مقدمه
پژوهشگر نهضت حسيني با مطالعه منابع معتبر درباره آن، چنان آن را با عنصر عزّت قرين ميبيند كه ناخودآگاه با شنيدن نام كربلاي حسين(ع) عزت و افتخار در ذهن او تداعي ميشود. و هرگاه قدم را از نهضت فراتر گذاشته و به بررسي سيره آن حضرت(ع) در سرتاسر زندگياش بپردازد، به وضوح شاهد حضور اين عنصر در سرتاسر زندگي آن بزرگوار ميباشد. به گونهاي كه اگر بخواهيم تجلّي صفت كمال در زندگي هر امام(ع) را به عنوان لقب آن حضرت (ع) برگزينيم، شايد مناسبترين گزينه درباره امام حسين (ع) آن است كه آن حضرت(ع) را «حسين عزيز» بناميم.
جالب آن است كه اين عنصر در نهضت حسيني همانند يك ميدان مغناطيسي قوي عمل كرده، و اطرافيان آن حضرت(ع) همچون اصحاب و خويشان آن بزرگوار را نيز در شعاع عمل خود قرار داده است.
جالبتر آنكه محدوده زماني اين عنصر به حيات ظاهري آن حضرت(ع) محدود نگشته بلكه دوران پس از شهادت، يعني دوره اسارت اهل بيت آن حضرت(ع) را نيز در برگرفته است تا آنجا كه مَثَل معروف «شير در زنجير» در مقابل اين عزيزان اسير رنگ ميبازد.
نكته ديگر آنكه نه تنها اين عنصر در سرتاسر اعمال و رفتارهاي قهرمانان نهضت حسيني پرتو افكنده است، بلكه شاهد نوعي تعمّد در نشان دادن حضور اين عنصر از سوي آن بزرگواران ميباشيم كه بخشي از آن در گفتار آنها نيز تجلي كرده است كه از آن جمله ميتوانيم عبارت معروف «هيهات منا الذلّة» را شاهد بياوريم.
و به طور خلاصه اين عنصر چنان بر نهضت حسيني سايه افكنده است كه ميتوانيم آن را به عنوان يك مقياس، ملاك و اصل كلّي در نظر گرفته و گزارشهاي مورخان درباره اين نهضت را با اين ترازو بسنجيم و هرگزارشي را كه كمترين شائبه ذلّت در آن باشد، مردود شمريم.
اما نكته تأسف بار آن است كه در حاليكه ميشود از اين عنصر به بهترين وجه براي تبليغ مرام حسيني و بلكه تشيع در ميان همه افتخار طلبان بهرهبرداري گردد، اما به علت رواج نوعي كج فهمي كه در ميان گروههايي از پيروان آن حضرت(ع) در طول تاريخ ايجاد شده اصل را بر ارائه چهرهاي رقّتبار و حزنانگيز و گريه آور دراين نهضت قرار داده و در اين راه براي رسيدن به ثواب و يا به هر منظور ديگر، از جعل و تحريف در وقايع اين نهضت رويگردان نشده و نتيجه كار خود را در ارائه چهرهاي ذليلانه از امام حسين(ع) اصحاب و خاندانش مشاهده كردند هر چند ممكن است اين نتيجه مقصود بالذات آنها نبوده باشد.
در اين چهره نمايي از نهضت حسيني امام حسين(ع)، آن مجسمه عزت تا آنجا فرود ميآيد كه در هر لحظه و به هر بهانه در جلوي سپاه بيرحم ابن زياد ايستاده و براي رفع عطش خود و اطرافيانش درخواست آب مينمايد. و گاهي با فرياد «لشكر جگرم از تشنگي سوخت» قصد نهيب به آنها و احياناً تحت تأثير قرار دادن وجدانهاي خفته آنها را دارد. و آنگاه كه هيچ طرفي از كارهاي خود نميبندد، طفل شيرخوار خود را در مقابل لشكر آورده و ميگويد: «اگر به من رحم نميكنيد، لااقل به اين طفل شيرخوار رحم نموده و قطره آبي به حلق او برسانيد.»
فرياد «العطش» دختركان خيمه نشين چنان گوش فلك را پر نمود، كه امام(ع) چارهاي جز فرستادن علمدارش براي سيراب كردن آنها نميبيند.
و بالاخره چهره زينب(س) آن شير زن كربلا كه با مرام عزيزانه خود نهضت حسيني را جلا بخشيد، چهرهاي خوار و ذليل نشان داده شد، و حتي ابايي از كار برد اين دو كلمه درباره آن بزرگوار ديده نميشود.
و در اينجا بايد اذعان كرد كه اين شدّت تابناكي فروغ حسيني است كه توانسته خود را از لابهلاي اين همه تاريكيها و ظلمهايي كه به نام او و در راه او و به اميد نيل به شفاعت او و ثواب پروردگار روا داشته شده، چهره درخشان خود را به همگان نشان داده و باز هم عزت طلبان و افتخار خواهان را جذب چهره خود نموده و آنان را عاشق و شيفته فروغ خود سازد. و راستي به جز عنوان «معجزه حسيني» چه عنواني ميتواند بيانگر اين مطلب باشد؟
كلياتود اين معنا يك معناي ايجابي است، اما بعضي از واژه شناسان عرب بعدها اين واژه را با نوعي تعريف سلبي معرفي كردند، چنانچه راغب در تعريف آن ميگويد:
«العزّة حالة مانعة للانسان من ان يغلب»؛(1) عزّت حالتي است كه باعث ميشود تا كسي نتواند بر انسان غلبه كند.
و زجاج در تعريف عزيز ميگويد: «هو الممتنع فلا يغلبه شيء»(2)؛ عزيز كسي است كه چيزي بر او غلبه نميكند.
اما به نظر ميرسد با توجه به ريشه اصلي لغوي آن واژه گزيني اثباتي در تعريف آن مناسبتر باشد، چنانچه بعضي آن را با واژههايي چون رفعت، قوّت، غلبه و شدّت معنا كردهاند.(3)
اين واژه در اين معنا نوعي واژه ارزش محسوب شده و بيانگر حالت و صفتي پسنديده در يك موجود ميباشد.
ب. عزت در قرآن كريم
در قرآن كريم با آنكه بيشتر موارد استعمال آن در گونه ارزشي آن است(4) اما شاهد موارد نادري نيز هستيم كه آن را در معنايي منفي به كار برده است، چنانچه درباره كافران ميفرمايد:
«بل الذين كفروا في عزة و شقاق»(5)؛ ولي كافران گرفتار عزّت (غرور) و اختلافند.»
و يا در مورد بعضي از منافقين ميگويد:
«و اذا قيل له اتقّ الله اخذته العزّة بالاثم»(6)؛ هرگاه به او گفته ميشود كه تقواي الهي پيشه كن، عزّت او را به گناه ميكشاند.
در توجيه اين دو گانگي ميتوانيم چنين بگوييم كه در ديدگاه قرآن كريم، عزت راستين كه به معناي غلبه، قوت، استواري و بزرگي ميباشد، تنها از آن خداوند و در نزد اوست. چنانچه ميفرمايد: «فان العزّة للّه جميعاً»(7).
و كساني كه مانند پيامبر و مؤمنان در راه الهي گام بر ميدارند، از اين عزت الهي نيز بهرهمند ميشوند، چنانچه ميفرمايد:
«ولله العزة و لرسوله و للمؤمنين»(8).
اما آنانكه در نقطه مقابل صراط الهي قرار دارند، براي خود نوعي قدرت و استواري موهوم تصور ميكنند كه به جز غرور كاذب و فريب خود معنايي در برندارد. و از اين رو در منطق قرآن كريم، كاربرد عزت در اينگونه موارد كاربرد در معناي غير حقيقي خود بوده و نوعي مجاز ميباشد وبنابراين همراه قرائني چون «شقاق» و «الائمه» به كار ميرود. و از اين رو در اينگونه موارد اين واژه به معاني همچون غرور، فريب، تعقيب و لجاجت ترجمه ميشود. آري هم اينانند كه در روز قيامت خداوند با طعنه عزت دروغينشان را ياد آنها آورده و ميفرمايد:
«ذق انك انت العزيز الكريم»(9)؛ بچش (عذاب الهي را) كه (به پندار خود) بسيار قدرتمند و گرامي بودي.
و شايد اين جمله براي آنها دردناكتر از نفس عذاب الهي باشد.
ج. عزت در روايات شيعه
در روايات شيعه به اين اصل مهم قرآني يعني انحصار عزّت در خداوند و كسب عزّت از راه انتساب به او توجه شده و در موارد مختلف بر روي آن تأكيد شده است. چنانچه حضرت علي(ع) ميفرمايد: «كل عزيز غيره ذليل»(10)؛ يعني هر عزيزي(به پندار خود) غير از خداوند ذليل است.
و يا ميفرمايد: «العزيز بغير اللّه ذليل»(11)؛
كسي كه بخواهد از ناحيه غير خداوند عزيز شود، او به ذلّت دچار شده است.
و نيز آن حضرت(ع) در مناجات خود با خداوند چنين ميگويد:
«الهي كفي لي عزّاً ان اكون لك عبداً»(12)؛ خدايا! در عزّت من همين بس كه بنده توام.
و يا امام صادق(ع) ميفرمايد:
«من اراد عزّاً بلا عشيرة و غني بلامال و هيبة بلاسلطان فلينقلْ من ذل معصية اللّه الي عز طاعته»(13)؛ كسي كه ميخواهد بدون داشتن خويشان عزيز شود و بدون داشتن مال بينياز گردد و بدون داشتن قدرت داراي ابهت باشد، بايد از ذلت نافرماني خدا به سوي عزّتي كه تنها در اطاعت از اوست منتقل گردد.
همچنين روايتي را كه عزيزترين مصداق عزّت را تقوا دانسته ميتوان از اين باب دانست، چنانچه حضرت علي(ع) ميفرمايد:
«لا عزّ اعزّ من التقوي»(14).
همچنين در اين روايات به صفاتي كه متصف شدن به آنها موجبات عزّت را فراهم ميآورد، اشاره شده و به علّت نقش بر جسته آنها در كسب عزّت، ارجمندي و رفعت براي انسان، آنها را نفس عزت به حساب آورده است. چنانچه درباره حلم از قول امام علي(ع) چنين آمده است:
«لا عزّ كالحلم»(15)؛ هيچ عزتي مانند بردباري و حلم نيست.
و يا امام باقر(ع) درباره طمع بريدن از اموال مردم چنين ميفرمايد:
«اليأس مما في ايدي الناس عزّ للمؤمن في دينه»(16)؛ نااميدي از آنچه در دست مردمان است، عزت مؤمن در دينش را فراهم ميآورد.
و نيز در همين مورد امام علي(ع) در كلامي كوتاه ميفرمايد:
«اقنع تعزّ»(17)؛ قناعت كن تاعزيز شوي.
همچنانكه امام حسين(ع) نيز به پيروي از پدرش هنگامي كه از او تعريف عزت را ميخواهند، او آن را به بينيازي از مردم كه همان قناعت است، تعريف ميكند.(18) و نكته پاياني و لطيف آنكه طبق ديدگاه روايات شيعه سرمنشأ عزت انسان مؤمن خداوند است و اين گوهري است كه اختيار واگذاري آن به مؤمن داده نشده است. بنابراين مؤمن هميشه بايد همانند خداوند عزيز باشد. امام صادق(ع) در روايتي اين نكته لطيف را چنين بيان ميكند.
«ان الله عز و جل فوّض الي المؤمن اموره كلّها و لم يفوض اليه ان يكون ذليلاً؛ اما تسمع قول الله عزوجل يقول «ولله العزة و لرسوله و للمؤمنين» فالمؤمن يكون عزيزاً و لا يكون ذليلاً. ثم قال: ان المؤمن اعزّ من الجبل، ان الجبل يستقل منه بالمعاول و المؤمن لا يستقل من دينه شيء»(19)؛ خداوند همه امور مؤمن را به خودش واگذار كرده است اما به او اجازه نداده است كه ذليل باشد. آيا سخن خداي متعال را نميشنوي كه ميفرمايد: «عزت، تنها از آن خداوند و پيامبرش و مؤمنان است» پس مؤمن هميشه عزيز است و هرگز ذليل نيست. سپس فرمود: مؤمن از كوه هم عزيزتر (سختتر) است زيرا از كوه با كلنگها تكه سنگهايش كنده ميشود، اما از دين مؤمن هرگز چيزي كم نميشود.»
2. امام حسين(ع) و عزّت
چنانچه قبلاً اشاره شد با بررسي گفتار و رفتار امام حسين(ع) به نوعي برجستگي مسأله عزت را در آنها مشاهده ميكنيم، به گونهاي كه ميتوانيم عزتطلبي را محور زندگاني آن حضرت(ع) به حساب آوريم.
