احساس ناتواني مي‌كنيم، اما اگر بخواهيم او را قدم قدم جلو بياوريم، شدنی است. اين را دين مي‌گويد. نه اين كه شخص عابد و سالك شود، بعد او را تحويل دين بدهيم! اگر جوان‌ها به ناهنجاري اخلاقي مبتلا شده اند به خاطر ضعف ما در مديريت اخلاقي است. باید ببینیم كجا وظيفه خود را انجام نداديم. تحول انسان یعنی تحول جریان ولایت در انسان‌ها.

فصیحی: نسبت دانش ما در منظومه شما با دستاوردهای بشری چیست؟ در دنیا برای حل معضلات اجتماعی خود خیلی کار کرده‌اند. حتی در زمینه معنویت.. ما در چه مرزی می‌توانیم از آن ها استفاده کنیم ؟ دغدغه‌ها و دستاوردهاي آن ها غيرتوحيدي بوده است. اگر سه لايه مباني و اصول و تكنيك‌ها را در نظر بگيريم، در اين سه لايه چگونه از دستاوردهاي آن ها استفاده كنيم؟

پیروزمند: غربی‌ها هنرشان اين است كه مبانی فاسد خود را خوب پنهان می‌کنند؛ يعني طوري به خورد مي‌دهند كه احساس نمي‌شود و به سختی قابل شناسایی است. وقتی مخاطب علي‌المبنا مقاومتش شکست و ذائقه‌اش نسبت به نسخه‌های کاربردی شیرین شد و نگاه خوش بينانه پيدا كرد، او را تا آخر مي‌برد. اگر کسی اندكي تسليم شد، به يكي دوتا اكتفا نمي‌كند. برف‌انبار مي‌ريزند روی سرش و او را به جاي ديگري مي‌برند. اين كاري است كه غرب عموماً و در حوزه تربيت، خصوصاً سر ما مي آورد.

علاج این است که همان طور كه او نقطه مزيت خود را به رخ ما مي‌كشد، ما نیز نقطه مزيت خودمان را بشناسيم؛ نقطه مزيت ما كليات است. باید با شناسایی نقطۀ مزیت خود، کاری کنیم که او نتواند ما را در كوچه پس كوچه‌ها گرفتار كند. باید مبنا و جهت داشته باشیم. شامه ما باید کار کند، مفاهیم پایه آن ها را در نظام تربیتی استخراج کنیم و با صلابت نقد کنیم. مرز مفهومی خودمان را محکم معلوم کنیم و مماشات نکنیم. او بيايد دست و پا بزند و اعتبار كسب كند. روش مواجهه ما بايد اين گونه باشد. اگر غير از اين عمل كنيم، هم خودمان گم مي‌شويم، هم ديگران را گم مي‌كنيم. مخصوصاً شما كه در اين موضوع نمايندگان حوزه هستيد، اگر مقاومت‌تان بشكند، ضال و مضل مي‌شويد.

قدم دوم این است که بتوانیم ارتباط مبنا با بنا و چگونگی آن را در دستگاه او درآوریم. یا ارتباط دارد یا ندارد؛ یا دارد، ولی خودآگاه نیست. فروض مختلف دارد. دستگاه چگونه هماهنگ می‌شود؟

قدم سوم: از موضع نیازمندی جامعه خودمان مسائل مان را اولویت بندی کنیم تا یک باره خود را با هزار مسئله روبه رو نبینیم. بله هزار مسئله هست، اما اصلی و فرعی کنیم. در مسائل اصلی‌ترمان ببینیم او چه گفته است؟ در ابتدا خودمان را مواجه با همه مسائل او خصوصاً بحث‌های خرد نمی‌کنیم. او در این مسائل چه گفته است؟

در آن موضع با آن منطق که مبنا بر بنا دارد تحلیل می‌کنیم. آن جا تجزيه و تحليل كنيم؛ آن جا يك ضلع کارآمدی و يك ضلع معرفت‌شناختی دارد ( كه اعتبار و حقانیت آن را تامين مي‌كند) از نظر ما وقتی آن اعتبار و حقانيت را نداشته باشد، کارآمدی آن سطحی است و واقعی نیست. يك جا را درست مي‌كند و جايي را خراب مي‌كند، هرچند مشهود نباشد. حق نیست. کف است. چگونگي جريان آن مباني مادي را در تعريف يك مسئله و شيوه پاسخ به مسئله درآوريم و وجه ايجابي‌اش را ذكر كنيم.