حال براي روشنتر شدن بحث در دو بخش كلام امام حسين(ع) و مرام امام حسين(ع) به بررسي موضوع ميپردازيم:
الف. عزت در كلام امام حسين(ع):
مهمترين نكته درباره عزّت از ديدگاه امام حسين(ع) تأكيد آن حضرت(ع) بر اين اصل قرآني است كه عزت واقعي در انحصار خداوند است و هر كس قصد كسب عزت دارد بايد به او متمسك شود. چنانچه در دعاي معروف عرفه اين چنين با خداوند مناجات ميكند:
«يا من خصَّ نفسه بالسمّووالرفعة و اولياؤه بعزّه يعتزّون»(20)، اي كسي كه خود را به جايگاه بلند و ارجمند اختصاص دادهاي به گونهاي كه دوستانت با تمسّك به عزت تو كسب عزت ميكنند.
و نيز ميگويد:
«يا مَنْ دَعَوْتُهُ...ذليلاً فَاَعَزَّني»(21)؛ اي كسي كه من او را در حالت ذلت خود فرا خواندم و او مرا عزيز گردانيد.
و در جاي ديگر در مقام بيان انحصار ميگويد:
«انت الذي اَعْزَزْت»؛(22) تنها تو هستي كه عزيز ميگرداني.
طبق اين ديدگاه تمسّك به هر چه غير خدايي است در راه كسب عزت، در حقيقت تمسك بهامر پوچ و فنا شدني است، چنانچه در يكي از اشعار منسوب به آن حضرت(ع) درباره كساني كه مال دنيا را وسيله كسب عزت ميدانند، چنين آمده است:
«ايعتز الفتي بالمال زهواً و ما فيها يفوت عن اعتزاز»(23)؛
آيا جوانمرد از راه فخر فروشي در صدد كسب عزت از مال بر ميآيد، در حالي كه در مال چيزي است كه باعث از بين رفتن عزت ميگردد.
همين ديدگاه است كه دنيا و آنچه را كه در آن است به هيچ انگاشته و ميگويد:
«هل الدنيا و ما فيها جميعاً سوي ظلّ يزول مع النهار»(24)؛
آيا دنيا و همه آنچه در آن است به جز سايهاي است كه با رفتن روز، از بين ميرود.
اين ديدگاه چنان قدرتي به انسان ميدهد كه در برابر تمام عزيزان دروغين ايستادگي كرده و آنها را به هيچ ميانگارد و در مقابل آنها فرياد ميزند كه:
«...و ما ان طبّنا جُبْنٌ»؛ شيوه ما ترس نيست.
و تا آنجا پيش ميرود كه مرگ در راه كسب عزّت حقيقي را بر زندگاني ذلّت باري كه در راه كسب عزّت دروغين سپري ميشود، برتر ميداند و ميگويد:
«موت في عزّ خيرٌ من حياة في ذلّ»(25).
و چنين مرگي را سعادت دانسته و حيات ذلت بار در زير بار ستم ظالمان را جز دلزدگي نميداند:
«اني لا اري الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الابرما»(26)
و چنين است كه هنگامي كه او را از مرگ ميترسانند، بر ميآشوبد و ميگويد: مرگ در راه كسب عزت و زنده كردن حق به جز زندگاني جاويد نيست:
«...ما اهون الموت علي سبيل نيل العزّ و احياء حق، ليس الموت في سبيل العزّ الاحياة خالدة و ليست الحياة مع الذلّ الا الموت الذي لا حياة معه»(27).
آري عزتي را كه به منبع حقيقي اش متصل باشد نه با مرگ و كشتن و نه با هيچ وسيله ديگري قابل زوال نيست، چنانچه حضرت(ع) خود ميفرمايد؛
«مرحباً بالقتل في سبيل الله و لكنكم لا تقدرون علي هدم مجدي و محو عزّي و شرفي فاذاً لا ابالي بالقتل»(28)؛ خوشا مرگ در راه خدا، اما شما (با كشتن من) نخواهيد توانست مجد و عزت و شرفم را نابود كنيد، پس چه باك از مرگ.
ب. عزت در مرام امام حسين(ع)
مرام و سيره امام حسين(ع) چنان با عزت عجين شده است كه تفكيك آن دو از همديگر امري محال مينمايد.
امام(ع) چنان اين اصل را بر تمامي اعمال و رفتار خود حاكم نمود، كه حتي در آخرين لحظات زندگاني حاضر نيست لباسي را بر تن نمايد كه در آن روز مردمان خفيف و خوار آن را بر تن ميكردند.
آن حضرت(ع) در واپسين دقايق زندگاني خود براي آنكه پس از شهادت، بدنش برهنه نماند، درخواست لباسي كم اهميت را از خاندان خود نمود و آنها در آغاز نوعي شلوارك (تُبّان) براي آن حضرت(ع) آوردند، اما حضرت(ع) آن را نپذيرفتند و فرمود:
«لا، ذاك لباس من ضربت عليه بالذلّة»(29)؛ نه، اين لباس كسي است كه دچار ذلّت شده است.
در اينجا براي آنكه حضور اين عنصر را هر چه روشنتر مشاهده كنيم، مروري بر بعضي از موارد آن از آغاز حكومت يزيد تا هنگام شهادت امام(ع) خواهيم داشت.
1. هنگامي كه وليد بن عقبه حاكم مدينه براي دادن خبر مرگ معاويه و درخواست بيعت با يزيد، امام(ع) را به مجلس خصوصي خود دعوت كرد، امام(ع) براي آنكه مبادا غافلگير شده و رفتاري مذلّتآميز با او داشته باشند و بخواهند به زور از او بيعت بگيرند، تعدادي از ياران و خويشان خود را در حاليكه شمشيرهايشان در زير لباسهايشان پنهان بود، به همراه خود برد و آنها را در كنار در قصر فرماندار نگاه داشته و به آنها دستور داد كه هرگاه من رمز «يا آل الرسول ادخلوا» (اي آل پيامبر(ص) وارد شويد) را بر زبان راندم، شما وارد قصر شده و هر چه به شما دستور دادم انجام دهيد.(30) كه البته نيازي به انجام اين عمل احساس نشد.
2. هنگامي كه امام(ع) در مجلس خصوصي وليد از بيعت با يزيد سر باز زده مروان بن حكم او را تهديد به قتل كرد، امام(ع) بر آشفت و از موضعي عزيزانه خطاب به مروان چنين گفت:
«به خداوند سوگند اگر كسي بخواهد گردن مرا بزند، قبل از آنكه موفق به اين كار شود، زمين را از خونش سيراب خواهم كرد، (اي مروان) اگر خواستي صدق سخن مرا دريابي، قصد كشتن من را كن تا به تو نشان دهم.»(31)
آنگاه خطاب به وليد كرده و با كلامي آهنگين عزت خود و ذلت يزيد را يادآور شده و بيعت همگنان خود با امثال يزيد را غير ممكن ميداند:
«ايها الامير! انا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة و بنا فتح الله و بنا ختم و يزيد رجل فاسق شارب خمر قاتل النفس المحترمة معلن بالفسق. مثلي لا يبايع لمثله»(32).
3. از بزرگترين سرافكندگيهاي بزرگان قريش و از جمله بني اميه آن بود كه در جريان فتح مكه در سال هشتم هجرت، پيامبر اكرم (ص) با آنكه ميتوانست همه آنها را از دم تيغ بگذراند، بر آنها منت نهاده و آنها را آزاد كرد. و از آن هنگام آنها با عنوان «طلقاء» يعني آزادشدگان معروف شدند. كه ننگ ابدي را براي آنها به ارمغان آورد.
حضرت علي(ع) در نامه نگاري خود با معاويه اين ننگ را به او يادآور شده و مينويسد: «و لا ابوسفيان كابي طالب و لا المهاجر كالطليق»(33)؛
ابوسفيان (پدرت) مانند ابوطالب (پدرم) نيست و مهاجر هيچگاه همانند طليق به حساب نميآيد.
و در جاي ديگر خطاب به او چنين مينگارد:
«و ما للطلقاء و ابناء الطلقاء و التمييز بين المهاجرين الاولين و ترتيب درجاتهم»(34)؛ طلقاء (آزادشدگان) و فرزندان آنها را چه كار با داوري در ميان مهاجران پيشگام و ترتيب بندي درجات آنها.
امام حسين(ع) در حاليكه دست او از هرگونه حكومت و قدرتي كوتاه است، بدون واهمه خطاب به مروان، اين ذلت و ننگ را كه به يكسان شامل مروان و يزيد و ساير بني اميه ميگردد به او يادآور شده و پس از آنكه جايگاه خود و خاندانش و سربلندي آنها را بيان ميكند، ميفرمايد:
«قد سمعتُ رسول الله(ص) يقول: الخلافة محرّمة علي آل ابيسفيان و علي الطلقاء ابناء الطلقاء»،(35) شنيدم رسول خدا(ص) ميفرمود: خلافت بر خاندان ابوسفيان و طلقاء (آزادشدگان) فرزندان طلقاء حرام است.
4. امام(ع) چنان بيعت با فردي مانند يزيد را ذلت بار ميداند كه حاضر نيست آن را به هر قيمتي حتي اگر در سرتاسر زمين هيچ پناهگاهي نداشته باشد، بپذيرد، چنانچه در جواب نصيحت برادرش محمد حنفيه چنين ميفرمايد:
«يا اخي! و الله لو لم يكن في الدنيا ملجأٌ و لا مأويً لما بايعت و الله يزيد بن معاويه ابداً»(36).
5. هنگامي كه امام(ع) چاره را در ترك مدينه و رفتن به سوي مكه ميبيند، حاضر نيست همانند ابن زبير ذليلانه و با حالت ترس و لرز از جاده غير اصلي به مسير ادامه دهد بلكه همراه با خاندان خود قدم در جاده اصلي مدينه ـ مكه ميگذارد و هنگامي كه پسر عمويش مسلم بن عقيل از او ميخواهد تا مانند ابن زبير و به جهت ترس از دستگير شدن جاده فرعي را در پيش گيرند، ميفرمايد:
«اي پسر عمويم، به خداوند سوگند كه تا نگاهم به خانههاي مكه نيفتد اين جاده را ترك نخواهم كرد.»(37)
6. خروج امام(ع) از مكه به سمت كوفه خروجي عزيزانه است.
امام(ع) در آستانه خروج خطبهاي ايراد كرد، و بدون آنكه ذرهاي ضعف نشان دهد و يا بخواهد با وعده و وعيدهاي غير واقعي مردم را به همراهي خود دلخوش نمايد، با عباراتي سنگين و متين خطبه كوتاه خود را ايراد ميكند، و در آغاز آن سخن از زينت مرگ براي انسان به ميان آورده و آن را همانند زيبايي ميداند كه گردنبند به گردن دختر جوان ميدهد؛
«خُطّ الموت علي وُلد آدم مَخَطَّ القلادة علي جيد الفتاة».
و سپس اشتياق خود به پيوستن به پيشينيانش را به اشتياق يعقوب براي ديدار يوسف تشبيه ميكند و در پايان اين چنين با كمال عزت مردم را به همراهي خود فرا ميخواند:
«من كان باذلاً فينا مهجته و موّطنا علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا فانني راحل مصبحاً انشاءالله تعالي»(38)؛ كسي كه ميخواهد خون خود را در راه ما بدهد و خود را براي ديدار خداوند آماده كرده است، به همراه ما كوچ كند كه من صبحگاهان به خواست خداوند كوچ خواهم كرد.
7. امام(ع) در مسير خود به كوفه در ديدار فرزدق با او هدف خود را عزت بخشيدن به شريعت و بلند مرتبه كردن كلمةالله اعلام ميدارد.
آن حضرت(ع) پس از بيان آنكه حاكمان را كساني توصيف ميكند كه به طاعت شيطان در آمدهاند و پيروي خداوند را ترك كرده و حدود را تعطيل نموده و شراب نوشيده و اموال فقرا و مساكين را به تيول خود درآوردهاند، ميفرمايد:
«و انا اولي من قام بنصرة دين الله و اعزاز شرعه و الجهاد في سبيله لتكون كلمة الله هي العليا»(39)؛ و من برترين كسي هستم كه در راه ياري دين خدا و عزيز كردن دين او (پس از آنكه اين حاكمان آن را ذليل كردند) و جهاد در راه او به پا خواستم تا كلمة الله در همان مرتبه بلند خود قرار گيرد.
8. هنگامي كه در منزلگاه زباله خبر شهادت مسلم، هاني و عبدالله بن يقطر را ميشنود و اوضاع را در ظاهر بر خلاف مراد خود ميبيند، به اين نكته متوجه
ميشود كه عدهاي از همراهان او با اميد دسترسي آن حضرت(ع) به حكومت كوفه و رسيدن به مال و منال با او همراه شدهاند و حال كه اين اميد به يأس تبديل شده است، قصد جدا شدن دارند، اما خجالت مانع از آن است كه آن را صريحاً ابراز كنند، از اين رو حضرت(ع) از موضعي عزيزانه پس از دادن اين خبر خطاب به آنها ميفرمايد:
«..فمن اَحَبَّ منكم الانصراف فلينصرف ليس علينا منه ذمام»(40)؛ ما برگردن هيچكس عهدي نداريم، هر كس ميخواهد، از ما جدا شود.
و در نقلي ديگر چنين آمده كه حضرت(ع) اين چنين با قاطعيت با آنها سخن گفت:
«ايها الناس! فمن كان منكم يصبر علي حدّ السيف و طعن الاسنّة فليقم معنا و الا فلينصرف عَنّا»(41)؛ اي مردم هر كس از شما كه ميتواند در مقابل تيزي شمشير و ضربه نيزه پايداري كند همراه ما بيايد و هر كس نميتواند از ما جدا شود.
9. در اشعاري كه امام حسين(ع) پس از شنيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل خوانده است نيز عزتطلبي موج ميزند. امام(ع) به جاي آنكه بر مسلم مرثيه سرايد و از دنيا گلايه كند فضيلتي را كه مسلم به آن نايل آمده و در آينده نزديك آن حضرت(ع) به آن نايل خواهد شد، ميستايد كه همان شهادت در راه خدا با شمشير است. او در ضمن اشعار خود اين بيت را نيز ميآورده:
«و ان تكن الابد ان للموت انشأت فقتل امريء بالسيف في الله افضل»(42)؛
اگر سرانجام بدنهاي انساني مگر است، پس كشته شدن انسان در راه خدا به وسيله شمشير برترين سرنوشت است.
10. اولين برخورد امام حسين(ع) با مقدمه سپاه ابن زياد يعني لشكر هزار نفري حرّ بن يزيد نيز نمونه كاملي از برخورد يك انسان بزرگ و عزيز با دشمن خود است.
لشكر حرّ كه در يك ظهر سوزان، عرق ريزان به مقابل امام(ع) ميرسند، اولين سخني كه از امام(ع) ميشنوند، دستور امام(ع) به ياران خود است كه ميفرمايد: «اين گروه را همراه با اسبانشان از آب سيراب كنيد.»(43)
11. هنگامي كه حرّ اصرار ميكند كه امام(ع) را به نزد ابن زياد ببرد، امام(ع) قاطعانه موضع گرفته و ميفرمايد:
«الموت ادني من ذالك»(44)؛ مرگ نزديكتر از اين خواسته است.
و هنگامي كه حرّ آن حضرت (ع) را به قتل تهديد ميكند، امام(ع) به اشعاري متمسك ميشود كه از جمله آنها اين بيت است:
«سامضي و ما بالموت عار علي الفتي اذا ما نوي خيراً و جاهد مسلماً»(45)؛
به راه خود ادامه ميدهم و مرگ براي جوانمرد مسلماني كه قصدي نيك داشته و در راه خدا جهاد كند، ننگ نيست.
12. امام(ع) پس از مذاكره با حرّ با او به اين توافق ميرسد كه تا رسيدن خبر از ابن زياد به حرّ، امام(ع) راهي را برود كه نه به مدينه ختم شده و نه به سمت كوفه منتهي شود.
دراين ميان يكي از ياران امام(ع) به نام طِرِمّاح بن عدي كه قبيلهاش در آن نزديكيها سكونت دارند، به امام(ع) پيشنهاد مينمايد كه به سمت قبيله او رفته و در آنجا با كمك افراد قبيله و با توجه به موانع طبيعي همچون كوههاي بلند منطقه به لشكر اندك حرّ كه در مقابل سپاهياني كه بعداً از كوفه خواهند آمد، ناچيز ميباشند، حمله نمايند. امام(ع) اين تصميم را با توجه به توافق آنها از جوانمردي ندانسته و ضمن تشكّر از طرماح ميفرمايد:
«ما با اين گروه به توافقي دست يافتهايم كه نميتوانيم خلاف آن عمل كنيم.»(46)
13. هنگام نزول در كربلا، ابن زياد به وسيله ارسال نامه به عمر بن سعد از او خواست تا از امام حسين(ع) و يارانش براي يزيد بيعت بگيرد. اما امام(ع) با آنكه از نظر نظامي در بدترين موقعيت قرار داشت، با شجاعت و سربلندي در جواب فرستاده عمر بن سعد فرمود:
«لا اُجيبُ ابن زياد بذالك ابداً فهل هو الا الموت فمرحباً به»(47)؛ هرگز اين خواسته ابن زياد را برآورده نميكنم و در اين صورت مگر غير از اين است كه كشته شوم، پس خوشا چنين مرگي.
14. در شب عاشورا و هنگامي كه وقوع جنگ بين سپاه كوچك امام(ع) و لشكر عظيم كوفه حتمي شد كه قطعاً سرنوشتي جز شهادت حسين(ع) و همه يارانش نداشت، امام(ع) در حاليكه به ياري تك تك اصحاب و خويشان خود نياز داشت، اوج عزت و كرامت خود را به نمايش گذاشت و ثابت كرد كه جز به خدا به هيچ امر ديگري اتكا ندارد. امام(ع) در اين شب خطاب به خويشان و اصحاب خود كرده و بيعت خود را از آنها برداشته و از آنها ميخواهد تا از سياهي شب بهره جسته و از ميدان معركه بگريزند. زيرا دشمنان تنها امام(ع) را خواسته و در صورت ظفر بر او، از ديگران غافل خواهند شد.(48) كه البته اصحاب و خويشان نيز عزت و كرامت خود را نشان داده و هيچيك از آنها صحنه معركه را ترك نميكنند.
15. در همين شب، امام(ع)، براي آنكه عزت اهل بيت (ع) بعد از شهادتش خدشه دار نگردد، رو به خواهرش زينب كرده و با سوگند از او ميخواهد كه پس از شهادت امام(ع)، پيراهن ندرد، صورت نخراشد و نوحههاي محتوي ذلّت نسرايد.(49)
ج. عزّت حسيني در روز عاشورا
شايد بتوان گفت كه اگر بخواهيم تجلّي و مظهر كامل صفت عزت الهي را در روي زمين مشاهده نماييم، چارهاي جز آن نداشته باشيم كه آن را در حسين(ع) و آن هم در روز عاشورا مشاهده كنيم.
در اين روز امام(ع) با نيروي اندك خود چنان در مقابل سپاه تا دندان مسلّحي كه فقط تعداد نفرات آن صدها برابر نيروي آن حضرت(ع) بود ايستادگي كرده و سخن ميگويد كه تو گويي دو سپاه، با هم برابر ميباشند. در آغاز امام با روحيهاي بلند، سپاه كوچك خود را همانند يك ارتش عظيم آرايش نظامي داد و براي آن (قلب و) ميمنه و ميسره تعيين كرد.(50) و شعار «يا محمد» را بر خود و سپاهيانش بر ميگزيند.(51)
در حاليكه شب قبل دستور داده بود تا خندقي بر دور سپاه خود حفر كنند تا تنها نگرانيشان از يكطرف باشد و به راحتي بتوانند با دشمن از يك سو بجنگند، بدون آنكه نگران خيمههاي حرم باشند.(52) و در اين روز امام(ع) دستور داد تا آتشي در خندق بيفكنند تا دشمن نتواند به خيمهها دسترس پيدا كند.(53)
هنگامي كه دو سپاه مقابل هم صفآرايي كردند و امام(ع) و يارانش سپاه عظيم و دشمن را مشاهده كردند، بي آنكه خم به ابرو بياورد، دست به آسمان بلند كرد، و با پشتوانه اصلي خود چنين مناجات كرد:
«اللهم انت ثقتي في كل كرب و رجائي في كل شدة و انت لي في كل امر نزل بي ثقة و عدّة، كم من همّ يضعف فيه الفؤاد و تقلُّ فيه الحيلة و يخذل فيه الصديق و يشمت فيه العدوّ انزلته بك و شكوته اليك رغبة مني عمن سواك ففرَّ جته و كشفته فانت ولي كل نعمة و صاحب كلّ حسنة و منتهي كل رغبة»(54)؛ بار خدايا! تو پشتيبان من در هر اندوه و اميد من در هر گرفتاري هستي و تو در هر مشكلي كه براي من پيش آمد، پشتيبان و ياريگر من ميباشي. چه فراوان گرفتاري كه در آن قلبها ميلرزد و چارهها رخ بر ميبندد و دوست خوار ميكند و دشمن شماتت مينمايد، اما من چون تنها تو را داشتم به تو پناه آورده و از آنها به تو شكايت كردم و تو آن گرفتاري را برطرف كردي. پس تو صاحب نعمت و نيكويي و سرانجام هر اميدي هستي.
در همين هنگام شقيترين افراد دشمن يعني شمر بن ذيالجوشن به سپاه امام(ع) نزديك شده و بناي فحاشي را ميگذارد، مسلم بن عوسجه كه تيراندازي ماهر است از امام (ع) ميخواهد كه به او اجازه دهد تا شمر را با تير خود از پاي درآورد، اما امام(ع) بزرگوارانه خطاب به مسلم ميگويد:
«او را هدف قرار نده، زيرا من دوست ندارم كه آغاز كننده جنگ باشم.»(55)
آنگاه امام(ع) براي اتمام حجّت به نزد سپاه دشمن رفته و در ضمن سخنان روشنگر خود با اشاره به درخواست عبيدالله بن زياد از او، اين چنين عزت خود را به نمايش ميگذارد:
«الا ان الدعي ابن الدعي قد ركز بين اثنتين بين السلّة و الذلة و هيهات منا الذلة، يأبي الله ذالك لنا و رسوله و المؤمنون و حجورٌ طابت و طهرت و انوف حميّةٌ و نفوس ابية من ان نؤثر طاعة اللئام علي مصارع الكرام، الا و اني زاحف بهذه الاسرة مع قلّة العدد و خذلان الناصر».(56) «آگاه باشيد كه زنا زاده پسر زنا زاده (ابن زياد) مرا بين دو چيز مخيّر ساخته است يا با شمشير كشيده آماده جنگ شوم يا لباس ذلت پوشم (با يزيد بيعت كنم) ولي ذلّت از ما بسيار دور است و خدا و رسول خدا و مؤمنان و پرورده شدگان دامنهاي پاك و افراد با حمعيّت و مردان با غيرت چنين كاري را بر ما نميپسندند كه ذلّت اطاعت از پَستان را بر كشته شدن همانند كريمان و بلندان ترجيح دهيم. بدانيد من با آنكه يار و ياورم كم است با شما ميجنگم.»
و پس از آنكه قيس بن اشعث يكي از سرداران سپاه عمر بن سعد از او ميخواهد كه به حكم پسر عمويش (يزيد) سر بنهد و به او اميد ميدهد كه يزيد با او رفتار ناشايستي نخواهد داشت، امام برآشفته و قاطعانه ميگويد:
«لا و الله لا اعطيكم بيدي اعطاء الذليل و لا افر(اقرّ) فرار (قرار) العبيد»،(57) نه به خدا سوگند! من دست خواري به شما نميدهم و مانند بردگان فرار نميكنم (اقرار به گناه خود نميكنم.)
و در اين هنگام عمر بن سعد تيري به جانب سپاه امام(ع) افكنده و دستور حمله ميدهد و امام(ع) نيز با شجاعت تمام روبه سپاه خود كرده و چنين فرمان ميدهد:
«قوموا رحمكم الله الي الموت الذي لابدّ منه فان السهام رسل القوم اليكم»(58)؛ خداوند شما را رحمت كند، به پاخيزيد و به سوي مرگي كه چارهاي جز آن نيست بشتابيد كه اين تيرها فرستادگان اين گروهند كه شما را به جنگ ميخواننديقرواــپ ناي فرزندان كريمان و بزرگواران، پايداري كنيد كه مرگ فقط پُلي است كه شما را از سختي و تنگي به بهشتهاي گسترده و نعمتهاي ابدي عبور ميدهد.
اشعار و رجزهاي امام حسين(ع) در روز عاشورا بخش ديگري است كه به خوبي عزت و كرامت آن بزرگوار را به نمايش گذاشته و آن را جاودان ميسازد. در اين رجزها گاهي امام(ع) با آهنگي سنگين به خاندان خود افتخار نموده، و چنين ميسرايد:
«انا ابن علي الطهر من آل هاشم كفاني بهذا مفخراً حين افخر
و جدي رسول الله اكرم من مضي و نحن سراج الله في الارض نزهر
و فاطمة اي من سلالة احمد و عمّي يدعي ذوالجناحين جعفر
و فينا كتاب الله انزل صادقا و فينا الهدي و الوحي بالخير يذكر»(59)،
من پسر علي آن پاك مرد از خاندان هاشم هستم و همين افتخار در هنگام فخر ورزي مرا كفايت ميكند.
جدم پيامبر خدا يعني بزرگوارترين مردمان است و ما روشنايي خداوند در روي زمين هستيم كه نور افشاني ميكنيم.
مادرم فاطمه از نسل احمد است. و عمويم جعفر است كه او را ذوالجناحين خواندهاند.
در خاندان ما كتاب راستين خداوند نازل شد و در خاندان ما هميشه هدايت و وحي زبانزد بوده است.
و گاهي ناسپاسي و جنايات گروه مقابل را ياد آور شده.(60) و در هنگامي بي وفايي دنيا را در اشعار خود متذكر ميگردد.(61)
و در هنگام حمله به ميمنه و ميسره دشمن خود را چنين معرفي ميكند:
«انا الحسين بن علي آليت ان لا انثني
احمي عيالات ابي امضي علي دين النبي(ص)»(62)
من حسين بن علي هستم، سوگند خوردهام كه عقب نشيني نكنم و روي برنگردانم، من از خاندان پدرم حمايت كرده و بر دين پيامبر خدا(ص) پايدارم.