قدم چهارم: از دستگاه جایگزین اسلامی استفاده کنیم که کارآمدی داشته باشد. يعني «الا الله» آن را بعد از «لا اله» بگوييم.

نه بايد مسائل بنيادين، ما را از مسائل مصداقي و نه مسائل مصداقي از مسائل بنيادي غافل كند. خيلي كار دارد. شما باید بدانید که کل این کار با چه فعالیت‌ها و مجموعه‌های انسانی می‌تواند اتفاق افتد؟ شما باید جای خود را بیابید. کارویژه باید تعریف کنید و حلقه‌های پیرامونی.

نقطه مطلوب این است که حوزه باید زیر بار این برود. آدم برای این کار باید تربیت شود. مگر این فقه راحت به دست آمده است؟

باید برنامه تحول داشته باشیم و آن را جا بیندازیم، نه این که خودمان مباشرتاً کار کنیم. البته در آن برنامه تحول یک نقطه‌اش را خود شما برمی‌دارید. یک برنامه پژوهش داشته باشید بر اساس مبانی دو کار کنید. دو بخش شوید؛ یک کار این که یک تکه را عهده‌دار شوید و دوم این که بقیه بخش‌ها را چگونه فعال کنید؟‌ و آدم‌ها و مجموعه‌های دیگر را چگونه پدید آورید. در مدیریت دانش این موضوع حضور یابید. تا این که خودتان مستقیماً حل کنید.

برای جنبه ایجابی یک ظرفیت بالفعل و نقدی داریم. با وجود نقدهایی که داریم، باید آن را فعال کنیم به آن ظرفيت بي‌اعتنايي نكنيم. از آن استفاده كنيم. از پایین جامعه هم مسائل را بگیریم و اولویت‌بندی کنیم و اين ظرفيت را به آن مسائل ارتباط دهیم. خودمان را درگير كثرت يك‌باره نكنيم.

این اولین و ممکن‌ترین کاری است که می‌توانیم انجام دهیم. از اول می‌دانیم که جواب‌هاي ما شايد از موضع کاربردی و بسته‌بندی با غربی‌ها قابل رقابت نباشد، ولي حجيت و پشتوانه را ولو في الجمله دارد. گرچه اگر زير ذره‌بين بگذاريم شايد قابل مناقشاتي باشد. سيره عملي علماي اسلام در اخلاق يك قدر متيقن دارد. آن اعتبار دارد. اگر سيره را بتوانيم استخراج كنيم اجمالاً قابل اعتماد است.

یک هسته شکل دهید که مثل گلوله برفی برزگ شود. در يك چرخش منطقي قابل قبولي از بالا به پايين و از پايين به بالا هم بسط دهيد و هم مقنن‌ترش كنيد. هم انتظار داريم كه پاسخ‌هاي ما كاملاً بسط‌يافته و انتخاب مسائل در كوتاه‌مدت آگاهانه باشد و هم اين كه پايگاه حجيت ما خراب نشود. به حجیت نباید بی‌اعتنا باشیم، این خط قرمز است. اگر این امتیاز را از خودمان بگیریم ديگر هیچ چیز دیگری نداریم. این را اگر کوتاه بیاییم تا آخر قافيه را باخته‌ايم. نقطه مزيت خودمان را در قبال فرهنگ رقيب از دست داده‌ايم.

سيره علماي رباني را مي‌توانيم به عنوان واسطه دربياوريم و از كنار هم گذاشتن آن، قدر متيقن را درآوريم و قرينه قابل قبولي براي حجيت بشناسيم. خودمان را در مقابل مشهور نمي‌گذاريم.

تا مي‌توانيم با اولويت‌بندي، ساده و كم‌حجمش كنيم. بعد براي قدم‌هاي بعدي‌اش در رفت و برگشت برنامه‌ريزي كنيم.
منبع:
عكس هاي مرتبط :

تاریخ خبر: 1397/3/8 سه‌شنبه
تعداد بازدید کل: 1048 تعداد بازدید امروز: 2
 
امتیاز دهی
 
 


پربازدید‌ترین مطالب

مطالب مرتبط

پربازدید‌ترین مطالب

مطالب مرتبط
[Control]
تعداد بازديد اين صفحه: 1049
خانه | بازگشت | حريم خصوصي كاربران |
Guest (PortalGuest)

مرکز اخلاق و تربیت اسلامی
مجری سایت : شرکت سیگما