و در زماني كه تعداد زيادي از لشكريان مقابل را به هلاكت رسانيده، بر خود ميبالد و چنين ميسرايد:
«القتل اولي من ركوب العار و العار اولي من دخول النار»(63)؛
كشته شدن بر پذيرفتن ننگ برتري دارد و ننگ بر ورود در آتش (جهنم) برتر است.
در مقابل اين مجسمه عزت، دشمن كه تاكنون در مواقع فراوان ذلّت و خواري خود را نشان داده، در واپسين لحظات زندگاني امام(ع)، اين نمايش را در حدّ پايينترين درجه رذالت به انجام ميرساند، و در مقابل چشمان تيزبين و غيرتمند امام رو به سوي خيمههاي حرم ميآورد، در اين هنگام امام(ع) كه خستگي نبرد در مقابل سپاه عظيم دشمن را در مقابل اين رذالت به فراموشي سپرده، روبهسوي آنها آورده و فرياد بر ميآورد،
«ويلكم يا شيعة آل ابي سفيان! ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احراراً في دنياكم هذه و ارجعوا الي احسابكم ان كنتم عرباً كما تزعمون»؛ «واي بر شما اي پيروان آل ابي سفيان! اگر دين نداريد و از روز معاد ترسان نيستيد، پس لااقل در دنياي خود آزاد مرد باشيد. اگر چنانچه خود گمان ميكنيد عرب هستيد، به اصل و حسب خود برگرديد.
با شنيدن اين فرياد شمر سر برگرداند، و گفت:
«اي پسر فاطمه چه ميگويي؟
و امام(ع) ادامه داد:
«اني اقول اقاتلكم و تقاتلونني و النساء ليس عليهنّ جناح فامنعوا عتاتكم و جهالكم و طغاتكم من التعرض لحرمي ما دمت حيّاً»؛(64) ميگويم من با شما جنگ ميكنم و شما با من ميجنگيد و زنان هيچ گناهي ندارند. تا من زنده هستم نگذاريد سركشان و نادانان و طاغيان شما به حرم من تعرّض كنند.»
دشمن از اين غيرت و عزت حسيني به خوبي آگاه است و رذالت و ذلت خود را تا جايي ميرساند كه از اين خصيصه الهي حسين(ع) سوء استفاده ميكند. در بحبوحه نبرد عاشورا در حالي كه تشنگي به حضرت (ع) فشار آورده آن رادمرد صفوف سهمگين دشمن را ميشكافد و خود را به نهر فرات ميرساند و در حاليكه آب در دستان خود كرده تا به دهان ببرد، ناگاه ذليلي از سپاه دشمن فرياد بر ميآورد كهاي حسين(ع) تو از نوشيدن آب لذت ميبري در حاليكه حرمت مورد حمله دشمن قرار گرفته است.
حسين(ع) با شنيدن اين خبر دروغين بيتاب ميشود و آب را ريخته و با سرعت به سمت حرم ميرود و آنجا را سالم از تعرض دشمن ميبيند.(65)
و در آخرين لحظات حيات امام(ع)، هر چه به لحظه شهادت و لقاي يار نزديكتر شده، چهرهاش نورانيتر گشته و قلبش آرامش بيشتر گرفته تا آنجا كه حميد بن مسلم گزارشگر واقعه كه از سپاه دشمن ميباشد، جمله تاريخي خود را اين چنين بر زبان ميآورد:
«فوالله ما رأيت مكثوراً[مكسوراً خ ل] قطّ قد قتل ولده و اهل بيته و اصحابه اربط جأشا و لا امضي جنانا منه، ان كانت الرجالة لتشد عليه فيشد عليها بسيفه فينشكف عن يمينه و عن شماله انكشاف المعزي اذا شد فيها الذئب.»؛(66) سوگند به خداوند هيچ مغلوبي (كسي كه دشمن از هر سو احاطه كرده است) را مانند حسين كه فرزندان و ياران و اهل بيتش كشته شده باشند، نديدم كه او (با آن همه مصيبت و گرفتاري باز هم) هرگاه پيادگان سپاه دشمن بر او حملهور ميشدند، شمشير ميكشيد و آنها را مانند گله گوسفند كه گرگ بر آنها حمله كرده باشند، از راست و چپ متفرق ميساخت.
و سرانجام هنگام وصل فرا رسيد و اين عزيز با عزت بخش خود خلوت كرده و چشم از همه ماسوا برگرفت و چنين به درگاه خداوند مناجات ميكند:
«صبراً علي قضائك يا رب لا اله سواك يا غياث المستغيثين مالي، رب سواك و لا معبود غيرك، صبراً علي حكمك يا غياث من لا غياث له...؛(67) خداوندا بر قضاي تو پايداري ميكنم كه هيچ معبودي جز تو وجود ندارد، اي فريادرس كمك خواهان من هيچ پروردگار و معبودي جز تو ندارم. بر حكم تو اي فريادرس بيفريادرسان صبر ميكنم...»
3. اطرافيان امام حسين(ع) و عزّت
چنانچه اشاره شد، پرتو عزت حسيني چنان نورافشان بود كه اطرافيان آن حضرت(ع) را نيز روشنايي بخشيد و باعث شد تا تاريخ شاهد صحنههاي به يادماندني از عزت اطرافيان آن حضرت نيز باشد.
گرچه مطالعه رفتار آن بزرگان در نهضت حسيني سراسر شور و حماسه و عزت است، اما در اينجا بحث را مختصر كرده و تنها به نمونههايي اشاره ميكنيم:
الف. عزت خاندان امام حسين(ع)
1. هنگامي كه امام(ع) خبر شهادت مسلم بن عقيل را در كوفه دريافت كرد براي آنكه نظر اصحاب خود و به ويژه فرزندان عقيل را بداند. روبه آنها كرده و فرمود: نظر شما چيست؟ مسلم كشته شده است.
بني عقيل با قاطعيت تمام خطاب به امام(ع) گفتند:
«به خداوند سوگند! ما بر نميگرديم تا انتقام خون مسلم را بگيريم و يا آنكه به آن چه او به آن نايل شد، نايل شويم.»
امام(ع) كه خود قصد قطعي براي ادامه مسير داشت، فرمود: «و لا خير في العيش بعد هؤلاء».(68)
بعد از اينان خيري در زندگاني نيست.
و دستور ادامه مسير را داد.
2. در منزل ثعلبيه امام حسين(ع) خوابي ديد كه تعبير آن خبر شهادت كاروانيان بود. امام(ع) (از شوق) به گريه افتاد، فرزندش علي(ع) كه اين صحنه را ميديد وقتي از علت گريه آگاه شد، از پدر پرسيد: «اَوَلَسْنا علي الحق؟»
آيا ما بر حق نيستيم؟
و وقتي پدر جواب مثبت داد، علي گفت:
«اذاً لا نبالي بالموت».
دراين صورت از مرگ باكي نخواهيم داشت.
و امام(ع) او را دعاي خير كرد.(69)
3. شمر كه با امالبنين، مادر حضرت عباس(ع) هم قبيله بود، براي فرزندان او از ابن زياد امان نامه گرفته بود. عصر روز تاسوعا اين امان نامه را بر آنها عرضه كرد، اما آن جوانمردان بر آشفته و خطاب به او گفتند:
«خدا تو و امان نامهات را لعنت كند، آيا به ما امان ميدهي در حاليكه فرزند رسول خدا(ص) در امان نباشد؟»(70)
و بدين ترتيب با قاطعيت و عزت تمام اين امان نامه را رد كردند.
ب. عزت اصحاب امام حسين(ع)
اوج عزت اصحاب و خويشان امام(ع) را بايد در شب عاشورا مشاهده كنيم، هنگامي كه امام(ع) از آنها ميخواهد تا با استفاده از تاريكي شب او را با دشمن تنها گذاشته و جان خود را دريابند، همگي آنها يكصدا وفاداري خود را در ياري آن حضرت(ع) ابراز ميدارند.
سخنان آن بزرگواران در اين مجلس اوج شكوه و عزت عاشورائيان را نشان ميدهد. گرچه در همه آن سخنان كه در كتب تاريخي نقل شده، گوشهاي از كرامت آنها هويدا ميشود،(71) اما در اينجا تنها به ذكر سخنان زهير بن قين اكتفا ميكنيم كه عرضه داشت:
«به خداوند سوگند! دوست ميداشتم كشته شوم، دوباره زنده گردم و به همين كيفيت هزار مرتبه كشته شوم و زنده گردم و خداوند متعال بدين وسيله تو و جوانان اهل بيت را از آسيب دشمنان نگهداري كند.»(72)
آري در اين هنگام است كه صدق كلام امام(ع) بيشتر هويدا ميشود كه فرمود:
«فاني لا اعلم اصحاباً اولي(اوفي) و لا خيراً من اصحابي و لا اهل بيت ابرّ و لا اوصل من اهل بيتي»؛(73) من ياراني بهتر (باوفاتر) و نيكوتر از ياران خود سراغ ندارم و خانداني از خاندان خود نيكوكارتر كه حق خويشاوندي را بهتر ادا كنند، نميشناسم.
و همينها بودند كه در روز عاشورا با شكوهترين صحنهها را به نمايش گذاشتند. چنانچه درباره آنها چنين گفته شد، كه همگي از همديگر براي كشته شدن در راه ياري امام خود سبقت ميگرفتند. آنانكه خود را مصداق اين شعر شاعر عربي جلوه داده بودند كه چنين سروده بود:
«قومٌ اذا نودوا لدفع ملمّة و الخيل بين مدعس و مكردس
لبسوا القلوب علي الدروع فاقبلوا يتهافتون الي ذهاب الانفس»؛
آنان گروهي هستند كه در حالي كه دشمن نيزه در دست و با آرايش نظامي در مقابل آنها صف آرايي كرده بود از آنان براي دفع گرفتاري كمك خواسته ميشد، آنان قلبهاي خود را بر روي زرهها ميپوشيدند و در راه از دست دادن جانهاي خود ميشتافتند.(74)
سخنان، خطبه ها، اشعار و رجزهاي اينان در روز عاشورا نيز بهترين گواه عزتطلبي آنهاست، رجزهايي كه در وصف شجاعت خود، حق خواهي، عزتطلبي آرزوي شهادت و دست بر نداشتن از ياري امام خود تا پاي جان سروده شده است كه خوشبختانه بيشتر آنها در منابع ضبط گشته است.(75)
ج. عزت زنان كربلايي
زنان حاضر در واقعه نيز گوشهاي ديگر از عزتطلبي را در روز عاشورا به نمايش گذاشتند كه دراين مورد علاوه بر زنان اهل بيت(ع) ميتوانيم ماجراي اموهب مادر وهب بن جناح كلبي را شاهد بياوريم كه با شجاعت تمام فرزندش را به جهاد در راه امام(ع) تا كشته شدن سفارش نمود.
همچنين همسر او صحنهاي ديگر از عزتطلبي را رقم زد و آن اينكه بعد از مشاهده جراحت شوهرش عمودي را برداشته و با حمله به دشمن به تشويق شوهرش پرداخت.(76)
شكوه و عظمت عاشورا با عمل سعيد بن عبدالله حنفي رنگ ديگري به خود گرفت. زيرا او بود كه خود را سپر بلاي امام(ع) كرد تا امام(ع) در صحنه نبرد براي آخرين بار نماز به جا آورد و با معبود خويش راز و نياز كند. و هنگامي كه نماز امام(ع) به پايان رسيد، سعيد به وصل يار رسيد و جان به جانان تسليم كرد.(77)
د. اسيران عزيز، پيام آوران عزت حسيني
پس از شهادت امام حسين(ع) عهده داري رساندن پيام عزتطلبي نهضت حسيني به دوش اسيران كربلا افتاد كه آنان همچون شيران در زنجير علاوه بر آنكه خود لحظهاي در پيش دشمن تا دندان مسلّح و به ظاهر پيروز كوچكترين نشانه ذلتي را بروز ندادند، بلكه توانستند با سخن و رفتار خود به عزت حسيني در زمان و مكان امتداد بخشند و باعث شدند تا پيام عزت حسيني در كربلا دفن نشده و شهرهايي چون كوفه و شام را در نوردد و بدين ترتيب سرتاسر جهان اسلام آن زمان را تحت پوشش خود قرار دهد.
آري اين زينب بود كه فرمان برادر مبني بر بيتابي نكردن در فراق عزيزان را(78) كاملاً مورد توجه قرار داد و توانست محور آرامش زنان و كودكان حرم اهل بيت(ع) باشد.
و هم او بود كه در مجلس با فرّ و شكوه ظاهري عبيدالله بن زياد نهراسيد و حماسهاي ديگر آفريد و با گفتن «انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر»(79) (تنها فاسق است كه مفتضح ميشود و بدكاره است كه دروغ ميگويد ـ كنايه از ابن زياد ـ). خشم او را به اوج رسانيد.
و در همين مجلس بود كه زينب سخن تاريخي خود را به زبان آورد و آن اينكه:
«ما رأيت الا جميلاً»(80) در سرتاسر صحنه كربلا جز زيبايي از معبود خود نديدم. و هموست كه در مجلس يزيد كه به اصطلاح خلافت مسلمانان را بر عهده داشت، و مجلس با شكوه به مناسبت پيروزياش بر قويترين دشمن خود آراسته بود، عزت و حماسه را به اوج رسانيده و با خطاب «يا ابن الطلقاء» (اي پسر آزادشدگان) كه يادآور ننگ ابدي يزيد و پدرانش ميباشد، او را مخاطب قرار داده و با يادآوري عزت آل البيت (ع) و به ويژه امام حسين(ع) با اين سخنان توفنده ذلّت او را به رخش ميكشد:
«فكد كيدك و اسع سعيك و ناصب جهدك فوالله لا تمحو ذكرنا و لا تميت وحينا و لا تدرك امدنا و لا ترحض عنك عارها و هل رأيك الا فند و ايامك الا عدد وجمعك الا بدد يوم ينادي المنادي الا لعنة الله علي الظالمين فالحمد لله رب العالمين الذي ختم لاولنا بالسعادة و المغفرة و لآخرنا بالشهادة و الرحمة...»(81)؛ يزيد! هر آنچه خواهي مكر و فريب و سعي خود را به كار گير ولي بدان كه هر چه تلاش و مكر به كارگيري، باز هرگز توان آن را نداري كه ياد نيكوي ما را از يادها بيرون ببري، تو هرگز قدرت آن را نداري كه وحي ما را نابود و ذكر ما را خاموش سازي و به عمق فضيلت ما دسترسي پيدا كني و هرگز نخواهي توانست ننگ اين عملي كه انجام دادي از بين ببري، رأي و نظرت رو به نابودي است و روزگارت جز چند روز نيست و جمعيت اطرافت متفرق خواهند شد. (يادآر) روزي را كه منادي ندا ميدهد، آگاه باشيد كه لعنت خدا بر ظالمان است. پس سپاس خدايي را كه پرورگار عالميان است همو كه اولين ما را با سعادت و مغفرت و آخرين ما را با شهادت و رحمت سرافراز كرد....
و اين علي بن الحسين(ع) بود كه صحنههاي ديگري از عزت حسيني را به نمايش گذاشت و با آنكه اسيري در بند بود، همچو شير خروشيد و نشان داد كه خون غيرتمند و عزيز پدر در رگ هاي او جريان دارد.
همو بود كه در مجلس ابن زياد كه سعي داشت كشته شدن امام حسين(ع) را به خداوند نسبت دهد، با شجاعت ايستاد و ثابت كرد كه اين مردمان نابخرد بودند كه پدرش را به شهادت رسانيدند(82) و خشم ابن زياد را تا آنجا برانگيخت كه دستور قتل او را صادر كرد و اين زينب (س) بود كه با گفتن «ان كنت مؤمنا ان قتلتني معه»؛(83)
تو را اگر به خداوند ايمان داري، سوگند ميدهم كه اگر ميخواهي او را بكشي مرا هم با او بكش باعث نجات او شد.
و همو بود كه در مجلس يزيد كه شاميان جرأت ابراز كوچكترين مخالفت را با او ندارند، شجاعانه بر روي چوبها (اعواد كنايه از منبر) رفته و با افتخار، عزت خود و خاندانش را يادآور شده و ميگويد:
«ايهاالناس! من عرفني فقد عرفني و من لم يعرفني انبأته بحسبي و نسبي، ايها الناس انا ابن مكة و مني و زمزم و الصفا، انا ابن خير من حج و طاف و سعي و لبّي....»(84) اي مردمان! هر كس مرا ميشناسد كه ميشناسد و كسي كه مرا نميشناسد بداند كه حسب و نسب من چنين است، من پسر مكه و مني و زمزم و صفا هستم، من پسر بهترين مردمان هستم كه حج بهجا آورد....
و هموست كه با بلند شدن صداي مؤذن به «اشهد ان محمد رسول الله» يزيد را مورد خطاب قرار داده و شجاعانه ميپرسد: يزيد! محمد جد توست يا جد من، اگر بگويي كه جدّ توست كه دروغ گفته و كفر ورزيدهاي و اگر گمان داري كه جد من است، پس چرا خاندان او را كشتي؟(85)
4. اصل عزت، مقياسي براي نقد گزارشهاي نهضت حسيني
اگر كسي حسين(ع) را از طريق منابع متقدم و معتبر نشناخته باشد و بخواهد شناخت خود را از راه مطالعه منابع و نوشتههاي متأخر به دست آورد، متأسفانه عنصري را كه در بخش عمده اين منابع در سيره آن بزرگوار مفقود ميبيند، عنصر عزت است، به گونهاي كه با مقايسه اين عنصر در منابع معتبر و غير معتبر اين نتيجه به دست ميآيد كه در ميان تحريفات نهضت حسيني، بيشترين سهم از آن اين عنصر گشته و تا 180درجه دچار دگرگوني شده است و در بعضي از موارد به ضد خود يعني ذلّت تبديل شده است. متأسفانه عمده منبع مطالعاتي مبلغان و مداحان حسيني را كه بيشتر آنها هدفي جز رضاي خداوند و تعظيم شعائر اسلامي و شيعي ندارند، همين منابع متأخر و غير معتبر تشكيل داده و از اين رو در مجالس با شكوه و پرشور حسيني كه بيشتر شركت كنندگان آن را جوانان شيعي غيرتمند و پرشور تشكيل ميدهند و طبيعتاً كمترين توقع آنها شنيدن مطالبي درباره مظهريت حسين(ع) براي غيرت و عزت الهي است كمترين موضوعي كه درباره آن سخن گفته ميشود، همين غيرت و عزت حسيني است. علّت اين امر آن است كه با بيرون كشيده شدن حسين(ع) از ميان كتب تاريخي و راه يافتن او به محافل مردمي از ديرباز و به ويژه در قرون متأخّر، به جاي آنكه مبلغان نهضت حسيني سعي در بالا بردن سطح آگاهي مردم براي شناخت ابعاد مختلف اين نهضت نمايند، همّ و تلاش خود را بر تحريك احساسات و عواطف آنها نهاده و گريه را اصل اصيل و هدف والا در مجالس حسيني به شمار آورده و براي رسيدن به آن، خود را مجاز به نقل از هر منبع ديدند و بدين ترتيب به جاي آنكه عزت حسيني محور مجالس قرار گيرد، اصل رقّت مياندار معركه شد كه براي رسيدن به آن در بسياري از موارد چارهاي جز عبور از ذلّت نديدند. بدينگونه كه براي رسيدن به رقيق كردن قلوب مردمان و گرياندن آنها مطالبي را نقل كنند كه مضموني جز ارائه چهرهاي ذليلانه از امام حسين(ع)، عاشورا، اسراي كربلا و اهل بيت عصمت(ع) ندارد.
به عنوان مثال، مطالعه منابع معتبر ما را به اين نتيجه ميرساند كه مسأله عطش و تشنگي كربلاييان كمترين نقش را در عاشورا در رفتار آن بزرگواران عزيز ايفا كرده است، در حاليكه اين مسأله در اينگونه مجالس تمامي ابعاد اين نهضت را تحتالشعاع قرار داده و حتي باعث لوث شدن اين نهضت شده است. زيرا در اينگونه مجالس حسين(ع)آن مظهر عزت را مشاهده ميكنيم كه تا آخرين لحظات حيات و حتي در زير شمشير شمر از عطش خود مينالد و از قاتل خود ميخواهد كه لااقل او را سيراب نموده و سپس به شهادت برساند و قاتل با درخواست امام(ع) او را به مسخره ميگيرد و ميگويد: صبر كن تا پدرت از حوض كوثر تو را سيراب كند.(86)
گاهي فرزند كوچك و شير خوارهاش را در مقابل لشكر دشمن آورده، و از آن اراذل براي او درخواست آب مينمايد(87) و گاهي از ميانه ميدان فرياد فرزند بزرگش را ميشنود كه در بحبوحه نبرد از تشنگي مينالد و از همانجا از پدر درخواست آب ميكند و پدر را به گريه مياندازد.(88)
و گاهي از درون خيمهها فرياد العطش پرده نشينان حسيني را به آسمان ميرسانند(89) و هنگامي كه قبري براي آن حضرت(ع) توسط فرزندش امام سجاد(ع) تعبيه ميكنند، از زبان فرزند اين پدر بزرگوار و عزيز را كه از همه چيز خود در راه خدايش گذشت، اين چنين معرفي ميكنند كه او بر روي قبر براي شناساندن پدرش چنين نوشت:
«هذا قبر الحسين(ع) الذي قتلوه عطشانا»(90).
سپس همگام با محوريت عطش و در راستاي آن به سراغ الفاظي رفتند كه هر چه بيشتر اشك مردمان را در آورد، الفاظ و واژه هايي كه در منابع معتبر كمتر ميتوان از آنها ردپايي پيدا كرد كه از اين دست، ميتوان واژههايي چون غريب، محروم، مغموم را مثال زد و كار را به جايي ميرسانند كه در مكالمه رأس شريف امام حسين(ع) با راهب ديراني پس از شهادتش اين سخنان را براي زبان آن رأس جعل ميكنند كه در هنگام معرفي خود فرمود:
«انا المظلوم»، انا المهموم، انا المغموم...انا الذي من الماء مُنِعْتُ، انا الذي من الاهل و الاوطان بعدت....انا عطشان كربلا، انا ظمآن كربلا، انا وحيد كربلا، انا سليب كربلا، انا الذي خذلوني الكفرة بارض كربلا»(91).
دراين ميدان كمتر دانشمندي همانند ميرزا حسين نوري در لؤلؤ و مرجان و شهيد مطهري در تحريفات عاشورا را مييابيم كه از انگ و تهمت نهراسيده و صريحاً به بيان مجالس مطلوب حسيني(ع) و فاصله آن با مجالس موجود بپردازند كه البته همينها نيز هزينه سنگيني را براي گفته هاي خود متحمل شدند تا جاييكه در بعضي از نقاط تا مرز تكفير اين بزرگان پيش رفتند و حتي بعضي از دانشمندان شيعه را وادار ميسازد تا در نقد سخنان روشنگرانه آنان و به قصد دفاع از حسين(ع) اقدام به نوشتن نمايند.(92)
و همين مسايل است كه تلاش آن بزرگواران روشنگر را ابتر گذاشته و كمتر كسي جرأت گام زدن در آن راه را مينمايد.
نكتهاي كه در اينجا معمولاً مورد غفلت قرار ميگيرد آن است كه حديث سازي براي تحريك عواطف و احساسات گرچه ممكن است در كوتاه مدت مجالس را پرشور نمايد، اما در دراز مدّت و با مطرح شدن سؤال و پرسش براي قشر آگاه جامعه و نيافتن انتظارات اين قشر از اينگونه مجالس و بيشتر شدن پرسشها و شبهاتش پيرامون نهضت حسيني(ع) در اينگونه محافل، موجبات دلسردي آنها را فراهم آورده و گرچه ممكن است به جهت عظمت امام(ع) باز هم در اين مجالس شركت نمايند، اما شركت آنان تنها صوري بوده و نه به قصد شناخت صورت ميگيرد. علاوه بر آنكه راه يافتن اينگونه احاديث از زبان ذاكرين و واعظين در مكتوبات و عرضه آنها بر جهانيان، موجبات وهن شيعه، تشيع و امام حسين(ع) را در اذهان آنان فراهم ميآورد و در دراز مدت موجبات بدبيني به كلّ منابع مكتوب شيعه را باعث ميشود. زيرا حديث سازان به خيال خود و به قصد خدمت نا آگاهانه و به علت عدم احاطه بر جوانب مختلف سيره امام(ع) بسياري از اصول و مباني را ناديده گرفته و چهرهاي مخدوش از امام(ع) ارائه ميكنند و خود را مصداق كامل ضربالمثل فارسي «كور كردن چشم براي سرمه كشيدن آن» ميسازند. و كار را تا آنجا ميرسانند كه موجبات معرفي شدن شيعه به عنوان «بيت كذب» را فراهم ميسازند.(93)
تلاش ما در بخشهاي پيشين مقاله بر آن بود كه با اثبات اصل عزت در نهضت حسيني از آغاز تا پس از شهادت و ارائه نمونههاي فراواني از آن، آن را به عنوان يك اصل قطعي و انكارناپذير در سيره آن بزرگوار به حساب آورده و از آن به عنوان مقياس و ملاكي براي شناخت روايات و گزارشهاي دروغين از راستين بهرهگيريم و به اصطلاح به نقد محتوايي اينگونه روايات بپردازيم.
به اعتقاد ما اين اصل در نهضت حسيني ميتواند در رديف اصول كلامي شيعه همانند عصمت پيامبر(ص) و امام(ع) قرار گيرد كه دانشمندان با مسلّم گرفتن آن به نقد محتوايي روايات مخالف با آن همچون روايات سهو نبي(ص) و امام(ع) پرداخته و انتساب آنها را به امام(ع) ردّ مينمايند، هر چند از نظر سندي در درجه بالايي از صحّت و اتقان باشد كه خوشبختانه با بررسي سندي همه روايات اين چنيني در مييابيم كه همه آنها رواياتي بدون سند معتبر و مستند ميباشند و بسياري از آنان از هفت قرن پس از واقعه تا زمان معاصر ساخته شدهاند.
حال در اينجا به عنوان مثال به برخي از گزارش هاي مخالف با عزت پرداخته و آنها را نقد مينماييم:
الف. پيشنهادات ذليلانه امام حسين(ع)
در برخي از گزارشها چنين آمده كه امام حسين(ع) پس از مذاكره با عمر بن سعد سه پيشنهاد مطرح كرد. اوّل آنكه اجازه دهند، امام(ع) به مبدأ خود برگردد و دوم آنكه به شام رفته، دست در دست يزيد گذاشته تا خود هر چه صلاح ميداند، انجام دهد. و سوم آنكه اجازه دهند امام(ع) به يكي از مرزهاي مملكت اسلامي رفته و در آنجا همانند يك مسلمان عادي زندگي كند.(94)
از نقل ابو مخنف چنين استفاده ميشود كه اين گزارش ميان محدّثان قرن دوم مشهور بوده است، اما خود وي بلافاصله پس از نقل اين گزارش از قول يكي ديگر از محدثان به نام عبدالرحمن بن جندب چنين نقل ميكند كه عقبة بن سمعان، غلام رباب، همسر امام حسين(ع) كه يكي از معدود بازماندگان عاشورا و ناقلان گزارشهاي كربلاست، به من چنين گفت كه:
«من با حسين(ع) در طي مسير مدينه به مكه و مكه به عراق همراه بودم و نه در اين دو شهر و نه در مسير تا هنگام شهادت از او جدا نگشتم و هر آنچه با ديگران سخن گفت، شنيدم. به خداوند سوگند كه آنچه در ميان مردم مشهور است كه امام(ع) پيشنهاد قرار دادن دست در دست يزيد و يا فرستاده شدن به مرزي از مرزها و مسلمانان را كرده، دروغ است، تنها سخني كه امام(ع) در اينباره گفت، آن بود كه: بگذاريد تا من در اين سرزمين وسيع و گسترده سير كنم تا ببينيم سرنوشت مردم به كجا مي انجامد.»(95)
ناگفته پيدا است كه گزارش اوّل با سيره امام حسين(ع)، كلمات او، و هدف او از قيام ناسازگار است. و مواردي كه در بخش قبل آورده شد، چه قبل از ملاقات با عمر بن سعد و چه بعد از آن، دلالت بر نادرستي روايت اوّل دارد. و احتمال ساختگي بودن به وسيله بني اميه و انداختن آن در ميان محدثان و مورخان اهل سنّت در قرن دوم فراوان است.
احتمال ديگر درباره علت شهرت اين روايت آن است كه عمر بن سعد بعد از ملاقات با امام حسين(ع)، براي آنكه به خيال خود كار را به مصالحه بكشاند و دست در خون حسين(ع) نيالايد و حكومت ري را نيز از دست ندهد، از پيش خود چنين پيشنهاداتي را از زبان امام حسين(ع) مطرح كرد، و بعدها مورخان باور كردهاند كه اين پيشنهادات از جانب امام حسين(ع) مطرح شده است. شاهد اين احتمال روايت بعدي ابو مخنف است كه ميگويد:
حسين(ع) و عمر بن سعد سه يا چهار بار با هم ملاقات كردند و پس از آن عمر در نامهاي خطاب به عبيدالله بن زياد چنين نگاشت:
«اما بعد! خداوند آتش جنگ را خاموش كرد، وحدت ميان مسلمانان را برقرار ساخت و كار امت اسلام را رو به صلاح گذاشت.
اين حسين است كه به من پيشنهاد داده كه يا به مبدأ خود بازگردد و يا او را به هر مرزي كه خواستيم بفرستيم تا مانند يك مسلمان عادي در آنجا زندگي كند و يا آنكه به نزد اميرالمؤمنين يزيد رفته و دست در دست او گذارد و او آنچه صلاح ميداند، انجام دهد. و در اين پيشنهادات خشنودي شما و صلاح امّت ميباشد.»
گويي ابن زياد با خواندن نامه كاملاً باورش نشد كه امام(ع) چنين پيشنهاداتي را داده باشد و بيشتر احتمال داد كه عمر براي خير خواهي خود چنين مواردي را مطرح كرده است. از اين رو گفت:
اين نامه مردي خيرخواه براي امير خود و مهربان و دلسوز براي قومش ميباشد.(96)
خوشبختانه اين گزارش با اين كيفيت در منابع شيعي جاي خود را باز نكرد. اما گزارشي شبيه آن و حتي كمي مسخرهتر در اين منابع نقل شده كه علاوه بر عدم امكان عادي آن، بيشتر عزت حسيني را زير سؤال ميبرد و آن اينكه:
«به نقل از شاهدان واقعه چنين نقل شده كه امام حسين(ع) در روز عاشورا و پس از آنكه همه اصحاب و اهل بيت(ع) خود را از دست داده به سمت عمر بن سعد رفته و از او خواهش ميكند كه يكي از اين سه كار را از من بپذيري: اوّل آنكه مرا رها كن تا به مدينه حرم جدم رسول خدا (ص) باز گردم.
عمر بن سعد (متكبرانه) جواب داد: چنين چيزي براي من امكان ندارد.
امام(ع) خواسته دوم را چنين مطرح كرد:
«اسقوني شربة من الماء فقد نشفت كبدي من الظماء؛
جرعهاي آب به من بنوشانيد كه جگرم از تشنگي خشك شده است.
عمر جواب داد: اين هم امكان ندارد.
و امام(ع) خواسته سوم خود را اين چنين مطرح كرد:
پس اگر تصميم گرفتهايد كه قطعاً مرا بكشيد، يكي يكي به جنگ من بياييد. و عمر اين خواسته سوم را قبول كرد.(97)
كهنترين نوشتهاي كه اين گزارش در آن ديده شده است، كتاب المنتخب طريحي (متوفي 1085ق) است كه بعدها كتب ديگري همچون اسرار الشهادات دربندي (1285ق) آن را از او نقل كرده و نقلهاي مختلف ديگر را نيز ضميمه نمودهاند.
از كتاب «المنتخب» چنين بر ميآيد كه مؤلف آن، روضهها و سخنرانيهاي خود را در آن به گونه مجلس مجلس آورده است، بدون آنكه توجهي به اعتبار يا عدم اعتبار منقولات داشته باشد و نيز بدون آنكه براي نوشتههاي خود منبعي را ذكر نمايد. چنانچه در همين مورد اين روايت را مستقيماً از شاهدان واقعه نقل كرده است كه بيش از ده قرن با آنها فاصله زماني دارد.(98)
اين كتاب به علت سبك خاص خود كه همراه با اشعار سوزناك و روايات و گزارشهاي رقتانگيز و گريه آور بود به خوبي جاي خود را در ميان روضه خوانان و واعظان باز كرده و به عنوان يكي از منابع معتبر در آمد، چنانچه فاضل دربندي آن فقيه بزرگ نيز در كتاب اسرار الشهادات خود در بسياري از موارد، گزارشهاي عجيب و غريب را از آن نقل ميكند. و ديگران نيز اين دو منبع را معتبر حساب كرده و به نقل آن ميپردازند.
تعجب آور است كه برخي عالمان بزرگوار شيعي چگونه راضي ميشوند اين گونه روايات ذلت بار را در كتب خود نقل كنند و حسين(ع) مظهر عزت را تا آنجا به زير ميكشند كه حاضر ميشود براي حفظ جان خود و يا رفع تشنگياش، پس از آنكه همه اصحاب و خاندانش در راه او و هدفش جان خود را از دست دادهاند، ذليلانه به سمت عمر بن سعد رفته و اين خواستههاي ننگين را مطرح نمايد و در نقطه مقابل عمر بن سعد با تكبر و تبختر دو خواسته اوّل و دوم را رد نموده و سپس منت نهاده و خواسته سوّمش را كه دلالت بر جوانمردي! آن جاني دارد بپذيرد.
آري اين هم از همان دست روايات ساختگي است كه خواسته است عطش را محور همه وقايع عاشورا قرار داده و در راه گرفتن اشكي از مستمع خود امام خود را از اوج عزت به پايين آورد.
ب. درخواست آب در آخرين لحظه زندگي
گزارش سوزناكتر از گزارش قبلي كه اشك را از سنگ در ميآورد آن است كه: هنگامي كه شمر براي بريدن سر امام(ع) بر روي سينه آن حضرت(ع) مينشيند امام(ع) با او به گفتگو ميپردازد و سعي دارد تا او را از كشتن خود منصرف كند و وقتي موفق نميشود، خطاب به او ميگويد:
«اذا كان لابد من قتلي فاسقني شربة من الماء»؛
اگر حتماً ميخواهي مرا بكشي، پس جرعهاي آب به من بنوشان».
شمر قاطعانه جواب ميدهد:
هرگز! هرگز! به خداوند سوگند تو آب را نخواهي چشيد تا مرگ را بچشي. و آنگاه با مسخرگي ادامه ميدهد:
اي پسر ابي تراب! آيا تو نيستي كه گمان ميكني پدرت ساقي حوض كوثر است و هر كه را دوست داشته باشد از آب سيراب ميكند، پس صبر كن تا پدرت به تو آب بنوشاند.!
پس از آن شمر شروع به قطع يكايك اعضاي بدن امام(ع) ميكند، و هر عضوي را كه قطع ميكند. امام(ع) فرياد ميكشد و ناله ميكند. و در همان هنگام اشعاري ميسرايد و در آنها از شمر ميخواهد كه «بعد از قتل او به فرزند عليلش رحم كند.»(99)
نويسنده اين روايت را از مقتل غير معتبر ابي مخنف(100) و نه مقتلي كه بر اساس روايات طبري از ابي مخنف تهيه شده(101) نقل ميكند كه عدم اعتبار آن در ميان همه دانشمندان شيعه معروف است اما متأسفانه به علّت اشتمال آن بر بعضي از گزارشهاي رقت آور موجب اقبال بسياري از مرثيه خوانان به آن شده و تا زماني نزديك به زمان معاصر فراوان مورد استفاده آنها قرار ميگرفت.
از نظر محتوايي ناگفته پيداست كه حسين عزيزي كه طبق نقل روايات معتبر كه به بخشي از آنها اشاره شد، در آخرين لحظات خود تنها رو به منشأ عزّتش يعني خداوند كرده و با او به مناجات ميپردازد، هرگز راضي نميشود تا آن حدّ خود را پايين آورده كه رو به مخلوق پستي زده و از او درخواست آب نمايد و با عبارت توهينآميز «عليل» از فرزندش ياد كند. و نتواند بر ضربه شمشير صبر كرده و مانند كودكان در هنگام سختي، بزرگترهايش را صدا بزند.
به راستي چگونه شيعه عزتمند حسين(ع) راضي به بر زبان راندن چنين سخناني ميشود؟
ج. شكايت از كشته شدن
در گزارش امام(ع) را در آخرين لحظات حيات خود چنان ترسيم كرده كه رفتگانش را به مدد ميطلبد و از عطش و كم ياوري مينالد و از كشته شدنش گلايه ميكند. كاري كه هيچ عزيزي آن هم در مقابل آن دشمنان كينه توز انجام نميدهد. عباراتي را كه به آن حضرت در اين لحظات نسبت دادهاند، چنين است:
«واجداه! وامحمداه! وا اباالقاسماه! وا ابتاه! واعلياه! واحسناه! واجعفراه واحمزتاه! واعقيلاه! واعباساه! واغربتاه! واعطشاه! وا غوثاه!واقلة ناصراه! أاقتل مظلوماً و جدي محمد المصطفي و اذبح عطشاناً و ابي علي المرتضي و اترك مهتوكاً وامّي فاطمة الزهراء...»(102)
جالب است كه در اين روايت كه از مقتل غير معتبر ابومخنف نقل شده، امام(ع) عقيل را كه ذليلانه برادرش علي(ع) را ترك كرده و از معاويه درخواست كمك كرده در كنار شجاعان و حماسه سازاني همچون جعفر بن ابي طالب و حمزه قرار ميدهد. به راستي كدام شجاع عرب و غير عرب ديده شده است كه در لحظات آخرين زندگاني خود جد و پدر و برادر و عمو و مادر را فرياد كند و مصيبت خود را به رخ آنها بكشد و از كشته شدن بنالد.»
د. مرا نكشيد!
گزارش، امام حسين(ع) را در روز عاشورا در مقابل لشكر كوفه ميايستاند و خواهش امام(ع) را مبني بر درخواست نكشتن خود مطرح ميكند:
«اتقواالله ربكم و لا تقتلوني فانه لا يحلّ لكم قتلي و لا انتهاك حرمتي فاني ابن بنت نبيكم وجدتي خديجة زوجة نبيكم و لعله قد بلغكم قول نبيّكم الحسن و الحسين سيد اشباب اهل الجنّه»(103)
مرحوم مجلسي اين روايت را با اين الفاظ از شخصي به نام محمد بن ابي طالب كه در اعتبار نوشته هايش بحث فراواني است نقل ميكند كه با عزت حسيني منافات كامل دارد.
بله اگر به جاي لا تقتلوني، لا تقاتلوني(با من نجنگيد) بود، روايت پذيرفتنيتر ميشد. همچنين نقل شيخ مفيد كه به جاي اين عبارت منافي عزت، عبارت زير را آورده قابل پذيرش است:
«فانظروا هل يصلح لكم قتلي و انتهاك حرمتي؟»(104) بنگريد! آيا كشتن من و هتك حرمتم براي شما روا و مشروع است؟
ه . ما را برگردان!
گفته شد كه عزّت خاندان حسيني(ع) ريشه در عزت آن بزرگوار دارد و آنها چه در زمان حيات امام(ع) و چه بعد از شهادت آن بزرگوار حافظ اين عزت بودند. بنابراين گزارشهايي را كه نشانگر نوعي ذلت در آنهاست بايد با اين اصل اصيل سنجيد و آن را رد كرد.
به عنوان مثال، در بعضي از نوشتهها چنين آمده كه: در هنگامي كه امام حسين(ع) به اطراف خود نگاه كرد و هفتاد و دو كشته از اصحاب و خاندانش را بر روي زمين ديد اندوهناك شده و به طرف خيمهها رفت و با خواهران و دختران خود وداع كرد. در همين هنگام سكينه دختر امام(ع) صدا زد: پدر تسليم مرگ شدهاي؟ پدر جواب داد: چگونه تسليم مرگ نشود كسي كه يار و ياوري ندارد.
و در اينجا سكينه از پدر چنين تقاضا كرد: «يا ابتاه ردنا الي حرم جدّنا» اي پدر ما را به حرم پدربزرگمان رسول خدا(ص) بازگردان پدر جواب داد: «لو ترك القطا لنام» يعني اگر قطا مرغي سنگخوار» به خود واگذاشته ميشد، ميخوابيد.(105)
اصل اين گزارش در كتاب منتخب طريحي آمده است كه آنرا همانند ديگر گزارشهاي خود بدون هيچگونه سندي نقل كرده است.
و منبع علامه مجلسي «بعض الكتب» است كه احتمالاً منظور همين كتاب منتخب ميباشد.(106) و كتاب هاي ديگر همچون اكسير العبادات آن را مستقيماً از منتخب نقل كردهاند.(107)
در گزارش چنين آمده كه امام(ع) پس از شهادت همه يارانش به قصد وداع به خيمههاي حرم آمد و در آنجا زينب (س) پس از آنكه فهميد برادرش تسليم مرگ شده از او چنين درخواست كرد: «يا اخي! ردّنا الي حرم جدنا»؛
اي برادرم ما را به حرم جدّمان بازگردان.
و امام(ع) چنين جواب داد:
«هرگز امكان ندارد و اگر من به خود واگذاشته ميشدم خود را در اين مهلكه نميانداختم و شما به زودي همانند بردگان در جلوي سوارگان كشانده ميشويد و بدترين عذاب را متحمل خواهيد شد.»
زينب(س) با شنيدن اين سخنان گريه كرده و فرياد كشيد:
«وا وحدتاه! واقلة ناصراه! واسوء منقلباه! وا شؤم صباحاه!» و آنگاه پيراهن خود را دريد و موهاي خود را پريشان كرد و به سر و صورت خود زد. امام(ع) كه چنين ديد به او فرمود: دختر مرتضي! آرام باش كه گريههاي طولاني خواهي داشت.»(108)
چنانچه ميبينيد در اين گزارش بدون سند علاوه بر آنكه عزت زينب(س) زير سؤال ميرود، هدف امام(ع) نيز در معرض سؤال قرار ميگيرد، زيرا امامي كه آگاهانه و براي احياي امر به معروف و نهي از منكر و نرفتن زير بار ظلم و ستم و بيعت يزيد اين مسير را طي كرده گويي در آخرين لحظات پشيمان شده و ميگويد: اگر كاري با من نداشتند خود را دراين مهلكه نميانداختم (لو تركت ما القيت نفسي في المهلكة) و در اينجاست كه گزارش همه حركت امام را به زير سؤال برده و از آن با عنوان مهلكة تعبير ميكند؛ تعبيري كه در هيچ گزارش معتبري از قول امام(ع) نقل نشده است.
لازم به يادآوري است كه غير از شب عاشورا و هنگام شنيدن اشعار كه زينب (س) نتوانست خود را كنترل كند و اشك از چشمانش سرازير شد و امام(ع) او را سفارش به صبر كرد،(109) ديگر هيچ بيتابي از آن بزرگوار تا لحظه شهادت امام(ع) در منابع معتبر گزارش نشده است.
و. جرعه آبي به طفل شير خوارهام دهيد
در گزارش شهادت طفل شيرخوار امام حسين(ع) نيز آميزهاي از ذلّت ديده ميشود و آن اينكه آن را اينگونه نقل ميكنند كه امام حسين(ع) در لحظات پاياني نبرد به نزد خيمهها رفت و در آن هنگام زينب طفل شيرخوار امام(ع) را به او داد، و گفت: اي برادرم حسين! اين فرزند تو سه روز است كه آب نچشيده، براي او از اين مردمان جرعه آبي درخواست كن. امام(ع) طفل را به روي دست گرفته و به نزد لشكر دشمن
«اي قوم! شما شيعيان و اهل بيت مرا كشتيد و تنها اين طفل كه از تشنگي جگرش گُر گرفته است، باقي مانده پس جرعهاي آب به او بنوشانيد.(110)
اصل اين روايت در مقتل منسوب به ابومخنف ميباشد كه ملا فاضل دربندي به اشتباه آن را به سيد بن طاووس در لهوف نسبت داده است.(111)
در حاليكه سيّد در هنگام نقل شهادت طفل شيرخوار هيچ اشارهاي به درخواست امام(ع) يا زينب (س) ننموده است. او اين روايت را اين چنين نقل ميكند:
«..فتقدّم الي باب الخيمة و قال لزينب: ناوليني ولدي الصغير حتي اودّعه فاخذه و اومأ اليه ليقبّله فرماه حرملة بن الكاهل الاسدي (لع) بسهم فوقع في نحره فذبحه»؛
حسين به در خيمه آمد و به زينب فرمود: فرزند كوچكم را بده تا با او وداع كنم. آنگاه طفل را روي دست گرفت و خواست او را ببوسد كه ناگاه حرملة بن كاهل اسدي او را هدف تير قرار داد و آن تير در حلق كودك نشست و او را كشت.(112)
و شبيه همين نقل در ارشاد شيخ مفيد(113) و مقتل ابيمخنف(114) آمده است. اما اين مقدار چون در نظر بعضي رقت كافي را براي اشك ستاندن نداشت، شروع به جعل گزارشهايي در شاخ و برگ دادن به آن نمودند. گاهي از قول امام(ع) چنين نقل كردند كه فرمود:
«يا قوم! ان لم ترحموني فارحموا هذا الطفل»(115)؛ اي مردمان! اگر به من رحم نميكنيد به اين طفل رحم كنيد.
و يا چنين گزارش كردند:
«يا قوم! لقد جفّ اللبن في ثدي امه»؛(116)
اي مردمان! شير در پستان مادرش خشكيده است.
و گاهي پس از شهادت طفل، زينب و ديگر زنان و دختران حرم را با وضعي آشفته و سربرهنه و بر سرزنان به ميدان كشيدند و چنان حالتي را ترسيم كردند كه چارهاي نديدند كه امام(ع) را براي پوشانيدن سر برهنه زينب(س) به صحنه بكشند.(117)
چنانچه ديديم همه اين گزارشهاي شاخ و برگي بدون سند ميباشد. حال بر فرض صحّت سند آيا از امام عزيز و اهل بيت عزيزش چنين صحنه هايي رواست؟
آيا امام(ع) براي به رحم آوردن اين قوم پست، سخن از خشك شدن پستان همسرش به ميان ميآورد؟! و آيا رواست كه چنين بيتابي را به زينب و ديگر زنان حرم نسبت دهيم؟
ز. ياران بي وفا:
چنانچه اشاره شد هنگام شنيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل كه امام(ع) از همراهان خود خواست تا هر كس آمادگي شهادت ندارد، جدا شود، تعدادي از همراهان امام(ع) جدا شدند و آنانكه ماندند تا پايان پايداري كردند. زيرا هدفي والاتر از اهداف مادي داشتند و عزت حسيني آنها را نيز تحت تأثير قرار داده و عزيزانه آن وجود عزيز را همچون پروانه در برگرفتند.
طبق رواياتيكه در بخشهاي پيشين نقل كرديم، امام(ع) در شب عاشورا اصحاب خود را بهترين و باوفاترين اصحاب معرفي ميكند و اصحاب همچون مسلم بن عوسجه، حبيب بن مظاهر و زهير بن قين با سخنان خود در شب عاشورا و با فداكاري در روز عاشورا به خوبي اين سخن امام(ع) را به اثبات ميرسانند،(118) اما دراين ميان گزارش هايي جفاآميز در حق اصحاب نقل شده كه به يكي از آنها ميپردازيم:
«جناب سكينه نقل ميكند كه بعد از آنكه پدرم در شب عاشورا از اصحاب خواست تا او را ترك كنند، ديدم كه آن گروه ده تا ده تا و بيست تا بيست تا از دور پدرم پراكنده شدند و پدرم را محزون ديدم، من آنها را نفرين كردم. وقتي عمهام امكلثوم اين خبر را شنيد، فرياد كشيد: واجداه! واعلياة! وا حسناه! وا حسيناه! واقلة ناصراه! (خدايا) نميدانم چگونه از دست دشمنان خلاص شويم، و وقتي پدرم حسين(ع) را ديد از او خواست كه آنها را به حرم جدشان بازگرداند.»(119)
اين روايت را بدينگونه فاضل دربندي از كتابي مجعول و ناشناخته و غير معتمد به نام نورالعيون نقل ميكند، بدون آنكه سلسله سندي براي آن بياورد. همچنين روايت تا حدي شبيه به اين روايت از تفسير منسوب به امام حسن عسكري (ع) نقل ميكند.(120) كه در صحت انتساب آن تفسير به امام (ع) و اعتبار آن سخن فراوان است.
و اينها همه در حالي است كه خود قبل از اين روايت، روايات ديگري را از كتب دانشمندان شناخته شده همچون ارشاد شيخ مفيد، لهوف (ملهوف) و امالي صدوق نقل كرده كه حاكي از كمال عزت و وفاداري اصحاب ميباشد.(121) و سپس بدون آنكه هيچگونه تذكري مبني بر تناقض اين روايت با آن گزارشها بدهد، به نقل اين روايت ميپردازد.
ح. آخرين سفارشهاي امام حسين(ع) به امام بعد از خود:
در حاليكه معمولاً طبق عقائد شيعه امام پيشين در آخرين سفارشهاي خود به امام بعدي، ودائع و اسرار امامت را براي او بازگو ميكند، اما در بعضي از كتب ضعيف آخرين سفارش هاي امام(ع) به گونهاي نقل شده كه گويي امام(ع) را انساني عادي و حتي كمتر از آن فرض كرده كه الفاظي همچون ذلّت را به خاندان خود نسبت داده و در آخرين كلام خود از شيعيانش ميخواهد كه براي او كه غريب از دنيا رفته، ندبه كنند. متن يكي از اين گزارشهاي ساختگي چنين است:
«يا ولدي....انت خليفتي علي هؤلاء العيال و الاطفال فانهم غرباء ـ خذلون قد شملتهم الذلة و اليتم و شماتة الاعداء و نوائب الزمان اسكتهم اذا صرخوا و آنسهم اذا استوحشوا و سل خواطرهم بلين الكلام...يا ولدي بلغ شيعتي عني السلام فقل لهم ان ابي مات غريباً فاندبوه و مضي شهيداً فابكوه»(122)؛ اي فرزندم! تو جانشين من در ميان اين زنان و كودكان هستي و بدان كه آنان غريبان و خوارشدگان هستند كه ذلّت، يتيمي سرزنش دشمنان و مصيبتهاي دوران آنها را فرا گرفته است. هنگامي كه فرياد كشيدند، آنان را آرام ساز و هنگامي كه دچار وحشت شدند مونس آنها باش و به آنها با زباني نرم و شيرين تسليت و دلداري بده...اي فرزندم سلام مرا به شيعيان من برسان و به آنها بگو پدرم غريب از دنيا رفت پس براي او ندبه كنيد و شهيد شد پس براي او بگرييد.
چنانچه گفتهشد اينگونه روايات از كتب ضعيف بدون هيچ استنادي و تنها به منظور گرياندن نقل شده و با عقايد كلامي شيعه و عزتحسيني(ع) و خاندانش در تناقض است.
ولي چه كنيم كه هدف تنها گريه است و هر چه رقّتآميزتر كردن صحنههاي عاشورا، هر چند ذلت امام(ع) و اطرافيانش را در برداشته باشد؟!!! و اين رويه جعل گزارش از صحنههاي كربلا همچنان به كار خود ادامه ميدهد و هر سال و پس از آنكه گزارشهاي پيشين ديگر خاصيت گريهآوري خود را از دست داده، گزارشهاي رقت آورتر و ذلتآميزتري ساخته ميشود و سكوت دانشمندان و فرهيختگان و گاه تشويق آنها كه بخشي از آن ريشه در عدم مطالعه تاريخ اسلام دارد، بر سرعت اين رفتار هر چه بيشتر ميافزايد.
پينوشتها
______________________________
1. همان.
2. لسان العرب، ابن منظور، تحقيق علي شيري، چاپ اوّل، بيروت، 1408ق، ج9، ص185.
3. همان.
4. مانند موارد فراواني كه به همراه صفات حكيم، حميد، رحيم، وهاب، غفار، عليم، قويّ، جبّار، مقتدر براي خداوند به كار رفته است. (رجوع شود به: المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم، واژه عزيز).
5. سوره ص،آيه 2
6. سوره بقره، آيه 206
7. سوره نساء آيه 139 و مشابه آن «فلله العزة جميعاً» سوره فاطر آيه 10.
8. سوره منافقون، آيه 8
9. دخان آيه 49.
10. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي، خطبه 65، بند 2.
11. منتخب ميزان الحكمة، محمد ري شهري، تلخيص سيد حميد حسيني، چاپ اوّل، قم، دارالحديث، 1422ق، ص346 به نقل از بحارالانوار، ج78، ص10، حديث 67.
12. همان، به نقل از الخصال، ص420.
13. همان، به نقل از الخصال، ص222.
14. نهج البلاغه، حكمت شماره 371.
15. نهجالبلاغه، حكمت 113.
16. منتخب ميزان الحكمة، ص346. به نقل از الكافي، ج2، ص149، ح6.
17. همان، به نقل از بحارالانوار، ج78، ص53، ح90.
18. بحارالانوار، ج36، ص384: سئل الحسين(ع):...فما عزالمرء قال استغناؤه عن الناس.
19. كافي، محمد بن يعقوب كليني، تصحيح و تعليق علي اكبر غفاري، تهران دارالكتب الاسلاميه، ج5، ص63، حديث 1 و مشابه آن ص64، ح6.
20. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، معهد تحقيقات باقرالعلوم، چاپ اوّل، قم، دارالمعروف، 1373، ص797.
21. همان، ص798.
22. همان، ص 799.
23. همان، ص831 به نقل از ديوان الامام الحسين(ع)، ص137.
24. همان، ص830.
25. بحارالانوار، محمد باقر مجلسي، تهران، المكتبة الاسلامية، ج44، ص192.
26. همان.
27. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص360 به نقل از احقاق الحق، ج11، ص601.
28. همان.
29. بحارالانوار، ج45، ص54.
30. كتاب الفتوح، ابومحمد احمد بن اعثم كوفي، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالاضواء، ج5، ص12 و 13.
31. همان، ص14.
32. همان.
33. نهج البلاغه، نامه 17، بند 4.
34. همان، نامه 28، بند 4.
35. الفتوح، ج5، ص17.
36. همان، ص21.
37. همان، ص22.
38. لهوف، سيد بن طاووس، ترجمه عقيقي بخشايشي، چاپ پنجم، قم، دفتر نشر نويد اسلام، 1378، ص80.
39. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص336 به نقل از تذكرة الخواص، ص217.
40. وقعة الطف، لوط بن يحيي ازدي معروف به ابي مخنف، تحقيق محمد هادي يوسفي غزوي، قم، چاپ سوم، مؤسسة النشر الاسلامي، 1417ق، ص166.
41. ينابيع المودة، سليمان بن ابراهيم قندوزي حنفي، مقدمه سيد محمد مهدي سيد حسن خرسان، چاپ هفتم، نجف، المكتبة الحيدريه، 1384ق، ص406.
42. لهوف، ص94.
43. الارشاد، شيخ مفيد، با ترجمه و شرح فارسي شيخ محمد باقر ساعدي خراساني، تصحيح محمد باقر بهبودي، تهران، انتشارات اسلاميه، 1380، ص426.
44. الفتوح، ج5، ص78.
45. همان، ص79، وقعة الطف، ص173.
46. وقعة الطف، ص175.
47. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص382، به نقل از اخبار الطوال، ص253.
48. وقعة الطف، ص197.
49. همان، ص201.
50. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص422.
51. همان، ص497.
52. الفتوح، ج5، ص96.
53. همان.
54. وقعة الطف، ص205، الارشاد، ص447.
55. همانها.
56. لهوف، ص123 و 124.
57. الارشاد، ص450.
58. لهوف، ص126.
59. بحارالانوار، ج45، ص49.
60. همان، ص47. «كفر القوم و قدما رغبوا...»
61. همان، ص49.
62. همان.
63. لهوف، ص144.
64. لهوف، ص145 و 146.
65. بحارالانوار، ج45، ص51.
66. الارشاد، ص466.
67. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص510.
68. وقعه الطف، ص165؛ الارشاد، ص423.
69. الفتوح، ج5، ص71.
70. وقعة الطف، ص190.
71. وقعة الطف، ص197 ـ 199؛ الفتوح، ج5، ص94 و 95؛ الارشاد، ص442 ـ 444.
72. وقعة الطف، ص199؛ الارشاد، ص442.
73. وقفة الطف، ص 197، الارشاد، ص 442.
74. لهوف، ص136.
75. وقعة الطف، ص217 و پس از آن؛ الفتوح، ج5، ص101 و پس از آن، الارشاد، ص453.
76. لهوف، ص130.
77. همان، ص136.
78. وقعة الطف، ص201.
79. همان، ص262.
80. الفتوح، ج5، ص122.
81. لهوف، ص218.
82. وقعة الطف، ص262 و 263.
83. همان، ص263.
84. الفتوح، ج5، ص133.
85. همان.
86. اكسير العبادات في اسرار الشهادات، شيخ آغابن عابد شيرواني حائري معروف به فاضل دربندي، تحقيق شيخ محمد جمعه بادي و عباس ملاعطية الجمري، چاپ اوّل، قم، دار ذوي القربي للطباعة و النشر، 1420ق، ج3، ص63.
87. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص478، به نقل از نفس المهموم و نيز مراجعه شود به: اكسير العبادات في اسرار الشهادات، ج2، ص609.
88. بحارالانوار، ج43، ص43.
89. همان، ص41.
90. اين سخن در مجالس مشهور است، عجالتاً منبع مكتوب آن را پيدا نكردم.
91. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص519 و 520 به نقل از معالي السبطين،ج 2 ص 137 و مدينةالمعاخر، ج 4، ص 126، حديث 186.
92. كربلا فوق الشبهادت، نوشته علامه سيد جعفر مرتضي عاملي.
93. ميرزا حسين نوري در لؤلؤ و مرجان پس از اشاره به گزارشهاي ساختگي مقاتل در اين باره چنين ميگويد: ... نتيجه واضحه و ثمره ظاهره آن وهني باشد عظيم بر مذهب و ملت جعفريه و سپردن اسباب سخريه و استهزاء و خنده به دست مخالفين و قياس كردن ايشان ساير احاديث و منقولات اماميه را به اين اخبار موهونه و قصص كاذبه تا كار بآنجا رسيد كه در كتب خود نوشتهاند كه شيعه بيت كذب است و اگر كسي منكر شود كافي است ايشان را براي اثبات اين دعوي آوردن كتاب مقتل معروف را به ميدان...»
94. تاريخ الطبري، محمد بن جرير طبري، بيروت، مؤسسة الاعلمي، ج4، ص313.
95. همان.
96. همان.
97. المنتخب، شيخ فخر الدين طريحي، بيروت، مؤسسة الاعلمي، جزء دوم، مجلس نهم، ص451 و 452. و نيز اكسير العبادات في اسرار الشهادات، ج3، ص10 و 11.
98. براي آگاهي از ديدگاه محدث معروف ميرزا حسين نوري نسبت به اين كتاب مراجع شود به: لؤلؤ و مرجان، ص193 و 194.
99. اكسير العبادات في اسرار الشهادات، ج 3، ص 63 - 65.
100. كتبي همانند مقتل الحسين تهيه شده به وسيله حسن غفاري و وقعة الطف لابي مخنف تصحيح شيخ هادي يوسفي غروي بر اساس روايات طبري از ابي مخنف عرضه شده است اما مقتل ابي مخنف متداول تا پيش از آنها مشتمل بر اخبار دروغ فراواني بوده است. در اينجا مناسب است نظر محدث معروف ميرزا حسين نوري را درباره ابو مخنف و مقتلش ذكر نماييم:
«ابو مخنف لوط بن يحيي از بزرگان محدثين و معتمد ارباب سير و تواريخ است و مقتل او در نهايت اعتبار چنانچه از نقل اعاظم علماي قديم از آن و از ساير مؤلفاتش معلوم ميشود لكن افسوس كه اصل مقتل بيعيب او در دست نيست و اين مقتل موجود كه به او نسبت دهند مشتمل است بر بعضي مطالب منكره مخالف اصول مذهب و البته آن را اعادي و جهال به جهت پارهاي از اغراض فاسده در آن كتاب داخل كردند و از اين جهت از حد اعتبار و اعتماد افتاده، بر منفردات آن هيچ وثوقي نيست.» (لؤلؤو مرجان، ميرزا حسين نوري، تهران، انتشارات فراهاني، 1364، ص156 و 157)
101. حكومت اسلامي » شماره 26 (صفحه 117)
102. اكسير العبادات في اسرار الشهادات، ج3، ص58 به نقل از مقتل دروغين ابو مخنف، ص140 ـ 142.
103. بحارالانوار، ج45، ص6.
104. الارشاد، ص449.
105. المنتخب، ج2، مجلس نهم، ص452؛ بحارالانوار، ج45، ص47؛ اكسير العبادات في اسرار الشهادات، ج3، ص5.
106. ميرزا حسين نوري در لؤلؤ و مرجان، ص194 ميگويد، گاهي علامه مجلسي هنگام نقل عباراتي از منتخب با عبارت «ديدم در مؤلفات بعضي از اصحاب» از او ياد ميكند.
107. ميرزا حسين نوري كه خود معاصر ملافاضل دربندي صاحب اكسير العبادات في اسرار الشهادات بوده درباره كيفيت نگارش اين كتاب داستان جالبي را نقل ميكند كه خلاصه آن اين است در زمان مجاورت نوري و تلمّذ او از علامه عصر شيخ عبدالحسين طهراني، سيد روضهخوان عربي كتاب بدون اوّل و آخر و بدون سندي را كه از پدرش به او ارث رسيده بود، نزد علامه طهراني آورد و از او درباره اعتبار يا عدم اعتبار آن استعلام كرد و چون استاد كتاب رامطالعه كرد «معلوم شد كه از كثرت اشتمال آن بر اكاذيب واضحه و اخبار واهيه احتمال نميرود كه از مؤلفات عالمي باشد»، از اين رو استاد آن سيد را از نشر و نقل آن نهي فرمود، اما پس از چند روز به مناسبتي يكي از فضلاي معروف ساكن عتبات (ملا فاضل دربندي) مطلع شد و آن را از سيد گرفت و چون مشغول تأليف كتاب اسرار الشهادة بود، روايات آن كتاب منهيّ عنه را در كتاب خود درج كرد و بر عدد اخبار واهيه مجعوله بيشمار كتاب خود افزود و براي مخالفين ابواب طعن و سخره و استهزاء را باز نمود.
آنگاه درباره كتاب اسرار الشهاده و مؤلف آن چنين ميگويد:
«فاضل مذكور از علمأمبرزين و افاضل معروفين و در اخلاص به خامس آل عبا عليهم آلاف التحية و الثناء بي نظير بود ولكن اين كتاب در نزد علمأ فن و نقادين احاديث و سير بي وقع و بي اعتبار و اعتماد بر آن كاشف از خرابي كار ناقل و قلت بصيرت او است در امور.
و آنگاه به ذكر بعضي از گزارشهاي عجيب و غريب اين كتاب مانند هفتاد ساعت بودن روز عاشورا و ششصد هزار سواره و يك ميليون پياده حساب كردن لشكر كوفيان ميپردازد. (لؤلؤ و مرجان، ص167 و 168).
108. اكسير العبادات في اسرار الشهادات، ج3، ص56.
109. وقعة الطف، ص200.
110. اكسير العبادات في اسرار الشهادات، ج2، ص609 به نقل از مقتل ابي مخنف، ص129 و 130.
111. همان.
112. لهوف، ص142.
113. ارشاد، ص462.
114. وقعة الطف، ص245 و 246.
115. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص478به نقل از نفس المهموم.
116. همان، به نقل از ناسخ التواريخ.
117. اكسير العبادات في اسرار الشهادات، ج2، ص610.
118. وقعة الطف، ص197.
119. اكسير العبادات في اسرار الشهادات، ج2، ص182.
120. همان، ص 182، به نقل از تفسير الامام العسكري، ص 218. همچنين مراجعه شود به بحارالانوار، ج 11، ص 149.
121. اكسير العبادات، ج2، ص178 ـ 180.
122. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص486 به نقل از الدمعة الساكبه ج4، ص351؛ معالي السبطين، ج2، ص22؛ ذريعة النجاة، ص139.